تاريخ: ۱۳۹۷ چهارشنبه ۳۰ آبان ساعت ۸:۴۱ | بازدید: 1453 نظرات: 0 کد مطلب: 10283 |
برای به کاربستن الفبای روزنامهنگاری بحران، نخست باید الفبای شناخت بحران را آموخت
در خصوص زلزله کرمانشاه گمان نمیکنم کار ویژهتری نسبت به موارد مشابه توسط اصحاب رسانه انجام گرفته باشد
بسياري از خبرنگاران رسانهها در ایران قبل از ورود به بحران، طرحی اندیشیده شده برای پوشش خبری بحران ندارند
روزنامهنگار امروز باید یک تحلیلگر و یک مفسر سیاسی در رده بالا باشد اما در اجرای كار تخصصي نباید از دیدگاه خود استفاده کند
در زلزله بم یا رودبار و منجیل اهمیت اصلی برای روزنامهنگاران اطلاع رسانی بود
تجربه زیسته روزنامهنگاری بحران در ایران همواره با آزمون و خطا روبهرو بوده است
روزنامهنگار ایرانی تا چه میزان دانش مدیریت بحران دارد؟ تا چه میزان به تاثیرات پیامهای رسانهای بر روح و روان و فکر و ذهن مردم آشنایی دارد؟
روزنامهنگاران ایرانی سه تا چهار ماه بعداز زلزله کرمانشاه، دیگر آن سوژه را دنبال نکردند، بحران فقط محدود به روزهای داغ وقوع آن بود
بعداز فروکش کردن داغ حادثه، رسانهها از رویکرد گزارشگری تحقیقی برای رصد و پایش بازسازی و ترمیم خسارتها کمتر استفاده میکنند
میتوانیم از نقش مثبت کارهای رسانهای در بهبود اوضاع زلزلهزدگان در روزهای نخست پس از زلزله بگوییم و از فراموشی بعد از آن انتقاد كنيم
وقتی روزنامهنگاری نداند که به پدیدهای میگویند بحران که یک بازه زمانی طولانیمدت را در برمیگیرد ،چطور میتوان نام «روزنامه نگار بحران» بر او گذاشت؟
365 روز از رقص زمین و دهان گشاده مرگ در ازگله کرمانشاه گذشت، آبان 96، پاییز رویاهای شهروندان کرمانشاهی و جولانگاهی برای جولان ما روزنامهنگاران و عکاسان بود و هست، چه بسیار دیدیم و نوشتیم اما چگونه دیدن و چگونه نوشتن از یک رخداد تلخ را به چه میزان از دانش و علم روزنامهنگاری بحران درک کردهایم باید بر روی میز نقد حرفهای کارشناسان گذاشت. اگرچه این روزها به بهانه سالگرد زلزله کرمانشاه دوباره صفحههای نخست رسانهها به ضجه مادران داغدیده، چشم اشکآلود کودکان والدین از دست داده و تصویر مزار دستجمعی قربانیان زلزله اختصاص مییابد،دوست داریم 21 آبان کرمانشاه را بهگونهای دیگر تورق بزنیم. به جای تقویمنگاری امر سوژه به فرآیند برساختگرایی سوژه زلزله کرمانشاه از منظر روزنامهنگاری بحران و میزان شناخت ماروزنامهنگاران محلی و کشوری از این علم مهم در بسیج افکار عمومی بپردازیم و «تکست و کانتکست» را بکاویم و خود و ضریب توانایی قلم خود را قضاوت کنیم که آیا ما روزنامهنگاران سوژه را قربانی ميکنیم یا اینکه حرفهای شهروندان را با کارکردهای اطلاعرسانی روشن و درست همساز و همگون میکنیم، روزها، هفتهها و ماههای نخست بحث زلزله کرمانشاه داغ بود و همه روزنامهنگاران و حتی غیر روزنامهنگاران از کرمانشاه میگفتند ونقل هر محفل و مجلسی شده بود اما طبق عادت بعد از چهار ماه این رخداد تلخ در تقویم سالگردها نقش خورد و امروز نیز به مثابه همه حوادث بحرانزا ورق میخورد به مانند سالگرد زلزله بم، رودبار، منجیل، بویین زهرا، بمباران شیمیایی حلبجه، سردشت،زرده ، کشتیسانچی، آتشسوزی پلاسکو و هزاران مورد دیگر.
آنچه در این میزگرد به بهانه سالگرد زلزله کرمانشاه مورد ارزیابی« روزنامه قانون» قرار گرفته است؛ میزان آشنایی روزنامهنگاران با الفبای روزنامهنگاری بحران است که امید میرود با خوانش و تاویل اظهارات دکتر «مینو بدیعی» روزنامهنگار و گزارشگر پیشکسوت رسانههای ایران، دکتر «منصور ساعی» دکترای تخصصی علوم ارتباطات از دانشگاه علامه طباطبایی و «مسعود رفیعی» از روزنامهنگاران میانسال و باسابقه مجلات تخصصی و روزنامههای معتبر، دولت و مسئولان دانشگاه علامه طباطبایی به ویژه رییس (دانشکده ارتباطات)، چارهای برای راهاندازی رشته روزنامهنگاری بحران بیندیشند تا شاهد بیسوادی در روزنامهنگاری بحران در بحرانهای طبیعی و غیرطبیعی کشور نباشیم.
