الف ) جرج برنارد شاو نوشت:« وقتی مردی ، ببری را می خواهد بکشد آن را ورزش می نامد و وقتی ببری ، مردی را ، آن را درنده خویی نام می گذارد. »مرز میان جنایت و قضاوت ،مرز میان تمدن و طبیعت و تفاوت میان خشونت و عدم خشونت از این بیشتر نیست. انسان متمدن ، انسانی که ببر نیست و نام واقعه از زبان او جاری می شود و کلام و خِرد ( لوگوس ) نزد اوست ، همیشه موجودی عقیم و وجودی برزخی است. بدون پذیرش محرومیت دسترسی به لوگوس محال خواهد بود.بدین ترتیب، ورود انسان به عرصه ی تمدن نه پشت سر گذاردن طبیعت حیوانی و فراروی از آن که مستلزم پوشاندن حیوانيت ، قبول تابو و ممنوعیت وتن دادن به برنامه ها و تکنیک های انضباطی است .داستان تمدن ، سرگذشت همین کسترسیون (محرومیت از فالوس) و طرد حیوانیت و تن دادن به ممنوعیت است .تن دادن یعنی پذیرش از دست دادن ،صرف نظر کردن .صرف نظر کردن از « دستی » که نه تنها به خون ببر که به خون پدر و همنوع آلوده است. در وضعیت حال حاضر و در اینجا واکنون ِ تمدن، دو مصداق بارز دارد : یکی استفاده از قاشق و چنگال در غذا خوردن و دیگری فوتبال .در هر دو مورد نوعی خشونت تصعید یافته وجود دارد که مطالبات تمدن از انسان را با طرد «دست » و در واقع ادغام « دست » در تمدن گره می زند. فوتبال ، پیش از آنکه بازی با توپ باشد ، جنگیدن است با دست های بسته. نوربرت الیاس نوشت :« تاریخ فوتبال چیزی جز تاریخ تمدن نیست .» باید اضافه کرد تاریخ تمدن جز تاریخ جنگ نیست .تاریخ جنگ ،اما تاریخ پوشاندن و پنهان کردن جنگ است .تاریخ حذف دست از جنگ و جنگ با دست های بسته یعنی استفاده از قاشق و چنگال و پاکیزه ماندن و چرب نشدن دستها یعنی فوتبال.
ب ) اگر تاریخ تمدن ،تاریخ فوتبال است .آینده ی فوتبال ، آینده ی تمدن خواهد بود.
ج) فوتبال یک چیز میان تهی است .یک دال تو خالی .درست مثل توپ که میان تهی است . فاقد هیچ ارزش وغایت بنیادین .نه راست است ونه چپ. فوتبال مثل تمام چیزهای میان تهی دیگر ، مثل توده ، غذای درجه یک ، کلمه ی مردم ، پراگماتیسم آمریکایی یا آمریکای پراگماتیست و مفهوم سرمایه داری ... همه جا قابل ردیابی است . آن قدر همه جا هست و آن چنان به همه چیز چسبیده و درهمه چیز تنیده است که دیگر مستقلا و فی نفسه قابل ردیابی نیست .فوتبال از مرز نیک و شر گذشته است . هم جان آدم ها را می گیرد و هم آنها را به جان هم مي اندازد و هم به آنها جان می دهد .پیتر گی در « پرسش یهودی من » نوشت: « یکی از راهبردهای من برای زنده ماندن در برابر تهدید دایمی حزب نازی ، فوتبال بود . علاقه ی فزاینده ی من به دنبال کردن بازی های تیم هرتا برلین »..... بله ،این ها جملاتی است که تنها به این دلیل نوشته می شوند که بتوان در صحت ، اعتبار و صدقشان شک کرد.
