بدون شک بررسی رابطە اخلاق و روشنفکری بە عنوان دو مقولە مستقل و گاهاً مکمل همدیگر، در چهارچوب یک نظام اجتماعی تقریباً تعریف شدە انجام بگیرد اما تلاش برای رهایی از اخلاق بە بهانە روشنفکری، در سیطرە نظام اجتماعی بدون شک غریب و نامانوس بە نظر می رسد. در اینکە اخلاق و روشنفکری مفاهیم و واقعیاتی هستند کە لازم است برای بررسی انها در چهارچوب و بسترهای اجتماعی بە کار گرفتە شوند شکی نیست، اما در اینکە بتوان همە بسترهای انتقادی و روشنفکری جامعە را بە بی اخلاقی گرە بزنیم باید با دیدە تردید نگریست. همچنان کە گفتە شد از یک منظر می توان گفت اخلاق هم در بستر روشنفکری قرار می گیرد هم بە عنوان یک مفهوم می تواند موجودیتی مستقل داشتە باشد، بە عبارت دیگر باید گفت کە می توان طیفی را متصور شد کە یک لایە آن اخلاق را در یک نظام اجتماعی و روشنفکری قرار می دهد و طیفی دیگر هر نوع مسالەای را بە عنوان روشنفکری ممکن می انگارد اما بدون رعایت اخلاق و حتی اعتقاد بە وجود آن.
در حالت دوم راحت می توان بە این نتیجە رسید کە در صورت متصور بودن چنین وضعیتی، مستقیم یا غیر مستقیم وجود چیزی بە عنوان نظام اجتماعی را انکار یا منتفی کردەایم.
اشارە بە بسترهای روشنفکری در میان ما در اول این نوشتار اساساً اثبات این مسالە را در نظر دارد چون عدم امکان تحقق یک نظام اجتماعی با توجە بە روند تاریخی آن اشکار می شود اما در دوران مدرن و حتی دوران گذار (بخوانید برزخی) نیز کە گاە و بی گاە در مورد آن شنیدە می شود چنین توجیهی موجە بە نظر نمی رسد چون اساساً جامعەای کە خود را در حالت گذار متصور می بیند نیز باید حداقل شمەای از اخلاق را در بستر روشنفکری خود بگنجاند، چیزی کە تا بە حال در مورد جامعە ما مصداق ان چنانی نداشتە است.
دلیل این امر نیز از دو جهت ممکن است قابل بررسی باشد. اول اینکە جامعە ما نە جامعەای در حال گذار کە جامعە ای است انومیک و معلق و در بیشتر مناسبتهای اجتماعی هنوز تکلیف خود را با سنت و مدرنیتە مشخص نکردە است اگر در جاهایی نیز صحبت از مدرن شدن بە معنای حتی ظاهری و جا نیفتادە (مدرنیزاسیون) آن نیز می شود بە راحتی می توان شمەای از عشیرەگرایی و نیز مختصات جوامع پیشامدرن را بە راحتی در ان مشاهدە نمود چون سبک زندگی مدرن صرفاً در چهارچوب یک حاکمیت سیاسی و اجتماعی مدرن شکل می گیرد کە مبتنی بر نهادهای مردمی و NGOها باشد. در چنین شرایطی با توجە بە مفاهیم اخلاق و روشنفکری، می توان نوعی از حیات اجتماعی را متصور بود کە حداقل لایەهایی از مدرنیتە را در خود احساس و درک کند. تکلیف حالت اول برای همە ما روشن است اینکە جامعە ما جامعەای است برزخی با روشهای متفاوت زندگی کە امکان هرگونە مدرن شدنی را تقریباً سلب کردە است اما بە حالت دوم مسالە کمی با دیدە تامل باید نگریست ان هم در شرایطی کە روش زندگی برای همە متفاوت است اما اعمال شرایط زندگی سیاسی و اجتماعی برای همە یکسان، در این شرایط است کە بحران سر بر می آورد چون در ذیل یک نظام سیاسی و اجتماعی یکسان امکان تحقق روشهای زندگی متفاوت مقدور نیست. در چنین شرایطی است کە ابهام در تمام مناسبات اجتماعی رخ می دهد و روشنفکری و اخلاق را نیز درگیر خود می کند. البتە باید بە این نکتە هم اشارە کرد کە اختلاف دو دیدگاە فوق صرفاً محدود و قابل تقلیل بە تفاوت سبک زندگی نیست، زیرا یک دیدگاە روشنفکری الزاماً همە مناسبتهای اجتماعی را در گونە مدرن آن قرار می دهد و در صورت عدم مشاهدە جنبەهای ملموس و محسوس آنها، بە غیر اخلاقی بودن و توهین و بدگویی مبادرت می ورزد از طرفی هم دیدگاهی وجود دارد کە اساساً مدرن بودن را بر اساس پارامترهای نوستالوژیکی و پیشامدرن مورد هجمە قرار می دهد و راە را بر هر گونە برون رفتی از این اوضاع برخود و دیگران می بندد. در هر دوی این حالت ها چیزی کە قربانی برزخی بودن مورد اشارە می گردد رعایت اخلاق و احترام و التزام بە روشنفکریست. نمونەهای فراوانی را می توان در بین طیف های مختلف سیاسی فکری و حتِی دینی نیز یافت کە صورت بندی جامعە را تنها در دیدگاەهای خود قابل تعریف و تصور می دانند.