21 آبان سالگرد زلزله دلخراش کرمانشاه بود و برهمین اساس ضرورت دارد که افزون بر بازخوانی و بازتحلیل دوباره این حادثه دلخراش، به بحث مهم روزنامهنگاری بحران بپردازیم، همچنانکه شما استاد بزرگوار میدانید در بحرانهايی که جنبه ملی دارند رسانهها در جهت ایجاد بسیج ملی نقش دارند و از اینرو درمواردی مجاز، حتی موظف هستند که از برخی اصول مربوط به رعایت بیطرفی در گزارشهای خبری عدول کنند و قواعد معنوی و اخلاقی را برتر شمارند، این تخطی باید بین رسانههای مختلف همخوان باشد، حال با این شرایط خبرنگاران وعکاسان روزنامهها، نشریات محلی و خبرگزاریها چقدر با رعایت الفبای روزنامهنگاری بحران در ایجاد بسیج ملی نقش داشتندودارند؟
مینو بدیعی : شوربختانه روزنامهها و رسانهها، خبرنگاران و عکاسان رسانههای رسمی در اجرای روزنامهنگاری بحران و توجه دادن هرچه بیشتر جامعه به موضوع زلزله کرمانشاه کاملا ناموفق عمل کردند و در این زمینه شهروند خبرنگاران بسیار فعالتر بودند و در عین حال کاربران شبکههای مجازی خیلی سریعتر و بهتر عمل کرده و توانستند خبرهای مربوط به زلزله را در اسرع وقت در شبکههای مجازی قرار دهند. البته من به کرمانشاه و سرپلذهاب رفته بودم که توانستم گزارشی در این مورد برای ایسنا تهیه کنم اما هیچ رسانهای از من حمایت نکرد و نتوانستم از امکانات هیچ رسانهای استفاده کنم. در آنجا شاهد بودم برخی از خبرنگاران و گزارشگران مطبوعات، چادرهایی در سرپلذهاب داشتند و سرسختانه کار وتلاش میکردنداما فعالیت آنان بازتاب زیادی در افکار عمومی نداشت. این به آن دلیل بوده و هست که مخاطبان روزنامهها تا حد زیادی این رسانههای مکتوب را کنار گذاشتهاند! این خبرنگاران با اینکه بسیاری بر الفبای روزنامهنگاری تسلط کامل داشتند اما نتوانستند آنگونه که باید در بسیج ملی علیه زلزله مشارکت کنند. من یادم میآید که در زلزله بم و پیش از آن زلزله هولناک و مهیب گیلان و زنجان در سال ۶۹ با اینکه به هیچ وجه امکانات رسانهای امروز وجود نداشت، خبرنگاران بسیار موفقتر در تشریح یک بحران ملی و بسیج افکار عمومی از همه لحاظ چه کمکرسانی و چه آگاهیدهی و اطلاعرسانی عمل کردند.
منصور ساعی: روزنامهنگاران و خبرنگاران ایرانی با وجود اینکه در کشوری زندگی میکنند که مستعد بحرانهای طبیعی(زلزله، سیل و ...) و غیرطبیعی(آتشسوزی و انفجار و تصادفات) است اما آموزش تخصصی روزنامهنگاری بحران و پوشش خبری بحران را ندیدهاند. در واقع گرچه بحران را تجربه کرده و میکنند اما با شیوه و نحوه بازنمایی آن از نظر حرفهای و اخلاقی آشنایی ندارند. بخشی از این موضوع برمیگردد به اینکه متاسفانه تجربه زیسته روزنامهنگارانی که در بحرانها حضور داشتهاند، مستند نشده و به صورت یک کتاب یا دوره آموزشی درنیامده است. بنابراين هربار که بحران رخ میدهد از نو چرخه راآغاز میکنیم و دچار اشتباهات و خطاهای حرفهای و زیرپاگذاشتن کدهای اخلاقی میشویم.
علاوه براین، در دوره کنونی رسانههای اجتماعی و شهروندخبرنگاران- که تولیدکنندگان آماتور محتوای رسانهای هستند- به رقیبی جدی تبدیل شدهاندو قدرت بسیج افکار عمومی را از رسانههای سنتی و جریان اصلی گرفتهاند. در واقع یک کلیپ، عکس و تصویر یا پیام یک فرد مشهور در رسانههای اجتماعی موجب واکنش عمومی مخاطبان میشود اما مطالب خبرنگاران در لابهلای این محتواها گم میشود. به نظر من رسانههای جمعی به دلیل تاخیر در اطلاعرسانی در حین بحران در رقابت با رسانههای اجتماعی میبازند. خبرنگاران باید حین بحران و پس از آن تولید محتوا و حضور در رسانههای اجتماعی را جدی بگیرند زیرا باید قبول کنیم که اکنون ضریب نفوذ رسانههای اجتماعی به دلیل توسعه زیرساختهای ارتباطی و تلفن همراه هوشمند بسیار افزایش یافته و قابل مقایسه با رسانههای جمعی سنتی نیست.
مسعود رفیعی: اجازه میخواهم در آغاز یادی کنم از قربانیان آن زلزله دلخراش؛چه آنان که با زلزله قربانی شدند و چه آنهایی که با بیتدبیری مسئولان و متولیان امور، پس از زلزله به نحوی از انحا قربانی روحی، عاطفی، جسمی و مالی شدنداما پس از این گرامیداشت کوچک بگذارید در پاسخ به این پرسش بگویم ما اساسا در درک بحران است که مشکل داریم.اگر بخواهیم اصطلاح روزنامهنگاری بحران را بخش بخش کنیم ترکیبی از دو کلمه روزنامهنگاری و بحران به دست میآید.فعلا روزنامهنگاریاش را بگذاریم کنار و بپردازیم به کلمه بحران.ما الان مدتهاست که در کشورمان یک قرائت واحد از مفهوم «بحران» نداریم که حالا بخواهیم به دنبال یک بازشناخت و به نوعی یک متدلوژی از آن بگردیم.این مساله بسیار مهمی است.وقتی هرکسی از ظن خود یار این مفهوم میشود،بدیهی است که احدی نمیتواند آن را آنچنان که باید و شاید بازنمایی کند.همین حالا کارشناسان و صاحبنظران بسیاری، شمار زیادی از انواع بحرانها را در کشور برمیشمرند؛نه یک بار و دوبار؛بلکه اگر دیده باشید که حتما دیدهاید صبح تا شب رسانهها در کار بازنمود بحرانهایی هستند که به زعم آنها کشور را در خود فروبلعیده. بحران آب،بحران خشکسالی،بحران ارز،بحران بیکاری،بحران گرانی و انواع و اقسام مسائلی که میشود آنها را به شکل بحران دید.اما درست وسط همین بگو مگوها یکباره رییس جمهور میآید و با صدای بلند میگوید ما در ایران بحران نداریم.ایشان حداکثر آنچه خیلی از کارشناسان بحران معرفی میکنند را مساله یا تهدید قلمداد میکند.اینطور است که مواجه میشویم با مساله خوانش ما از بحران. اینکه چه چیزی واقعا بحران است؟بنا بر آن قول معروف که میگوید «تاریخ را فاتحان مینویسند» اگر نگاه کنیم،باید ببینیم بحران را چه کسانی روایت میکنند؟اگر همین حالا بروید سراغ رییس پیشین بانک مرکزی ایران و از او بپرسید چرا بحران ارز به وجود آمد،به کل یا در حالتی خوشبینانه کمی کمتر از کل،چنین بحرانی را تکذیب میکند یا باورش ندارداما اگر از دانشجویی که آنطرف دنیا مشغول تحصیل است و اموراتش را با پولی که از داخل کشور برایش می فرستند میگذراند،همین سوال را بکنید نگاهی کاملا متفاوت دارد.
