اینجا در جوار تپه کهن و با صلابت باغ شایگان مردان و بخصوص زنان محرومی هستند که برای امرار معاش فقیرانه خود دور هم گرد آمده و بازاری را تشکیل دادهاند. بازاری که در نگاه اول انسان را به تکاپو و جستجوی چرایی هایی وا میدارد که شاید ذهن بیننده نافذ را به هر سویی هدایت کند. بازاری که هر پیرزن و پیرمردی بساط ناچیز خود را پهن کرده و از خداوند طلب لقمهای حلال را دارد. این بازار بیرمق و بیرونق حکایتها دارد، حکایت از فقر و بیکاری. بیکاریی که در منطقه باغ شایگان و پشت تپ بعد از تعطیلی و ورشکستگی کارگاههای آجرپزی دوچندان شده است. چرا که سالیان قبل بیشتر مردم این ناحیه به شهرهای دور و نزدیک جهت کارگری در کارگاههای آجرپزی روانه میشدند. مسئولین نیز تاکنون به هیچ وجه نتوانستەاند این قشر محروم و متروک را سامان دهند.
نگاه معصومانه و صورتهای آفتابسوخته و مادرانه این بانوان برای مخاطب خاص خود حکایتها دارد. در شهر مهاباد هر چند در بسیاری از زمینههای رفاهی و عمرانی دودستگی و گاهی چنددستگی وجود دراد اما آنچه حائز اهمیت است در واقع تکلیف دودستگی فرهنگی شهر، گلایه های شهروندان از تزلزل امنیت و آسایش شهری و دلگیری حاشیەنشینها از کمبود امکانات فرهنگی اجتماعی به شکلی زیر پوستی بدنه فرهنگ و اقتصاد شهر را خط می کشد و برای رویگردانی از این مهم مسئولین ذیربط باید چارەای بیاندیشند. هرچند این که مکان آنها در آیندهای نه چندان دور ممکن است تبدیل به مکانی شده تا این چهره ناخواسته از بین برود، اما این تغییر ظاهری نمیتواند مشکلگشای کسانی باشد که منبع درآمد و ارتزاقشان از این محل تأمین میشود. پس انتظار میرود قبل از اعمال هر برنامهای زندگی و عاقبت این قشر از جامعه حاشیه مهاباد در نظر گرفته شود.