جوانی دوران خوش زندگیست، روزگار طراوت و شادابی، بهار زندگانی و اوج قدرت و هیجان و لذت و غرور، ساعتی است به وقت عاشقی و ایامی که هیچگاه گمان نمیکنی تمام میشود، ذهن آمادگی فراگیری نامحدود دارد و دست و بازوها از تمرین و تکرار خسته نمی شوند، هنوز الفتی با تخیلات کودکی داری و آرزوهایت روز به روز پر رنگتر میشوند، هرشب پشت باغستان رویاهای ناشکفتهات، میان سایهبانی از یاسهای شببو،به ستارهها چشم میدوزی و ستاره دنبالهدار بختت را تا انتهای افق دنبال میکنی، فصلها می آیند، بهار میشود و تابستان میگذرد و پاییز و زمستان از پی هم میآیند و میروند و جوانی تنها بهاریست که دیگر هیچگاه تکرار نمیشود!
بیست سال بیشتر ندارد، قلد بلند، چشمان درشت مشکی با ابروهای کشیده و ته ریشی که با لباسهای مارکدارش ست شدهاست، گوشهی یک قلیانسرای نیمه تاریک با چند نفر از دوستان هم قد و قوارهاش بر روی یک تخت چوبی لم داده است، حلقههای دود قلیان در آن فضای مهآلود و مبهم چیزی نیست که از دریچهی آینده بتوان آن را ایدهآل توصیف کرد، هر روز این داستان با همان کاراکتر و نقشها و با کمی تفاوت در صحنهآرایی تکرار میشود، آهسته نزدیک میشوم و در گوشش یک جمله نجوا میکنم: "به جوانیت رحم کن".
بقول خودشان آمدهاند "دور دور"،شیشههای ماشین را پایین دادهاند و صدای سیستم صوتی تقویت شدهی ماشین حتی از خیلی دورترها به گوش میرسد، این تسلسل باطل همراه با "موسیقی جنتلمنی" در خیابان بارها و بارها و در نقش انواع مدل و رنگ ماشینهای خارجی تکرار میشود، زیر لب زمزمه میکنم حیف از وقتهای گرانبهایی که اینطور تلف میشود، میگویند زمان طلاست، حیف از این همه طلا که در تسلسل باطل بیهودهگذرانی حیف و میل میشوند، اما این آخرین جملهی من فقط یک نصیحت پدرانه نیست! یک حقیقت تلخ است، "به جوانیت رحم کن"!
ساعت دوروبر ۱۲ ظهر است، مادرش با حسرت و نگرانی از پشت در، همان جملهی همیشگی را البته این بار با چاشنی واقعیت تکرار میکند، لنگ ظهر شد، پسرک هنوز در خواب است، دیشب را تا نزدیکی صبح در قضای مجازی پرسه زده است، بیهدف وبی دلیل، به دهلیزهای مجاز و غیر مجاز سرک کشیده است و از این همه دادهها و اطلاعات راست و غلط آشفته است، از نقشهای که بازی کرده و از همهی نقابهای که بر صورتش کشیده خسته است، لنگ ظهر است و او تاوان شبکاری و شبگردیهای بیثمر هر شبش را میپردازد، آهسته صدای مهربان مادر در گوشش نجوا میکند به جوانیت رحم کن!
اینها فقط سه پلان از زندگی یک جوان امروزی بودند، در همین زمینهها پلانهای دیگری نیز وجود دارند که هر روز در خانوادهها چالشوار تکرار میشوند و آسایش و آرامش خانوادهها را دچار اختلال میکنند و پردهای از ابهام بر آیندهی آنها میکشند! نمیتوان خوشبین بود و این سه پلان را شمولیتپذیر ندانست، کمتر خانوادهای است که جوانی در رنج سنی ۱۸ به بالا نداشته باشد و این چالشها را درک نکند، نباید این سناریو، فیلمنامه ، داستانها را حاصل توطئه و توهم دانست، در حقیقت همهی این محصولات ساختهی دست و فراوری کارگاهای پرورشی و تربیتی ما هستند.
دستگاههای متولی آموزش و تربیت از ابتدای دورهی نوجوانی و در امتداد جوانی، مشغول تزریق محفوظات ذهنی و آمادهسازی جوانان برای انتخاب یک گزینه از میان چهار گزینهی موجود هستند، نظام تست زنی در حقیقت یک سیستم خلاصه سازی دانش است، دانشی که بال موازی خود یعنی مهارت را در کنارش ندارد و لذا پرواز را غیر ممکن میکند و نتیجهی آن پلانهای حقیقی از زندگی جوانانی میشود که در آن، نه تنها این انرژیهای بلقوه هیچگاه فرصت فعلیت پیدا نمیکنند، بلکه در مسیر غلط تخلیه و هرز رفت قرار میگیرند.
هر مسئله جواب و هر چالشی راه حل و راهکاری دارد، پیشنهاد استراتژیک برای حل چالش «به جوانیت رحم کن» در مرحلهی اول تغیر صورت مسئله است، در حقیقت این مسئله را باید تحت عنوان؛ «به جوانیش رحم کن» مطرح کرد، مخاطب این عنوان، تمامی دستگاههای آموزش و پرورش و تربیت جوانان در کشور هستند، در حقیقت در مرحله دوم، یک تحول اساسی در سیستم آموزش رسمی کشور باید صورت بگیرد تا محصولات این نظام، بازیگران نقش پلانهای درامهای تکراری از آب درنیایند، حذف نظام فست فود تست زنی و جایگزینی سیستم پروژه محوری به عنوان یک بال و به موازات آن پرداختن به توانمندسازی جوانان از طریق مهارت آموزی، به عنوان بال دوم به پرواز میانجامد، پروازی بلند در مسیر رویاها....