این یکی، دو مثال را زدم برای اینکه بگویم در این فقره هم ما با«تکست و کانتکست» یا همان متن و زمینه مواجهیم.یعنی باید ببینیم که چه کسی و در چه زمانی و چه جایگاهی دارد مساله را تعریف میکند.به یاد متنی افتادم که در آن آورده شده بود فاجعه این روزها از معنای خود تهی شده است!به گمان من هم، ما در روزگار تهی شدن کلمات از معنای حقیقی خود و بار کردن معانی دیگر بر کلمهها به سر میبریم.این آفت بسیار بزرگی است.استاد ناصر تقوایی سالها پیش در مصاحبهای گفته بود یک روز تلویزیون را روشن کردم و دیدم یک شخصیت سیاسی دارد به چیزی میگوید آزادی که من تمام عمرم آن را استبداد میدانستم!خب روشن است که خوانشهای ما برسازنده مفاهیماند.ما باید ببینیم چه کسی دست به تفسیر مسائل میزند.مثلا پدیدهای مثل داعش برای خاورمیانه یک بحران بزرگ بود و هنوز هم هست اما برای خود داعشیها،خلافتی بود که مثلا میخواست سیره سلف صالح را در عراق و شام پیاده کند و آنها نه تنها خود را بحرانی سیاسی-انسانی قلمداد نمیکردند بلکه خود را حق مطلق میپنداشتند.پس این شد یک بعد ماجرا و البته من گمان میکنم بعد اساسی ماجرا هم همین است.
در کشوری که به زعم من هم بحرانهای زیادی وجود دارد ولی برخی از متولیان امر نمیخواهند آن ها را باور کنند، شکاف عملی هم فراتر از شکاف مفهومی پدیدار میشود.بعد دیگری که به طور تخصصی بر میگردد به روزنامهنگاران و الفبای روزنامهنگاری بحران،این است که باید نخست ببینیم کدام روزنامهنگار از کدام رسانه و جریان سیاسی دارد دست به روایت بحران میزند،تا بتوانیم حدس بزنیم ماجرا از کدام دیدگاه روایت میشود.اما شوربختانه از اینها مهمتر مساله کمرنگ شدن اعتماد عمومی به رسانههاست که هزار و یک دلیل دارد و البته جای آن اینجا نیست.یک رسانه زمانی میتواند به اتحاد و وفاق ملی دامن بزند که اعتماد عمومی را پیشتر جلب کرده باشد.اگر چنین چیزی وجود نداشته باشد روزنامهنگاری بحران هم کمی قالب تهی میکند،چرا که اساسا کارویژه این ژانر از ژورنالیسم،روایت واقعیات پدیدههای بحرانی است و اگر روایت مکتوب یا تصویری از یک بحران در رسانهای منتشر شود که به سلاح اعتماد عمومی مسلح نیست،انتظار اثربخشی و ایجاد وفاق و ...تا حد زیادی بیهوده است.
بگذارید یک مثال دیگر هم بزنم و بحثم را تمام کنم.چندماه پیش دوست و همکار خوبمان نادر فتورهچی روایتی توییتری از زندان فشافویه که شبی را در آنجا گذرانده بود منتشر کرد و سر و صدای بسیاری برانگیخت و خواننده توییتها را چنان با خود همراه کرد که درد و رنج زندانیان فشافویه را گویی با گوشت و استخوان لمس میکرد.این به گمان من عمیقترین و در عین حال مینیمالترین نوع روزنامهنگاری بحران بود که در حساب توییتر فتورهچی منتشر شداما اگر خبرنگاری با دوربین صداوسیما به آن زندان رفته بود یقینا روایتی دیگر بیرون میآورد که هیچ کدام از شاخصههای روایت فتورهچی در آن وجود نداشت.خب یکی وضع را بحرانی دیده و دیگری بر اساس خط و مشی خود و رسانهاش، همه چیز را گل و بلبل میبیند.
گمان میکنم روشن شده باشد منظور اصلی نظر من این است که برای به کاربستن الفبای روزنامهنگاری بحران، نخست باید الفبای شناخت بحران را آموخت و بعد از آن تکنیکهای روایتگری و سپس قواعد اخلاقی و رسالتی کار را پیش چشم آورد تا بتوان به همبستگی ملی یا منطقهای و ...برای مقابله و بسیج عمومی علیه بحران دست یافت.در خصوص زلزله کرمانشاه من گمان نمیکنم کار ویژهتری نسبت به موارد مشابه توسط اصحاب رسانه انجام گرفته باشد.از آنجا که ما ملتی عاطفی هستیم به ویژه با مشاهده چند تصویر دردناک از زلزلهزدگان ،سیل پتوها و آب معدنیهایمان به سوی مراکز جمعآوری کمکهای مردمی راه میافتد و به علت ضعف اطلاعرسانی،حتی به نیازسنجی منطقه بحران زده هم توجه نمیکنیم.شاید بهتر باشد تجدید نظری در کار رسانهای و الفبای روزنامهنگاری بحران در آکادمیهای روزنامهنگاری و خبرنگاری انجام دهیم. شاید نتایج بهتری عایدمان شود.
