تاريخ: ۱۳۹۶ چهارشنبه ۱۰ خرداد ساعت ۲۳:۲ | بازدید: 2432 نظرات: 1 کد مطلب: 3913 |
کاوان محمدپور
شاید بیراه نباشد کلید واژهی فیلم ابراهیم سعیدی را «دوربین» دانست. دوربینی که نود دقیقه زاویه دیده مردی سالخورده و ویلچر نشین را نشان میدهد. در واقع مخاطب کل داستان ساده و یک خطی را از زاویه همین کاراکتر میبیند. زاویه دیدی که (پشت سر-گذشته)، نقطهی کانونی آن است. در روایت شناسی چنین کانونی شدنی حکایت از دو نوع برخورد کاراکتر دارد، یا حدیث فرار از گذشت است که نمودی از تنفر دارد، و یا نشانهای از دلبستگی به آن است که نمودی از عشق دارد. در فیلم ماندوو، شق اول-یعنی فرار- ودر واقع تنفر را از گذشته داریم. گذشتهای که پر از تنش و سختی وخطر بود. پس می تواند صفت (ماندوو-خسته) را تنها برای چنین زاویهای تعریف کرد. زاویهی دید مردی سالخورده، خسته و بی صدا در تمام لحظات فیلم تنها ناظر این جدایی-فرار است و تنها کنشی که از آن سر میزند شلیک کردن گلوله تپانچه به سمت تروریستهایست. در واقع چنین شلیکی، نماد تنفر از مرحلی خاصی از زندگی است که ما بین (گذشته دور) و( آینده) قرار دارد یعنی وضعیت اردوگاهی و آوارگی در عراق، این مفهومی ست که مدام در طول فیلم به معناهای مختلف تکرار میشود. گذشتهی دور، نیز همان آیندهای است که کاراکترهای فیلم به سمتش میروند- خانوادهای آوارهی ایرانی بعد از 28 سال زندگی در عراق میخواهد به ایران بازگردند- . بین دو مفهوم زمانی ایران، (گذشتهی نزدیک) و یا به تعبیر (حال) قرار دارد. فرار از حال ، فرار از اکنون است. اما هیچگاه نمیتوان از اکنون جان بدر برد. اکنون وضعیتی همیشگی و دائمی ست، وضعیتی ثابت که از زاویه آن گذشته و آینده قابل درک است. در واقع ما خود را در-اکنون- میابیم و به نسبت اکنون تصوراتمان نسبت به گذشته و آینده شکل میگیرد، همین وضعیت در اکنون بودن و فرار از آن مرگ (عمو رحمان-دوربین) را به همراه دارد. این تمامی 90 دقیقهی فیلم ابراهیم سعیدی ست.
کلید واژهی-دوربین- که در ابتدا ذکر کردم نه تنها قسمت قابل توجه فیلم است بلکه به نوعی ناجی فیلم ماندوو نیز است. در واقع کارگردانی و نویسندگی کار بسیار ساده و دم دستی است، حتی لحظات دراماتیک فیلم به شکلی تن به کلیشه سازی میدهند. شاهو و شیلان اتفاقی روبروی هم در میدان مین قرار میگیرند و مجبوراند تا روشنی هوا از جایشان تکان نخورند و به صورت هم خیره شوند، خیرگی مدام فرصتی برای بیان گذشتهای عاطفی آنهاست، گذشتهای که (دوربین-عمو رحمان-مردسالخورده)، و (جمیله- زن عرب شاهو که کوردی را با لهجهی فارسی صحبت میکند!!) و ما به عنوان مخاطب، تنها در آن لحظه بر این دلدادگی در گذشته آگاه میشویم. شاهو و شیلان کل شب را ایستاده در میدان مین روبروی هم هستند و بدون آنکه ذرهای خستهشوند-تضاد کامل با منطق ریالیستی فیلم-. لحظه ای جدایی این دو نیز باز کلیشهای مینماید. شیلان تلاشهای زیادی برای متفاعد کردن شاهو دارد که او را نیز همراه زن و پدر خود ببرند، ولی تقریبن جایی که شاهو رضایت به همراهی شیلان میدهد. شیلان میان امدادگران میماند! و خداحافظی آن دو صحنهای کلیشهای را خلق میکند. در واقع چنین عملی از شیلان هیچ توجیه منطقی در داستان ندارد. بعد از این همه تلاش برای ماندگاری با شاهو و رفتن با آنها و نیز تاکید پدرش در سوئد – که آنان را از رفتن به ایران منصرف کند- و علاقهاش به عمو رحمان، تنها در یک آن از خواسته خود منصرف میشود. کارگردان در هیچ جایی از فیلم به مخاطب نمیگوید که تو با (فیلم) روبرو هستی، دوربین چنان شخصیت مستقل و- به نظر من- تنها شخصیت داستان کل فضا را اشغال کرده. نه حدیثه نفسی داریم، نه فلاش بکی و نه فاصلهگذاری و نه حتی دیالوگی که از خارج از زاویه دید-عمو رحمان-مرد سالخورده باشد البته این به خودی خود نقظه ضعف فیلم و صد البته میتواند نقصه قوت فیلم به حساب آید اما بدان شرط که با منطق اثر همسازی داشته باشد.