این کە در اینجا صحبت از نظام سیاسی شد بە دلیل قرار گرفتن تمام این طیف ها ذیل یک نظام سیاسی و اجتماعی دموکراتیک، کە در چهارچوب آن شاید امکان بخشیدن عطای مدرن شدن و مدرن بودن را بە لقایش متصور شد اما حذف اخلاق و روشنفکری چیزی نیست کە بتوان ان را بە کنار نهاد.
در این کە صورت بندی مناسبات روشنفکری با رویکرد اخلاق گرایانە ممکن است امری ویژە دورە مدرن باشد اما این کە ذیل مفهوم روشنفکری جبهەگیری و توهین و افترا بە دیگران و اعتقادات و زندگی شان را حق خواهی تعریف کرد بە هیچ وجە پسندیدە نیست، چون امکان سخن گفتن از اخلاق و روشنفکری در یک بستر مدرن بدون شک محل تردید نیست یا حداقل نباید باشد. واضح و اشکار است کە مناسبات اجتماعی محصول زندگی مدرن است چون از بنیاد بر ضرورت تساهل و تسامح تاکید می کند در جامعەای کە از تساهل و تسامح خبری نباشد صحبت کردن نە از جامعە مدرن کە جامعە مدنی نیز کە در ان حداقل شمەای از روشنفکری و اخلاق موجود است بی معناست. می توان در جامعەای از سبک ها و روش های مختلف تفکر و زندگی صحبت کرد، می توان سبک های مختلف تفکر و زندگی را برگزید، در کل ادعای رهایی از سبک های زندگی و تفکر در هر جامعەای کاملاً بی معناست اما وجود همە اینها نوع خاصی از روشنفکری و اخلاق را می طلبد کە منجر بەهم زیستی مداوم شود. فارغ از وجود تعاریف گوناگونی کە تا بە حال از دموکراسی ارائە شدە می توان حداقل وجهەای دیگر از دموکراسی را ارائە داد دموکراسی اخلاقی، کە در چهارچوب آن تنها بە جای حاکمیت اکثریت بر اقلیت، حق زندگی و تفکر را برای همە متصور شد. نقش روشنفکری و اخلاق در چنین بستری می تواند نمایان شدە وخود را تثبیت نماید زیرا رنگ بندی جامعە و یک نظام اجتماعی خود امری مدرن تلقی می شود و در این صورت بە معنای عام ان نیز یک نظام اجتماعی مدرن وجود خواهد داشت کە از بیخ و بن اخلاق و روشنفکری را بە عنوان دو پارادایم مهم و ضرورت یافتە می طلبد. البتە باید این نکتە را نیز در نظر داشت کە منظور از روشنفکری در این جا نە روشنفکری بە معنای خاص و تعریف شدە آن است کە تاکنون از آن ارائە شدە نە بازکردن این بحث جدل برانگیز، چون در حوصلە این یادداشت کوتاە نە می گنجد نە وظیفە آن است. روشنفکری در اینجا صرفاً ذهنیت قوام یافتە و مدرنی است کە درک شرایط و سبک و روش زندگی همگان و احترام بە آن را برخود واجب می داند و لاغیر، کە این ذهنیت نیز بە خودی خود ذیل یک نظام اجتماعی مدرن می تواند قرار گیرد و از خصوصیات آن بە شمار اید.
صرف نظر از بحث فوق، سخنی است کە ممکن است در روشن کردن هرچە بیشتر آن بە ما کمک کند و آن اینکە صحبت کردن از سبکهای زندگی گوناگون در وضعیتی غیر از وضعیت مدرن تاحدی محل تردید است کە امکان بحث را در شرایطی غیر از آن اگر بە محال تبدیل ننماید ان را با مشکلات جدی روبرو خواهد ساخت. تبدیل شدن بە یک نظام اجتماعی مدرن چیزی نیست کە امکان مواجە شدن انسان با ان را دور از انتظار و دسترسی دانست، انچە کە در این میان مهم می نماید ذهنیت و مکانیزم لازم برای تحقق آن است، هرچند با توجە بە ساختارهای روشنفکری و اخلاقی کە ما در جامعە خودمان می بینیم فاصلە نسبتن معناداری احساس می شود اما ناگزیر باید بە این نکتە اعتراف کرد کە هم خلاهای روشنفکری و اخلاقی را باید پر کرد هم برای تحقق چنین جامعەای باید قدم برداشت، جالب اینکە تحقق چنین جامعەای نیز منوط بە استفادە از فاکتورهای روشنفکری و اخلاق است، تا ابتذال اپیدمیک روشنفکرنما بودن نیز بە نوعی رخت خود را بربندد.
آشکار است کە برای تحقق چنین ایدەای نیاز بە زیرساخت های فکری بە شدت احساس می شود اما نمی توان از آن بە عنوان اتفاق جدیدی یاد نکرد، وقتی کە جایگاە و حیات و فرمال یک جامعە بر اساس تفکر تغیر می کند باید بە ماهیت تغییر یافتە آن نیز خوش بین بود، ماهیتی کە نە صرفاً محصول تلقی ماست بلکە همان ماهیتی کە تغییر را براساس پارامترهای فوق الذکر تعریف می کند، دراین صورت می توان نە بە حقیقت بەعنوان یک مقولە واحد و قابل اجماع، کە بە امر حقیقی بە عنوان یک عنصر مهم در انتخاب سبک های زندگی گوناگون اشارە کرد.