روزنامهنگار درمقابله با اوضاع و احوال بحرانی باید از دو گونه مهارت کشف و شم، خلاقیت لحظهای و عملیات منظم و گام به گام با شیوههای از پیش اندیشیده شده برخوردار باشد. به نظر شما با توجه به تحلیل گزارش خبری و غیر خبری منتشر شده و فتوژورنالیسم ثبت شده در رسانههای کشور پیرامون - زلزله 21 آبان سال گذشته کرمانشاه - آیا خبرنگاران وگزارشگران از این دو نوع مهارت برخوردار هستند؟
مینو بدیعی: من اعتقاد دارم نسلهای گذشته روزنامهنگاران در مقایسه با نسل امروز از مهارت و خلاقیتهای روزنامهنگاری برخوردار بود.گاه گزارشگر نسل گذشته به رغم کمترین امکاناتی که داشت با بهرهگیری از همه اصولی که برای خبرنگار بسیار مهم است، بهترین گزارشهای خبری را به ویژه در ارتباط با زلزله مینوشت و موج آفرینی میکرد. یک گزارشگر قدیمی به نام فریدون گیلانی گزارشی را درباره زلزله بویینزهرا نوشت که به عنوان الگوی گزارشنویسی در سطح مطبوعات و محافل دانشگاهی روزنامهنگاری مطرح شد، تیتر معروف این روزنامه نگار این بود « نه بر مرده، بر زنده باید گریست»
شوربختانه گزارشگر امروز انگیزه ندارد و شوق و شور او برای کار بسیار کم است. او گاهی به حداقل دستمزدها قانع است و هیچ حرکتی هم برای بهبود کار خویش انجام نمیدهد .
منصور ساعی: بسياري از خبرنگاران رسانهها در ایران قبل از ورود به بحران طرحی اندیشیده شده برای پوشش خبری بحران ندارند. بیشتر مبتنی بر ابتکارات و خلاقیت فردی در هنگام مواجهه با پدیده بحرانزاست. البته گرچه خلاقیت خوب است اما اگر همراه با پیامدسنجی نباشد میتواند بحران را تشدید کند یا موجب تقویت احساسگرایی و ملتهب کردن بیشتر فضای جامعه و ایجاد اختلال در فرآیند مدیریت بحران، کاهش سرمایه اجتماعی نهادهای امدادی و اختلال در کمکرسانی به آسیب دیدگان میشود.
مسعود رفیعی: من معتقدم پاسخ به این پرسش را هم میتوانید در پاسخم به پرسش قبلی بگیرید.روزنامهنگاری و خبرنگاری،دانشی اساسا و عمیقا چندوجهی و چندبعدی است که اگر کشف و شم و خلاقیت و عملیات منظم در آن نباشد، اساسا شکل نمیگیرد.یعنی هرکس محتوایی بدون استفاده از این مواد چندگانه تولید کند،نمیتوان نام« تولید ژورنالیستی یا محتوای مطبوعاتی» بر آن گذاشت.
اما در خصوص اینکه آیا خبرنگاران و روزنامهنگاران ما از این مهارتها برخوردارند یا خیر؟باید بگویم که این مساله نسبی است و در شماری از روایتگران بحران در ایران، بیشتر و در شماری کمتر است.در مجموع باید گفت در خصوص زلزله استان کرمانشاه به جز چند گزارش قابل توجه و بخشهایی از اطلاع رسانیهای خبری روتین،باقی موارد را چندان نمیشد در زمره تولیدات با محوریت روزنامهنگاری بحران به حساب آورد.آخر نگاه به بحران که فقط سیاهنمایی نیست یا از آن سوی ماجرا، فقط سفیدنمایی و قربان صدقه این و آن رفتن!
روزنامهنگاران ما به ویژه پیشکسوتان و استادان رسانه، نمونههای بارزی از روزنامهنگاری بحران را در جنگ تحمیلی تا زلزلههای رودبار،منجیل و بم تجربه کردهاند، بحرانهايی که برای آنها صفبندی مشربها و احزاب اتفاق نمیافتد؛ بلکه واکنش کل جامعه در قالبی از وحدت شکل میگیرد در چنین حالاتی مدیریت استعدادهای موجود، در کنار رهبری آن استعدادها اهمیت مییابد اما نقش روزنامهنگار در چنین هنگامههايی نه رهبری است و نه مدیریت، بلکه سرویس دادن و خدمت به سه رأس مثلثی است که خود در درون آن قرار گرفتهاند : رهبری، مدیریت و مردم، این سه رأس آیا در مدیریت روزنامهنگاری بحران کرمانشاه قابل رویت است اگر نه چرا؟
مینو بدیعی: نقش اصلی خبرنگاران و روزنامهنگاران نه مدیریت جامعه یا مردم و مسئولان به لحاظ مدیریتی است. نقش رسانه در حقیقت اطلاعرسانی دقیق است و گذشتن از سد دروازهبانان خبر و در حقیقت داوری بیطرفانه اخبار بحرانهای اجتماعی نظیر جنگ و زلزله و ... حضور آدمهای سیاسی البته به اعتقاد من کسانی که مروج سانسور بودند در نخستین روزنامه نظیر کیهان و بعدها روزنامههای دیگر موجب شد که شأن و رسالت روزنامهنگاران نابود شده و از بین برود. دستگیری و بازداشت روزنامهنگاران در دوره اصلاحات نیز موجب شد که کار روزنامه نگاری با سیاست اشتباه گرفته شود. درست است که روزنامهنگار امروز باید یک تحلیلگر و یک مفسر سیاسی و حتی یک فعال سیاسی در رده بالا باشد اما در اجرای تخصص روزنامهنگاری نباید از دیدگاه خود در این ارتباط استفاده کند. نوشتن از جنگ یا بحرانهای طبیعی نظیر زلزله و توصیف و تشریح زندگی مردمی که با این معضلات روبهرو بودند به معنای نوشتن دیدگاه سیاسی یا حتی جامعهشناسانه بررسی کردن یک موضوع خبری نیست، هدف اطلاعرسانی و آگاهی دهی در درجه اول است. در زلزله بم یا رودبار و منجیل اهمیت اصلی برای روزنامهنگاران اطلاع رسانی بود.مسلم است که از رنجهای مردم در ارتباط با بحرانها باید نوشت و حتی نقد کرد اما این به معنای انتشار دیدگاههای غیرمنطقی در مورد یک رویداد یا رویدادهای مهم نیست، اینکه زید و عمر بر سر قدرت با هم بجنگند و در بحرانهای بزرگ اجتماعی، سیاسی یا حتی بحرانهای طبیعی، حرفهای فرقه گرایانه و گروهگرایانه خود را بزنند.