اگر جسارت کارگردان را در کاربرد نود دقیقهای از نمای P.O.V در نظر نگیرم، در واقع جایی برای دفاع از فیلم ماندوو باقی نمیماند. شکل ساده و تک خطی داستان و نبود کنش داستانی و وضعیت تعلیقی که با منطق داستان همراستا باشد به شدت فیلم را در وضعیتی متزلزل قرار میدهد. مردی سالخورده و فلج که تنها میتواند ناله کند و پلکهایش را تکان دهد، در یک آن اسلحه –تپانچه- به دست میگیرد، نشانه میگیرد، شلیک میکند و به هدف میزند!!. در کل داستان- چه قبل از شلیک اسحله و چه بعد از آن- دیگر کوچکترین کنشی از این مرد نمیبینیم. در جایی دیگر دو شخصیت فیلم تقریبا" یک شبانه روز درمیان میدان مین میایستند بدون آنکه لحظهای از خستهای را در چهره یا رفتار آنها شاهد باشیم. یا در میانهای راهها و کورهراهای که در سراسر فیلم سخن از خطر و وجود تروریست میزند و در چند جای از فیلم نمونه آن را میبینیم، دستهای وسط راه پیدا میشوند و عروسی میگیرند و میرقصند. واضح است که داستان باید از منطق خاص خود برخوردار باشد و نیز کنشها و رویدادها با چنین منطقی همخوانی داشته باشد. البته مواقعی در خلق و نگارش داستان وجود دارد که ما به هیچ کدام از مشخصههای از قبل مشخص شدهای داستان پایبند نیستیم و از تکنیکهای ابداعی برای نوشتن استفاده میکنیم، ولی باز در این صورت هم ( منطقی داستانی) - با توجه به شکل و فرم نگارش داستان- بر نوشتهی ما حاکم است. فیلم ماندوو در همان ابتدا به ما میگوید که شما با داستانی- درسبکی- رئال روبروید، این را از لوکیشن، دیالوگ، ارتباط زمانی و مکانی شخصیتها و کنشهایشان میتوان فهمید. پس در چنیی داستانی انتظار مخاطب از رئال بودن تمامی داستان است، یعنی کارکردهای داستان رئال را در آن شاهد باشیم. در واقع توجیهای در منطق پیشبرد داستان باید وجود داشته باشد که مثلا" مردسالخورده و تماما" فلج داستان بتواند شلیک کند و یا وسط بیابانی با خطرهای تروریستی آن مردم عروسی بگیرند! ویا یک شبانه روز ایستادن و تکان نخوردن در میدان مین آدم را خسته نکند!. از همین رو نویسندگی و کارگردانی ماندوو، جایی برای دفاع باقی نمیگذارد، و تنها همان نمای نود دقیقهای P.O.V ست که فیلم را از تاریخ پیشین سینمای کردستان جدا میکند و امیدی در نوآوری وجسارت را به چنین سینمایی میبخشد. جسارتی که میتواند دریچههای از فرم را بر سینمای ما بگشاید. شاید چنین جسارتی را تنها میتواند از ابراهیم سعیدی انتظار داشت، سعیدی فیلم سازی ست که سابقه ی طولانی وحرفه ای در (تدوین فیلم) دارد، همنشینی و اندیشیدن مدام به امر تدوین که بخش اعظمی از آن را با فرم سروکار دارد چنین جسارتی را به سعیدی داده است. از این رو به زعم من فیلم در برزخی بین خوب- فرم- و بد- داستان- سیر میکند که از سوی امیدوارکنند و از سوی دیگر خسته کننده مینماید.
|