د) فوتبال یعنی دفاع ، تهاجم ، فتح دروازه حریف .بدین لحاظ فوتبال یک جنگ است .یک مسابقه (game ) و زمین مسابقه ، عرصه ی نبرد. تا مسابقه ای درکار نباشد ،بازی ( play) ای نیز در کار نخواهد بود .مسابقه مبتنی بر قوانین و قواعد است و دو قاعده ی عمده ی فوتبال یکی « دست یابی به موفقیت » و دیگری « شرط رعایت جوانمردی (fair play). این دو قاعده ، شرط هنجاری مسابقه هستند اما بازی از کجا آغاز و در کجا ظاهر می شود؟
ه) هربرت مارکوزه در اروس و تمدن نوشت: « بازی ، بازی با چیزی نیست .بازی آشکارساختن وجود رها از اضطراب است. غیر تولیدی و بی فایده است و لذا ماهیت سرکوب گر کار و فراغت را فسخ می کند ».بازی اجرای ماهرانه ی قواعد و دسترسی به هدف ( goal ) از مجرای محدویت ها نیست اما بازی در نقض قواعد و خطا نیز نیست .خطا وجه سلبی قانون است و همزمان با آن خلق می شود.خطا درست به اندازه قانون تجسد یافته و متعین است و لذا نقض قانون خود شکل دیگری از تن دادن به قانون ( اگرچه قانونی دیگر) است. بازی خرد کردن ساختار مسابقه در رخدادهاست ( آگامبن).بازی آن لحظه ی مختل کننده ای است که تعین قانون/ خطا را به مخاطره می اندازد( یک معجزه ی سکولار )... بازی ، زدن گل آفساید است پیش از تصویب قانون/ خطا ی آفساید. بازی های امروز خبر از قانون/ خطا های فردا می دهند. بازی طعمه ی مسابقه ( موضوعی برای تصویب قانون ) و مسابقه زمین بازی است : عرصه رخداد(ن ) بازی.
و) زمین مسابقه باید استاندارد باشد. اگر جز این باشد اصل بازی جوانمردانه رعایت نشده است( قانونfair paly).برخلاف زمین بازی که ضرورتا زمینی استاندارد نیست ( زیرا بازی دستاورد محور (achievement oriented) نیست ) .نرم فوتبال بدین لحاظ هم شبیه نرم تمدن است .(تمدن ماشین استاندارد سازی و حذف نا همگونی ها در کلیتی یک دست است ) اما تا کجا می توان زمین مسابقه را استاندارد کرد و جنگ را عادلانه تر ساخت؟ …یک زمین استاندارد و ایزوتروپیک در غایت خود زمینی است بدون ویژگی های محلی و منطقه ای ، زمین کاملا طبیعت زدایی شده ،بدون هیچ عامل محیطی: یک مکان " لا مکان " ( آن طور که اداورد رلف(1976) می گوید ) یا یک "نا-مکان" ( آن طور که Augé, M ( 1995 ) می گوید).« فضایی که نتوان آن را در رابطه با چیزی ، به صورت تاریخی یا با توجه به مفهوم هویت تعریف کرد ،یک لا-مکان خواهد بود»((Augé 1995
ز) فوتبال مبتنی بر بازنمایی است .بازنمایی هویت های ملی ومنطقه ای . هواداران فوتبال و مشتریان آن مشتاق مشارکت در این جنگ های تصعید یافته ملی و منطقه ای برای بروز همین بازنمایی ها هستند.آنها بی شک با تشویق ها و همراهی هایشان در نتیجه ی مسابقه تاثیر می گذارند .اما آیا این جوانمرادنه ( fair paly ) است ؟ آیا جز این است که آنها (با توجه به مفهوم يك مكان لا مكان) به اصل و نرم یک « زمین استاندارد » برای بازی جوانمرادنه لطمه می زنند؟
ح)امتیاز میزبانی با fair paly جور نیست .تماشاگران را باید از بازیکنان جدا کرد. بله ،تلویزیون را باید بارها اختراع کرد .يك زمين استاندارد يك زمين تلويزوني است . بودریار در" شفافیت شر" (1993)در مورد فاجعه ی Heyselنوشت: «همیشه این خطر وجود دارد چنین انتقالی صورت پذیرد و تماشاگران در نقش قاتلان و قربانیان ظاهر شده و ورزش تبدیل به ترور گردد ،به همین دلیل است که عرصه ی عمومی باید نابود گردد تا مطمئن شویم آنچه رخ می دهد به طور اکید و ماهیتا تلویزیونی است ».تنها این طوری می توان از رعایت قانون fair play مطمئن شد.اما تماشاگری که در خانه اش نشسته و بواسطه ی تلویزیون مسابقه را تماشا می کند در این جنگ چه قدر مشارکت دارد ؟آدامز نوشت: «حتی پرتاب آجر به سمت صفحه ی تلویزیون نمی تواند تاثیری بر آنچه که دیگران بر صفحه تلویزیون می بیند داشته باشد ».بدین ترتیب اگر تاریخ تمدن ،تاریخ فوتبال است ،میزان مشارکت ما آدم های معمولی نیز در تمدن همین قدر است و خواهد بود و بس؟!