منصور ساعی: تجربه زیسته روزنامهنگاری بحران در ایران همواره با آزمون و خطا روبهرو بوده است زیرا همانطور که قبلا اشاره کردم، مستندسازی تجربههای روزنامهنگاری بحران در ایران انجام نشده است. این مثلت رهبری، مدیریت و مردم باید مبتنی بر تجربه زیسته بومی و برساخت آن باشد. روزنامهنگار ایرانی تا چه میزان دانش مدیریت بحران دارد؟ تا چه میزان به تاثیرات پیامهای رسانهای بر روح و روان و فکر و ذهن مردم آشنایی دارد؟ تا چه میزان به ابعاد و مراحل روزنامهنگاری آگاهی دارد؟ تا چه میزان از افکار عمومی و مخاطبان شناخت دارد؟ و... اینها سوالاتی است که به نظرمن در میان بسیاری از روزنامهنگاران ایرانی حتی روزنامهنگارانی که در بحرانها حضوردارند، پاسخ مثبتی نمیتوان یافت. بنابراين در زلزله کرمانشاه، ورزقان، بم و... روزنامهنگاران ایرانی نه به طور مستقل و بیطرفانه و مبتنی بر خواست و انتظارات مخاطب؛ بلکه از زاویه دوربین رسانه و سیاستهای رسانهای خود به پوشش خبری بحران پرداختند و هر بحرانی در ایران بهانهای برای حمله به نهادهای رسمی و دخالت امر سیاسی در یک بحران طببیعی است. بنابراين قربانیان دخالت امر سیاسی در بحرانهای طبیعی، مردم هستند. روزنامهنگاران ایرانی سه تا چهار ماه بعداز زلزله کرمانشاه، دیگر آن سوژه را دنبال نکردند.به عبارتی روزنامهنگاری بحران فقط محدود به روزهای داغ وقوع بحران است و بعداز فروکش کردن داغ حادثه، رسانهها از رویکرد گزارشگری تحقیقی و گزارشگر توسعه برای رصد و پایش بازسازی و ترمیم خسارتها کمتر استفاده میکنند.
مسعود رفیعی: اینجا هم باید بگویم چون مشخصا موضوع را مربوطه به زلزله کرمانشاه ، سرپلذهاب، قصرشیرین و ... کردهاید،میتوان ماجرا را نسبی دید.هم میتوانیم از نقش مثبت کارهای رسانهای در بهبود اوضاع زلزلهزدگان در روزهای نخست پس از زلزله بگوییم و هم میتوانیم از فراموشی رسانهای در زمانی کمتر از یکسال پس از زلزله انتقاد کنیم که آقایان و خانمهای روزنامهنگار بحران،شما یا نمیدانید بحران چیست یا اینکه یک دلیلی باید برای نسیان خود پیداکنید که چرا زلزلهزدگان کرمانشاه را تنها گذاشتهاید.خیلی از آنها هنوز هم در چادر و کانکساند و دوباره زمستانی از راه رسیده که سوزش پیر آدم را در میآورد!
وقتی روزنامهنگاری نداند که به پدیدهای میگویند بحران که یک بازه زمانی طولانیمدت را در برمیگیرد و نه یکساعت و دو ساعت،چطور میتوان نام «روزنامه نگار بحران» بر او گذاشت؟چنین روزنامهنگاری هیچ توجیهی برای این پرسش ندارد که چرا مثلا 6 ماه یا یکسال از آخرین حضورت در کرمانشاه میگذرد؟!
اینجاست که باید برگردیم و بحران را از چشم بحران زدهها ببینیم تا بتوانیم روایتگری صادق و بیطرف باشیم.برای زلزلهزدگان کرمانشاه،بی شک خود زلزله مقدمه بحران بوده و نه خود آن.
بحران اصلی در واقع زندگی پس از زلزله است و ازین جهت است که راویان بحران باید روایتگر خلاق و کاشف این زندگی باشند که متاسفانه من مورد دندانگیری در این زمینه ندیدهام.مضاف بر اینها روزنامهنگاری بحران،اساسا در حوزه کشف احتمالات هم باید فعال باشد و بحرانها را پیش از وقوع شناسایی و بازنمایی کندکه متاسفانه در این زمینه هم ما وضع خوبی نداریم.
