فیلم کوتاه همه جا بدون من داستان زن و مردی در یک آسایشگاه روانی میتواند باشد (به اعتقاد نگارنده میتواند زندان هم باشد، مکان مشخصی را نمیتوان در نظر گرفت) که در جایی بین زمان و مکانی نامشخض به دنبال معنی هستی شناسانه از زندگی هستند که جوابی برای آن نمی یابند و تماشاگر را نیز در یک پرسش چرایی زندگی در پایان فیلم رها میکنند.
از آنجایی که نگارنده توجه خود را به تفسیر «غرابت اضطراب آور» در متن معطوف میکند. در اینجا لزوم تفسیر اثر را برای خوانندگان محترم را به طور خلاصه یادآور میشود.
اگر بخواهیم فیلم همه جا بدون من را بررسی کنیم اولین مشخصهی این اثر مدرنیسم است.
اسلاوی ژیژک بر این باور است که هم مدرنیسم و هم پست مدرنیسم، تفسیر را ذاتی ابژهی آن قلمداد میکنند که بدون آن ما به اثر هنری دسترسی نخواهیم داشت. بنابراین شکاف بین مدرنیسم و پست مدرنیسم باید درون این رابطهی ذاتی متن و تفسیرش تعبیه شود، اثر هنری مدرنیستی بنا به تفسیر غیر قابل درک است، کارکردی بسان یک شوک دارد. همچو ن غلیان تروما، یا زخمی رضایت و خرسندیمان را از زندگی روزمره و عادیمان تضعیف و سست میکند و از تلفیق و حل شدن درون عالم نمادین و ایدئولوژی حاکم جلوگیری میکند. در نتیجه مدرنیسم جلوهای از باشنازسی «recognition»ست که به غرابت و کلاف مضطرب کنندهی تفسیر ابژه شکل میدهد.
حال آنکه اگر نتوانیم بگوییم که فیلم همه جا بدون من یک اثر کاملا مدرن است می توانیم با این دیدگاه که با فیلمی که در آن با رگههای مدرنیسم روبرو هستیم آن را مورد تفسیر و بررسی قرار بدهیم. مشخصههایی که در فیلم ما را به این باور نزدیک میکند. اول محیط و زمان فیلم است که در جایی لایتناهی اتفاق میافتد در واقع فضا در اولین لحظه تا آخرین لحظه گنگ و نامعلوم است، دو آنکه ساختار فیلمنامه ساختاریست که خود را تکرار میکند و تداعی کنندهی یک ساختار نسبتا ابزورد هست سوم آنکه دیالوگها منقطع و گنگ هستند به طوری که مفاهیم در آنجا به صورت شوکه کنندهای ظاهر میشوند، شخصیت پرداز کاراکترها به صورتی اتخاذ شده است که منفعل و آزار دهنده هستند یعنی تماشاگر یا بینندهای که از بیرون میآید تا به دیدن فیلم بنشیند در مواجهه با زندگی واقعی خود قرار میگیرد و نمیداند که هدفش از زندگی چیست، اینجاست که تماشاگر تبدیل به آنتاگونیست میشود و دو کاراکترهای زن و مرد شکل پروتاگونیست به خود میگیرند. اگر این سخن ژیژک را مد نظر قرار دهیم که سینما باعث میشود انسان برای روبرو شدن با رویاهایش به آنجا پناه ببرد و بعد از آنکه با کاراکترهای فیلم روبرو شد با رویاهایش وارد جدل میشود، فیلم همه جا بدون من تقریبا این روایت ژیژک از سینما را محقق ساخته است.
«غرابت اضطراب آور» چیست؟
به تأسی از فروید نمایشنامه نویسی سالهای ۱۹۵۰ را نمایش غرابت اضطراب آور مینامند. به عقیدهی فروید، احساس غرابت اضطراب آور، از اغراق دربارهی حقیقت روانی نسبت به حقیقت مادی ناشی میشود.
شخصیتهای غرابت اضطراب آور در تکه پاره هایی از زندگی دستخوش گردباد نیستی میشوند، سر در جبین فرو برده چون غدهای در جایگاه کهنهی خود و یا سرگردان در ناکجا آباد، این مخلوقات به زبانی سخن میگویند که چون غدهای سرطانی رو به رشد است، زبانی که در نامفهومی محو میشود. این شخصیتها به اعلای درجه آنتاگونیستی عمل میکنند و به کوچکترین ابعاد بشری تقلیل مییابند. میشود گفت که در فیلم همه جا بدون من تقریبا این ساختار جا افتاده است.
فیلم مذکور در واقع بر شناساند یکی از خطرات جوامع مدرن، تأکید دارد و یکی از ورطههایی را که بشریت در خطر سقوط در آنست را نشان میدهد. میخواهم در اینجا مستقیما نظر ژان دویینو را دربارهی غرابت اضطراب آور برایتان نقل کنم که موضوع این فیلم بی ربط نیست. ژان دوینیو در کتاب به نام جامعهشناسی درام در این رابطه اینگونه اظهار نظر میکند: آیا تکثر جامعهی فن سالاری و برنامهریزی که هدفشان، تنظیم و سازماندهی جوامع مدرن است، در هر نظام سیاسی که باشد، قدرت تصمیم گیری را از انسان صاحب ریشه و نسق سلب نمیکند؟ آیا مدیریتهای ذیصلاح با تنظیم سرنوشت بشر به استناد منطقی برتر، در حال تصرف و تملک ساختارهای موجود محکوم کردن شخص انسان به پذیرش ناتوانی و تباهی نیستند؟انسانهایی که در این فیلم گیر افتادهاند در واقع به خاطر زیاد فکر کردن است به این وضع در آمدهاند آنها نه روانی هستند نه دیوانه بلکه اندیشمندانی هستند که در جلوی جامعه حرکت میکنند و جلو افتادنشان باعث طرد شدنشان از سوی سیستم شدهاند.
اگرچه فیلم نگاهی کلی به این ماجرا دارد ولی تقریبا در القای این حس به مخاطبش موفق عمل کرده است.