تاريخ: ۱۳۹۷ چهارشنبه ۴ مهر ساعت ۱۷:۴۵ بازدید: 6115      نظرات: 0      کد مطلب: 10106

ايدئولوژى كودك منشى


جلال رحمانی
  ۱-ما همگى روز به روز كودك تر مى شويم، ولى اين «طفل شدن» ديگر نه آن فضيلتى است كه به گفته عيسى مسيح كليد ورود به ملكوت خداوند است، بلكه، در جامعه فعلى، بواقع منشى است براى تطبيق يافتن با وضعيت موجود. امروزه كودك منشى در حكم نوعى روكش ايدئولوژيكيِ بسيار كاربردى  است. رفتار كودك منشانه كه در ميان ما رواج بسيار دارد ديگر صرفاً به «رفتار بچگانه» محدود نمى شود. آنچه در حال  رخ دادن است تكوين نوعى ذهنيت كودكانه است. سوءاستفاده ايدئولوژيك از «كودك» و «كودك منشى» در همه جا رواج دارد: از تبليغات تلويزيونى و سريال هاى طنزى كه شخصيت هاى اصلى شان كودك صفت اند، و فيلمهاى موسوم به «سينماى كودك» كه كاراكتر اصلى شان كودكان فقير و افليج اند، گرفته تا گفتار هاى معنويت گرا و رمانتيكى كه «همچون كودكان بودن» را حد اعلى صداقت و معصوميت و پاكى مى دانند، زيرا كودكان «مثل غنچه اند و دنيا را يك جور ديگرى مى بينند». اين ميل فراگير به كودك بودن پيوند نزديكى با اخلاق بردگان را به نمايش مى گذارد: هر آنچه بى آزار است و ما را تهديد نمى كند و «ميل»اش دردسرساز و خوفناك نيست، «خوب» است. بنا بر همين منطق، ما ناخودآگاه با نابينايان، افليجان، سالخوردگان و تمامى موجودات ضعيف، همراه با حسى از آرامش و امنيت و «احترام» روبه رو مى شويم. درست به همين دليل، پيرمردها و پدربزرگ ها نيز براى ما در حكم كودكانى اند كه بايد به آنها احترام گذاشت.
۲- روزگارى كودكان در عرصه كارخانه و مزرعه عرق مى ريختند و فرسوده مى شدند و امروز نيز در جمع  مهمانان، به فرمان والدين، بدل به دلقك و لوده مى شوند: پدر و مادرها با اشتياق از شيرين كارى هاى بچه هايشان حرف مى زنند و مجبورشان مى كنند كلمه يا جمله اى را كه تازه  ياد گرفته اند، با همان تلفظ مضحك، ده ها بار تكرار كنند. كودك آزارى كوركورانه به كودك سالارى استحاله مى يابد و در متن اين فرآيند، خودِ بزرگترها نيز به كودك صفتانى بدل مى گردند كه تمام زندگى شان وقف «بزرگ كردن» كودكان مى شود.«كودك» يك اسطوره است، اسطوره اى براى پوشاندن بسيارى تناقضات و ترس ها. جستجوى پاكى و معصوميت در نگاه كودك به معنى يكى كردنِ صداقت و بلاهت است، اين از قضا همان چيزى است كه سلطه براى گسترش  خويش بدان نياز دارد. براى گريز از پيچيدگى هاى واقعيت اجتماعى و الزامات نفس گير «مقاومت»، آدميان به نگاه و رفتار كودك منشانه پناه مى برند: دختران جوان در اتاق ها شان عروسك  نگه مى دارند، نامزدها كتاب هاى شل سيلورستاين را به يكديگر هديه مى دهند، و هنگام حرف زدن با هم، «به شوخى» لحن صدايشان را بچگانه مى كنند: «شلام اجیجم؟». ايدئولوژيِ نهفته در پس اين رفتار نيز چيزى نيست جز دورى از توحش واقعيت اجتماعى و گريز به «صفاى» دنياى كودكانه، دنيايى كه از قضا محصول باواسطه همين توحش و مكانيسم نرم و خام كننده آن  است. همگى ما به طرز شگفت آورى معتقديم كه پاكى و درستى در كودكى است. و به همين دليل تقليد از چنين