روزنامهنگاران ما در سال گذشته با موضوعهای متعددی از جمله زلزله کرمانشاه و کشتی سانچی مواجه شدند. یکی از ویژگیهای روزنامهنگاری بحران در چنین اوضاع واحوالی گذشته از وظایف روزانه مألوف خویش با وظایف معنوی و اخلاقی فراتر از اصول و قواعد معمول مهارتهای خویش روبهرو میشود، وظیفه روزنامهنگاری تشخیص نگرش و گرایش جامعه است، موردی که در حادثه زلزله بم؛ «حسن سربخشیان» عکاس مشهور ایرانی در مورد بحرانزایی یا بحرانزدایی تذکر داد که ما در مواقع بحران؛ بحرانزدایی کنیم نه بحران زایی! چرا برای رفع این معضل میان دانشگاه و صاحبان رسانه ارتباط برقرار نمیشود، تا این نقص آموزشی برطرف شود؟
مینو بدیعی: دانشگاه در شرایط کنونی کار خود را میکند و روزنامه کار دیگر و هر دوی این ارگانها مثل جزیرههای دور از هم هستند. در حالی که در دوره ما و در زمانی که ما در دوره لیسانس روزنامهنگاری درس میخواندیم دانشکده با روزنامه پیوند اساسی داشت، اکثر قریب به اتفاق همدورههای من که بسیاری از آنان صاحبنظران و استادان تراز اول روزنامهنگاری هستند کار خود را ازسال اول دانشکده با روزنامه شروع کردند. در دانشگاه تعلیم میدیدند و تئوریها را به شکل عملی در روزنامه پیاده میکردند. اساسا رسالت دانشگاه تربیت روزنامه نگاران متخصص و باسواد کافی بود، اما الان چه روزنامه یا روزینامه که گاهی به آگهی نامه و بولتن سازمانی بدل شده، ساز خود را میزند و دانشگاهساز خود را . یک نکته دیگر وبسیار مهم ایناست که بین نسلهای گذشته روزنامهنگار و نسلهای فعلی فاصله افتاده است و این نسلها حرف یکدیگر را اصلا نمیفهمند این متاسفانه بدترین فاجعه در روزنامهنگاری امروز است، آنهم در شرایطی که شبکههای اجتماعی با اقیانوسی که حداقل اطلاعات در آن نیم میلیمتر است قد علم کردهاند .
مسعود رفیعی: راست و بی لکنتاش را بخواهید پاسخ من به پرسش شما این است که نه اغلب صاحبان رسانه در جای درست خود قرار دارند و نه اغلب صاحبان و مدیران دانشگاهها.ما عمدتا فقط حرف تعاملهای دوسویه را میزنیم!
مثلا میگوییم تعامل مجلس و دولت!ولی یک جایی میبینیم در جلسه استیضاح وزیر پیشین کار،آن افتضاح سیاسی به بار میآید که البته هیچ کس هم پیگیر مدعیات دوطرف در آن جلسه نشد.این چه جور تعاملی است که فقط در پشت پرده جریان دارد و اگر از پرده برون بیفتد افتضاح به بار میآورد.در باب مدیران رسانهها و مدیران دانشگاهها هم همین طور است.مثل خیلی جاهای دیگر.مثلا در کشورهای توسعه یافته فلان کمپانی به فلان دانشگاه میگوید دو نفر با مدرک دکتری میخواهم برای فلان بخش کارخانه.بعد دانشگاه به طور بورسیه و با آزمون آن دو نفر را جذب و تربیت میکند و به بازار هدف مورد نظر میفرستد. در کشور ما، اما وضع تعامل دانشگاه با صنعت و جاهای دیگر آنقدر بلبشو است که مثل ریگ دکتر و مهندس داریم و اغلب یا بیکارند یا در جایی غیرمتناسب با تحصیلات خودشان یک لقمه نان در میآورند.
با این وصف من نمیتوانم پاسخ خاصی به پرسش شما بدهم جز اینکه این نقصی که به درستی به آن اشاره میکنید وجود دارد و حالاحالا هم رفع نمیشود.
شما که صاحبنظر رسانه و تحصیلات آکادمیک و تجربه سالیان بیشمار روزنامهنگاری دارید بفرمایید این شکاف میان دانشگاه علامه طباطبایی ( دانشکده ارتباطات) با بدنه رسانه ناشی از چیست. به قول دکتر فرقانی چرا این دو نگرش موازی هم حرکت نمیکنند و درتقابل هم، صف آرایی میکنند؟
مینو بدیعی: به خاطر اینکه این دانشگاه است که خود را کنار میکشد و مثلا هیچ روزنامهای را قابل آن نمیداند که در آن روزنامه مثلا کلاسهای کوتاه مدت آموزشی دایر کند. من مدت کوتاهی مدیر آموزش روزنامه صمت بودم و همه تلاشم را کردم که استادان تراز اول این رشته را به این روزنامه بیاورم و برای بچههای نسل جدید کلاس تشکیل دهم .
خودم هم مدتی در این کلاسها تدریس میکردم . من به شدت از کار جوانانی که در این روزنامه مثلا گزارش مینوشتند انتقاد میکردم این جوانان علیه من با مدیر مسئول صحبت می کردند درحالی که در کلاسهای آموزشی همه باید بنا را بر فراگیری بگذاریم نه اینکه خود را علامه دهر بدانیم و توجهی به حرف استاد که کمترین امتیازش ایناست که چندین سال تجربه عملیاش از ما بیشتر است حال به دانشش کاری نداریم، نکنیم.
اینکه اسم مارا پای مطلب ضعیف ما که بیشتر رپرتاژ آگهی است بگذارند ما خبرنگار درجه یک نشدهایم. من اعتقاد دارم که دانشگاهیان باید این سد را بشکنند و وارد روزنامهها شوند. هم اکنون مدیر آموزش روزنامه همشهری یکی از استادان تراز اول ارتباطات است اما چرا آموزش هایی که می دهد در سطح کیفی روزنامه همشهری تاثیر ندارد. گزارشهای بیجان، مقالات کم خواننده و فقط داشتن آاگهیهای زیاد جزو ویژگیهای این روزنامه است . یکروز بخواهند پشتوانه مادی شهرداری را از این روزنامه بگیرند، در یک روز معلوم نیست به چه سرنوشتی دچار میشود.
