۱)درست تر اين مي بود كه اگر مي خواستیم چيزي در باب كوشش براي فهم فاجعه آن هم «به احترام قربانيان» بنويسیم، چيزي نمي نوشتیم. اين خواست را بايد براي خود نگه مي داشتیم. اگر آدم به طور مشخص و عيني كاري از پسش برمي آيد، همان را بي هيچ حرفي بايد انجام دهد. «حرف زدن» زياد درباره فاجعه مشكوك است. حرفي هم اگر باشد، بايد انتقادي باشد، انتقاد به نابساماني فرآيند ياري رساني به مصیبت دیدگان، انتقاد به نحوه شهرسازي معيوب و از اين دست. در برابر فاجعه اي انساني، چيزي شايسته تر از سكوت نيست.
۲) فاجعه همواره امري جسماني است و آنجا هم كه ما چيزي را به شيوه اي ذهني به عنوان فاجعه تجربه مي كنيم، باز اين فاجعه در اصل با درد ملموس و امر جسماني مرتبط بوده است. تأكيد بر وجه جسماني «فاجعه» دست كم از اين نظر سودمند است كه باعث مي شود از ياد نبريم فاجعه امري يكه و منحصر به فرد است و درك آن نيز جز از طريق تجربه ملموس و بي واسطه آن فاجعه فهم پذیر نمی شود، ولي خود همين تجربه بي واسطه فاجعه، كمابيش هميشه مانع از درك فاجعه دست كم در لحظه تجربه كردن آن مي شود. فاجعه نه تنها خود همواره غيرعقلاني و «باورنكردني» است بلكه همچنين انسان را نيز در وضعيتي غيرعقلاني، يعني وضعيتي كه در آن تعقل و درك مقدور نيست، قرار مي دهد. اگر انسان را حيوان ناطق بخوانيم، در بطن فاجعه او چيزي جز حيوان صامت نيست. انساني كه فاجعه را بي واسطه تجربه مي كند، جز سكوت كنش ديگري ندارد، حتي فرياد او نيز بيان ديگري است براي سكوت اجتنا ب ناپذير او. ولي سكوت ديگري هم هست كه متعلق به فرد دور از فاجعه است، جايي كه او از آنجا به تجربه بي واسطه انسان درگير فاجعه مي نگرد.
۳) همپاي بيشتر شدن فاصله انسان از فاجعه و بنابراين با واسطه تر شدن تجربه او از فاجعه، نطق او نيز شكوفاتر مي شود. گذار از سكوت برخاسته از فاجعه به حرف و گفتار درباره فاجعه، مبين گذار از فاجعه به منطقه اي امن است. ما درباره تجربه يك انسان ديگر از فاجعه، همواره «حرفي » براي گفتن داريم، آه مي كشيم، تأسف مي خوريم، در تاكسي درباره اش بحث و جدل مي كنيم، به هر تقدير مي كوشيم چيزي بگوييم، همين نوشته خود نمونه اي است از «حرافي» فردي ايستاده در منطقه امن.
آدم هايي كه از فاجعه دورند ولي نمي توانند هم نسبت به آن بي تفاوت باشند، به ناچار و به عبث مي خواهند «حرفي بزنند» و «كاري كنند». آنها دچار تناقض اند. از يكسو، تجربه اي بي واسطه از فاجعه ندارند و از سوي ديگر به حكم انسان بودن و برخوردار بودن از توانايي درك همنوع خود، نمي توانند «ساكت بنشينند». اگر بپذيريم كه بهترين تعريف اخلاق، التفات به ديگري و خويش است، آنگاه اگر بخواهيم درخصوص رويكرد به انسان درگير فاجعه، از كنشي اخلاقي سخن بگوييم، آنگاه اين كنش، در وضعيت پس از فاجعه يعني در منطقه امن، از رهگذر كوشش براي فهم تجربه اين انسان و همدلي با او تعين پيدا مي کند.
وقتي ديگري فاجعه اي را از سر مي گذراند، انسان معذب مي شود. اين معذب بودن و تشويش و اندوه، گذشته از اينكه برخاسته است از التفات انسان به همنوع خود، دليل ديگري هم مي تواند داشته باشد: هراس از اينكه مبادا چنين فاجعه اي را خود او هم روزگاري مجبور باشد از سر بگذراند. (اين دومي، كمي حقيرانه و ناخوشايند به نظر مي آيد ولي اين طور نيست، اين احساسي طبيعي است و كوشش براي سركوب آن نه تنها عبث است بلكه تصوير انسان به مثابه انسان را نيز مخدوش مي كند.)انساني كه از فاجعه دور است و مي خواهد درباره اش حرف بزند يا بنويسد، فاجعه را ديگر نه به منزله تجربه اي مشخص و بي واسطه و بنابراين نه به منزله امري ملموس و پيش رو، بلكه به منزله يك ايده، يك تصوير ساكن، يك امر «سپري شده» بازنمايي مي كند. فاجعه نزد او از اصلي ترين عنصرش يعني جسمانيت تهي مي شود. پس هر نوع كوشش براي «حرف زدن» از فاجعه توسط انسان مقيم منطقه امن، مخدوش و ناقص است. پس هرگز نمي تواند تماميت خواه و فراگير و «عيني» باشد.اين امر، زماني از حالت «ناقص و مخدوش بودن» به حالت گزافه گويي و بلاهت و چه بسا حيله گري درمي آيد، كه از حوزه شخصی به حوزه عمومي گذار كرده باشد.