تصوير عملى طبيعى است. ولى مسأله اين است كه اين تقليد يا محاكات (mimesis) به شيوه اى مهارگشته و سركوب شده، و لاجرم مخدوش و كاذب، صورت مى گيرد. در خود عمل مايمتيك (تقليدى)، عنصرى از رهايى بخشى نهفته است كه در مايمسيس مهار شده و خنثى از دست مى رود. رفتار كودك منشانه بزرگترهاى امروزى، بيشتر روكشى ايدئولوژيك و كلبى مشربانه و وسيله اى براى گريز از جديت مقاومت است، و بدين لحاظ از بى پروايى و شادى رهايى بخش تهى است.
۳-ميل به كندن لُپ بچه كوچولوهاى «ناز» بواقع شكل «متمدنانه» و استحاله  يافته اى است از ميل بدوى به خوردن گوشت تن و دريدن آن كه سركوب شده و والايش يافته است. تغيير دادن لحن صدا و تقليد از ادا واطوار كودكان هنگام صحبت كردن با آنها نيز ظاهراً تلاشى است براى آشتى جويى و نزديكى با طبيعتِ از دست رفته و مخدوشى كه امروزه ضرورتاً خود را فقط به نحوى غيرطبيعى و «كج و معوج» نشان مى دهد. رفتار مايمتيك، كه برخلاف عقلانيت ابزارى، ديگر سوداى سلطه صرف بر طبيعت را ندارد و در جستجوى آشتى  با آن است، مى تواند به كنشى رهاينده بدل شود. كودك نزد ما نشانه اى از طبيعت بيگانه شده است كه واقعيت اجتماعى ميان ما و او فاصله انداخته است. آنجا كه هنگام حرف زدن با بچه ها لحن شان را تقليد مى كنيم و كلمات  را همان اندازه درهم برهم و نامفهوم بر زبان مى رانيم كه آنها، در واقع صرفاً مشغول برقرارى «ارتباط» با آنها نيستيم، بلكه به نيازى اساسى تر در خودمان پاسخ مى دهيم: گريز از الزامات نفس گير تمدن و بازگشت موقتى به آغوش طبيعتى خاموش و گنگ، آنهم به لطف نوعى رفتار مايمتيك مخدوش، از ريخت افتاده و مهارشده.
ما فقط به عنوان «كودك» يا دربرابر كودكان است كه اجازه داريم لحظاتى صورتك اجتماعى مان را برداريم و تنش هايمان را در قالب ادا و  طوار، و لحن كودكانه و بازى گوشى و لودگى فرونشانيم. ولى حين انجام چنين كارى، از اين سويه آگاه نيستيم، لاجرم رفتارمان توأم با نوعى معذب بودن و احساس گناه، و به طور كلى فاقد اعتماد به نفس است. غالب تلاش ها براى آشتى جويى با طبيعت تلاش هايى ايدئولوژيك و ارتجاعى است كه اتفاقاً طبيعت را در هيأت خاموش و خفته و اخته شده اش تقديس مى كند. آنانى كه از طبيعت و كودك ستايش مى كنند حاضر نيستند اين منطق را تا به آخر ادامه دهند. اين نوع ستايش از طبيعت و كودكى، به منزله عرصه ناب «صلح» و «صفا» و «معصوميت»، همواره همراه با انقياد و سلطه طبيعت درونى و نيز طبيعى جلوه دادن واقعيت بد و ناعادلانه اجتماعى است (فيلم هاى طبيعت پرست مرحوم كيارستمى و سينماى كودك محور مجيد مجيدى نمونه هاى گويايى از اين ايدئولوژى اند). گويى آشتى فقط با چيزى امكان پذير و مجاز است كه اخته، ضعيف، خاموش و بنابراين «كودكانه» باشد. محل تجلى امر كودكانه نيز معمولاً زبان است؛ كودكان، و آدم هاى عقب افتاده و خل، خنده دار و نامفهوم حرف  مى زنند، درست همچون خود طبيعت. تقديس كودك منشى محصول ناعقلانيت فراگير اجتماعى است



ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
چاپ
نسخه چاپی


نظر کاربران


نظر خود را براي ما ارسال كنيد