منصور ساعی: اصولا در سرفصلهای دانشگاهها و موسسات علمی و آموزشی که رشته روزنامهنگاری در آنها آموزش داده میشود، یک درس یا سرفصل روزنامهنگاری بحران ندارند. به نظرمن به دلیل بحران خیز بودن کشور ایران، ضروری است که یک مقطع تحصیلی کارشناسی یا کارشناسی ارشد در مورد روزنامه نگاری بحران تعریف شود تا افرادی متخصص را برای پوشش خبری بحران در ایران آموزش داده شوند. این یک نیاز جدی است. متخصصان روزنامهنگاری بحران میتوانند موجب کاهش آسیب ها و به حداقل رساندن خسارتهای انسانی و مادی شوندزیرا قبل از وقوع بحرانها به مردم شیوه مواجهه با بحرانها را آموزش میدهند و در حین بحران به امر اطلاع رسانی و ایجاد همبستگی افکار عمومی، ایجاد همدلی و مشارکت اجتماعی برای گذار از دوره بحران میپردازد و سپس به پایش و رصد منظم بازسازیها و ترمیم آسیبها میپردازد.
مسعود رفیعی: من در این باره معتقدم که اصلا قرار را نباید بگذاریم که مصداقا روی دانشگاه علامه صحبت کنیم.چرا که این دانشگاه هم جزیی از بدنه آموزش عالی در کشور است و از همان نقایصی که آموزش عالی در ایران دارد و کم هم نیست،رنج میبرد.به زعم من دانشگاهها در ایران به شیوه نظامیههای چندین قرن پیش اداره میشوند،یعنی تولید دانش و معرفت ندارند و در خوشبینانهترین حالت،مترجم و راوی دانشی هستند که تازه گمان میکنند کل گنجینه معرفت بشری هم هست و دیگر نقیضی روی دستش نیامده.
یعنی شیوه به گونهای که چهارتا کتاب و جزوه را میدهند دست دانشجو و میگویند برو پی کارت و بخوان و بیا و نمرهات را بگیر.بدیهی است که این روش منجر به تولید دانش نمیشود!دانش امری خلاقه و پر بسامد است که فقط و فقط در کشف و شهود و پرسش و نقد مدام شکل میگیرد و نه امری فروافتاده در گذشتهای نامعلوم.دانش نگاهی رو به جلواست، نه رخدادی در جهان ماضی.
حالا چرا من باید تصور کنم یک دانشگاهی در بدنه آموزش عالی ایران با مجموعه کاستیهایی که میدانیم ،میتواند به کشف و شناخت علوم تازه دست یابد و مضاف بر اینها بیاید و خودش را با بدنه رسانهای کشور هماهنگ کند.
از سوی دیگر همانطور که گفتم رسانهها و اصحاب رسانه نیز همین وضع را دارند و بیشتر جناحی و ایدئولوژیک هستند تا تخصصی و تعامل محور.
به نظر شما گزارشگری بدون مشاهده، مصاحبه و تحقیق میتواند اثر گذار باشد نوعی که هم اکنون به عنوان گزارش پشت میز نشسته به عینه میبینيم و برهمگان محرز است که تنهاگزارشهای ماندگار از استاد مینو بدیعی، لیلا رستگار، فرقانی و ... در این زمینه داریم که با باز روایت جهان زیسته مشاهدهگران، گزارشی ماندگار خلق کرده است، آیا میتوان ضجه مادری در زبان بدن و آوای محزون حنجرهای زخمی ندید و نشنید و گزارش نوشت یا اینکه وخامت یک ویرانه را به عینه رویت نکرد و دامنهها و ابعاد بحران را به درستی، روشنی و جامعیت تشریح و توصیف کرد، چیزی که هم اکنون متاسفانه باب شده است؟ کجاست آن گزارشی که مینو بدیعی میگوید« نگو، نشان بده» یا چرا چشم عقاب روزنامهنگاری که همان گزارش است امروز چرا کور جلوهمیکند؟
مینو بدیعی: اصلا گزارش نویسی بدون تحقیق، بدون مصاحبه، بدون مشاهده و بدون ارائه آمار و ... گزارش نیست. یعنی چه که من پشت مانیتور بنشینم و از زمین وهوای دور و برم یا از روی اینترنت گزارش بنویسم. مگر انشاي مدرسه میخواهم بنویسم .من یادم میآید که برای نوشتن انشای دوره مدرسه هم میرفتم کتاب میخواندم. حال برای یک گزارش روزنامهای که جریانساز باشد و موج آفرینی کند من نیاز به تحقیق و پژوهش و بررسی دارم.بدون مشاهده دقیق من یک میرزا بنویس هستم. من باید زمانی که دیگران مو میبینند من پیچش مو را ببینم. در حال حاضر که کاربران شبکههای اجتماعی، انواع و اقسام مطلب ضعیف انتقادی را در شبکههای اجتماعی یا سایتهای اینترنتی میگذارند و ماهوارههای خارجی فارسی زبان مطالب و فیلمهای مهملی را که میگیرند با گوشیهایشان به عنوان گزارش یا رپرتاژ! نشان میدهند باید فاتحه گزارشنویسی را خواند . آخر این چه گزارشی است که از دوکیلو سیب زمینی که خریدهایم فیلم بگیريم و برای یک کانال تلویزیونی بفرستیم. جدا خندهدار است . اندیشه، تفکر، مطالعه، تحقیق و پژوهش زیر بنای گزارش نویسی است. در حال حاضر این همه مساله در جامعه وجود دارد یک خبرنگار روزنامه زحمت به خود نمیدهد که خود را به سر کوچه برساند و با دو نفر آدم در مورد معضل وحشتناک گرانی مصاحبه کند. این تنبلی و تنپروری و بیکاره ماندن خبرنگار امروز واقعا توی ذوق میزند. نهایتش میروند فلان مصاحبه مطبوعاتی فلان مسئول که به تریبون آن آدم تبدیل میشوند و چرندیات! اورا مینویسند. جدا اسفناک است .