۴) رسانه هاي جمعي و مطبوعات ظاهراً موظف اند اخبار يك فاجعه را به مردم برسانند. اين كار چگونه صورت مي گيرد؟ يك روزنامه نياز دارد صفحه اول خود را با عكسي خوب و تيتري درشت و گيرا به خبر فاجعه اختصاص دهد.
عكاس بايد عكس «قشنگي» بگيرد. رنگ و وضوح و زاويه عكس مهم است. به روال هميشه، تيتر و عكس اول بايد هيجان انگيز و جذاب باشد، پرسش: اينجا قرار است «چه چيزي» هيجان انگيز باشد؟ پاسخ: «فاجعه»اي كه رخ داده است. فاجعه اي كه ماهيتاً غير جذاب و هيجان كش است. فاجعه، از اين رهگذر ناخواسته بدل به پديده اي زيبايي شناختي مي شود. (زيبايي شناختي كردن فاجعه، دستاورد عصر حاضر و مناسبات اجتماعي خاص آن است. از آن گريزي نيست ولي دست كم مي توان تعديل و آگاهانه اش ساخت.) زيبايي شناختي كردن فاجعه به واقع فاجعه را از سويه فاجعه بارش تهي مي كند و آن را به پديده اي ديدني بدل مي سازد. امر زيبايي شناختي، فاصله اي بين فاجعه و خود به وجود مي آورد و بنابراين فعليت فاجعه را از او مي گيرد. فاصله اي معين و لازم براي «به هيجان آمدن». از اين رهگذر تجربه ملموس و بي واسطه فاجعه كه فقط نزد خود انسان درگير فاجعه قابل درك است، به سطح زيبايي شناختي استعلا مي يابد و لاجرم محو و عمومي مي شود. در سوي ديگر، فرآيند سياسي كردن فاجعه وجود دارد. فرآيندي كه به مراتب خطرناك تر و حيله گرانه تر از زيبايي شناختي كردن فاجعه است. سورن كيركگارد ماهيت مطبوعات به عنوان پديده اي مدرن را خوب تشخيص داده بود. مطبوعات، ماهيتاً به سمت همسطح و هم ارزش كردن پديده ها و تجربه هاي انساني مي گرايند. اين امر مبين وجهي از نهيليسم است كه خود با درك صرفاً زيبايي شناختي پيوند نزديكي دارد. پس به نظر مي آيد براي فهم پذير كردن فاجعه، نيازمند آنيم كه در عوض زيبايي شناختي كردن فاجعه، آن را در عين زمختي و هولناكي اش بازنمايي كنيم.كوشش براي سانسور فاجعه، يا به زيبايي شناختي كردن آن مي انجامد يا، بدتر از آن، به سياسي كردن فاجعه. لازم نيست عكسي كه از كشتار جنگ يا آوار مي گيريم، «خيلي زيبا» باشد. نفي سويه هاي زيبايي شناختي امر، راه را براي درك خوفناكي و دردناكي آن مي گشايد. بازنمايي فاجعه از طريق هنر، كار بسيار پرمخاطره اي است، آيا پيكاسو در نقاشي گوئرنيكا موفق به بازنمايي فاجعه بمباران دهكده گوئرنيكا در ۱۹۳۷ و نفرت و تلخي موجود در آن شده است؟ هيچ تضميني نيست. عكاس خبرنگاري كه در ميانه جبهه جنگ يا در دقايقي پس از وقوع بلایای طبیعی، مشغول عكس گرفتن از ويرانه ها و قربانيان است، در چه وضعيتي به سر مي برد؟ آيا بايد به عكس گرفتن ادامه دهد يا براي كمك، دوربين را زمين گذارد؟ آيا «حق» دارد هنگام عكس گرفتن از پدري كه كنار جسد كودك زيرآوارش زاري مي كند، در انتخاب قاب و زاويه تابيدن نور وسواس به خرج دهد؟ در وضعيت هبوط گونه عصر حاضر، همين پرسش ترديدآميز نيز خود كنشي اخلاقي است.
۵) اين نوشته خودش را نفي مي كند. تناقضي از اين دست، ذاتي وضعيتي از اين دست است. اين نوشته تنها از اين طريق مشروعيت مي يابد كه اين تناقض را به درستي نشان دهد. خود كلمه «فاجعه» هم ديگر به كلمه اي «شيك» و «مدرن» تبديل شده است. باري درباره فاجعه، حرفي اگر بتوان زد حرفي سلبي و منفي است: حرفي است در نقد هر نوع كوشش براي زيبايي شناختي كردن يا سياسي كردن فاجعه.