میثم حاجی خضری
اندیشەهای قومیت و ملی گرایی تا پیش از ورود اروپایی ها، در مناطق زیر سلطه یا ضعیف بود یا در اصل شناخته نشده بود. در بیشتر مناطق جهان که زیر سلطه امپریالیستی قرار گرفتند، مردم خودشان را به جای هویت قومی یا ملی با قبیله یا مذهب، با موقعیت اقتصادی یا با حرفەشان می شناختند. با این حال، همان گونە کە امپراطوری ها نهادهای سیاسی شان را با خودشان به همراه آوردند، قدرت های جدید حاکم نیز مفاهیم قومیت و ملت را رواج دادند. نخبگان قدرت های امپریالیستی که خوشان را با هویت های ملی و قومی تعریف می کردند، به شناسایی و دستەبندی گروەهای مختلف قومی در مناطق اشغالی خود علاقەای زیاد پیدا کردند.
افرادی کە هرگز فکر نمی کردند بخشی از یک گروە قومی هستند ناگهان دریافتند کە حقوق اساسی آنها بستە بە این است کە قدرت امپراطوری چگونه از نظر قومی آن ها را تعریف می کند. در برخی موارد، این دستەبندی قومی مبتنی بر اندیشەهای نژادی دورە اولیە مدرن بود کە بر اساس آن چنین تصور می شد که برخی گروەهای قومی خاص به طور طبیعی نسبت به گروەهای دیگر برتری دارند. امپراطوری های ژاپن و اروپا، با اعتقاد به این انگاره که نژاد استعمارگر برتر از نژاد مستعمره است، می پنداشتند مقدر شده است که آنها بر مستعمرات خود مسلط شوند. افراد درون امپراطوری نیز در چارچوب نوعی دستەبندی سلسله مراتبی قرار می گرفتند. برخی گروەهای قومی بە مناصب قدرت و مزایای اقتصادی می رسیدند، در حالی که گروەهای قومی دیگر بە حاشیە راندە می شدند. استعمار، اغلب بە ناخوشایندتر شدن این دستەبندی سلسلە مراتبی منجر شد؛ چرا کە بە واسطه آن افراد غیر بومی به مستعمرات مهاجرت کردند. گاه این افراد در واقع مهاجران خود کشور استعمارگر بودند.. در موارد دیگر نیز، افرادی از دیگر نقاط امپراطوری به مستعمرەها وارد می شدند (برای مثال هندی ها به آفریقا مهاجرت می کردند). این گونە حضور خارجیان در یک منطقه به شکاف های قومی دامن می زد، به ویژه در زمانی که گروەهای مهاجر امتیازات خاص اقتصادی یا سیاسی به دست می آوردند.
چکیدەوار می توان گفت در این وضعیت، نابرابری و قومیت به شدت به یکدیگر پیوند خوردند.
قدرت های امپراطوری افزون بر قومیت، ایدەهای ملیت را نیز در مستعمرات مطرح کردند. به ویژه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، هویت ملی به صورت نیرویی قدرتمند در جهان در حال صنعتی شدن پدیدار شد و این امر انگیزەهای امپریالیستی را تقویت کرد با این حال، مردمی کە زیر سلطه امپریالیستی قرار گفته بودند آشنایی چندانی با هویت ملی نداشتند و چیز زیادی درباره حقوق دولت دارای حاکمیت نمی دانستند این آمیختگی میان ناسیونالیسم و امپریالیسم خطرناک بودن خود را ثابت کرد امپراطوری ها، مردمی را که در مستعمرات خارجی خود می زیستند، به چشم اتباع پست تر می نگریستند و امکان چندانی برای بالا رفتن موقعیت شان در امپراطوری در نظر نمی گرفتند. بنابراین، مفهوم ناسیونالیسم مورد نظر قدرت های امپریالیستی، در واقع راهی را پیش روی مردم مستعمرات قرار داد تا سلطه خارجی را به چالش بکشند. ناسیونالیسم به معنای حق مردم برای زندگی در حاکمیت دولت خودشان بود بدین ترتیب، آیا این امر بدین معنا نبود که اتباع مستعمرات، حق حکومت بر خودشان را دارند؟ بنابراین، امپراطوری ها با ایده ناسیونالیسم، مهمات ایدئولوژیکی لازم را [ناخواستە] برای اتباع مستعمرات خود فراهم کردند کە از آن برای سرنگون کردن امپریالیسم بهرە گرفتە شد.