منصور ساعی: هر شیوه روزنامهنگاری، زمانی میتواند اثرگذار باشد که اولا مبتنی بر واقعیتهای اجتماعی تجربه شده از سوی روزنامهنگار باشد. در واقع روزنامهنگار باید به صورت فیزیکی در میدان اصلی وقوع بحران وارد شود و آن میدان را تجربه کند و با استفاده از اصول حرفهای و رعایت کدهای اخلاقی به تولید تصویری واقعی و تاثیرگذار بر مخاطبان بپردازد.
مسعود رفیعی: بدیهی است که گزارش پشت میزی،حتی ارزش وقت گذاشتن و خواندن را هم ندارد خاصه اگر بناباشد روایتگر بحرانی عمیق باشد.همه میدانیم مثالهایی که زدید از آن جهت به مثال و مثل بدل شدهاند که با رنج و زحمت خلق شدهاند و نه با نشستن پشت میز و فشردن چند کلید حروفچینی.
اما این را هم نباید نادیده انگاشت که وضع روزنامه نگاران ایران هیچ خوب نیست و مضافا که رسانه های ما هم هیچ علاقه ای به هزینه کردن در تهیه محتواها ندارند.من به چشم خود دیده ام که بسیاری از علاقهمندان به روزنامه نگاری بحران با هزینه شخصی خودشان را به مناطق زلزله زده رساندند و دست به خلق روایت های خاص و منحصربفرد خود زدند.میخواهم بگویم اگر گزارشگری و روایت نویسی پشت میزی در رسانه های ما باب شده،دلایل چندگانهای دارد که در بحث ما نمیگنجد.
نیمه دوم دهه 50 و 60 هجری شمسی با حضور روزنامهنگاران و گزارشگران متبحر و خبرهای چون استاد مینو بدیعی ، لیلا رستگار، حسین قندی و فریدون صدیقی یک دوره طلایی در عرصه روزنامه نگاری درایران( روزنامه کیهان) محسوب می شود، چرا در پروسه زمانی این تجارب دانشگاهی و عملی/ تجربی گزارش نویسی به نسلهای دهه 70، 80 و 90 انتقال نیافته است. چه چیزی مانع و سد انتقال این دانش مهم روزنامه نگاری به نسل نو است و اگر ممکن است اسامی ازروزنامه نگاران و گزارشگران دهههای 50، 60 و 70 را برای روزنامه نگاران امروز تشریح كنيد تا بر همگان آشکار و عیان شود که دیروز و امروز ما چه خبر است و این لابیگری و رانتگرایی هم در حوزه رسانه مشهود است؟
مینو بدیعی: برای اینکه فرصتها را از همه گرفتند. نمونهاش خود من. حتی به من اجازه نمی دهند به روزنامهای بروم و خیلی ساده مقاله نویس شوم . به دیگر دوستانم کاری ندارم اما من تلاشی هرچند ناچیز انجام دادم که در عرصه روزنامه نگاری امروز بمانم و تجارب خود را به همکاران جوانم انتقال دهم اما این همکاران جوان در ارزیابی نسل ما به نتایج متاسفانه نادرستی می رسند . هرنسل از روزنامه نگاران بر دوش نسل قبل باید بایستد یا ایستاده است اما نسل جدید گاه با لگدی نسل گذشته رااز خود دور میکند . متاسفم نسل جدید باید شایق ارتباط با نسل گذشته باشد و بخواهد از او چیزی یاد بگیرد . مگر ما دنبال استادان خود نبودیم . روزنامه نگاری از جان گذشتن است و خود زندگی است و این مساله رانت خواری و لابیگری را بر نمی تابد و اگر اینگونه باشد نابودی رسانه مکتوب را به چشم خود خواهیم دید.
منصور ساعی : این سوال را شاید بهتر است که خانم دکتر بدیعی پاسخ بدهد.
مسعود رفیعی : من فکر می کنم به همان دلیلی که شعر شاعران،حکمت حکیمان،سرپنجه نوازندگان و شوق عالمان روزگاران گذشته به اهالی روزگار حال منتقل نشده.اما دلیل این وضع را باید در نقاطی دید و برشمرد که شماری از آنها در زمره نقاط ممنوعه و تاریک جامعه ما هستند.جامعه را اگر درست واکاوی کنیم،خودش راه را برای تحلیل به ما نشان میدهد.
پاسخ به پرسش شما در اشکالاتی نهفته است که از سیاست تا اقتصاد، فرهنگ و اجتماع ایرانی را آلوده و پرپیرایه کرده است.این موضوع به هیچ وجه تک علتی نیست.تعجب نکنید اگر بگویم مثلا آشفته بازار خودروی داخلی در ایران،علتی در نهاد خانواده هم داردو یا مثلا اوضاع نابسامان مدیریت بحران در کشور ما،علتی هم در ضعفهای جامعه مدنی و ضعف دموکراسی در کشور دارد.
می خواهم بگویم هیچ کدام از پدیده های آزاردهنده ای که با آنها روبهرو هستیم تک علتی و تک ساحتی نیستند و از همین روست که ما مدتهاست در پي نوستالژی هایمان می گردیم تا گرد آرزوهایمان.
بد نیست اشاره ای هم به این نکته بکنم که اخیرا طرحی با موضوع ژورنالیسم بحران در ایران نوشته ام که در حال رایزنی با چند نهاد مرتبط در خصوص عملیاتی کردن آن هستم و گمان می کنم روزنامهنگاری بحران در ایران نیاز به نوعی پالایش جدی و حیاتی دارد چرا که ما در کشورمان یا با بحران ها یا با تهدیدهای در شرف بحران زیادی روبهرو هستیم که مسلما نیاز به تمرکز بر روزنامه نگاری بحران را صدچندان میکند.
|