تاريخ: ۱۳۹۵ پنج شنبه ۲۶ اسفند ساعت ۱۸:۲ | بازدید: 1987 نظرات: 0 کد مطلب: 3437 |
کامیار رادنیا
دوره تناوب سیاستهای بین المللی در حال بازگشت به اوایل قرن بیستم و ظهور ناسیونالیسمی جدید است. شناخت این سیاستها به منظور تبیین روندهای آتی، چالشی است که بدون بررسیِ همه جانبه، تاریخی و پیوسته ی این جریانها امکان پذیر نخواهد بود. اقتصادسیاسیِ جهان را نمی توان به صورت پدیده های گسسته و جدا از هم تحلیل کرد، چه بسا این کار نه تنها شناختی درست را ارائه نمی دهد بلکه ذهن شناسنده را به گمراهی خواهد برد. شاید برجسته ترین و واضح ترین پدیده ای که همچون ماری برای طعمه کمین کرده است، ناسیونالیسم باشد. ولی آنچه مهم و دغدغه آمیز است، نحوه ظهور این پدیده ی تاریخ سازِ قرن بیستمی است که بعد از دو جنگ جهانی، که نزدیک به 100 میلیون انسان را به کام مرگ فرستاد، هیچ کس تصور نمی کرد در کمتر از یک قرن به زایشی دوباره دست یابد. این متنِ مختصر در صدد است ریشه های ظهور و زایش این پدیده ی بنیادین در اوایل قرن بیست و یکم را توضیح دهد.
1. ظهور و جهانی سازی اقتصاد
دوره طلایی اقتصاد سیاسی کینزی و دولت رفاه، بعد از جنگ جهانی دوم با همه ی موفقیت های چشم گیری که برای طبقات متوسط و احیای جهان ویران شده ی جنگ در برداشت، ولی هنوز به کام سرمایه داران و سیاستمداران دهه ی 80 خوشایند نبود. فربه شدن و انباشت سرمایه در این دوران نرخ سودِ سرمایه را بیش از پیش کاهش داد و همزمان با آن دخالت های پی در پی «دولتِ رفاه» در سراسر جهان دست و پای غولهای سرمایه داری جهان را برای جریان آزاد سرمایه و نیروی کار بسته بود. دخالت دولت با همه ی رفاهی که برای جوامع در حال توسعه به بار آورده بود، به پاشنه آشیل نظام سرمایه داری تبدیل شده بود (نکته ای که جان مینارد کینز و طرفدارانش از آن غافل ماندند). ظهور تاچریسم و ریگانیسم در بریتانیا و آمریکا، به عنوان طرفداران اصلی نظام اقتصاد بازار، این نوید را به سرمایه داران و ابرشرکتها می داد که از این به بعد، دخالت دولت به حداقل و منفعت طلبی فردی برای انباشت سرمایه به حداکثر می رسد. پل ولکر، رئیس بانک مرکزی امریکا در سال 1981، با اجرای سیاستهای نرخ بهره شناور و کاهش مقررات و دیسیپلین نظام های مالی و پولی باعث شد که تنها مکانیسم کارا برای ارضای نیازها و تولیدات، مکانیسم بازار باشد. هدف از این دوره که اصطلاحا آن را نئولیبرالیسم می گویند، توسعه و گسترش جهانی سازیِ (Globalization) اقتصادسیاسی بود که باعث شد مرزهای ژئوپولتیکی به مرور زمان در برابر جریان های اقتصادی محو شوند.
این سیاستها، اقتدار حکومتهای مرکزی و دولتِ رفاه را در بازارهای اقتصادی به چالش کشید و در نتیجه، تهدیدی جدی برای حاکمیت ملی این کشورها تلقی میشد. نمونه های برجسته و پیامدهای آنها را می توان در بحران های حاکمیتیِ دولتهای آمریکای جنوبی مانند شیلی و بعضی از دولتهای اروپایی مانند یونان مشاهده کرد. این سیاستها نه تنها حاکمیتِ سیاسی و قدرت اقتصادی کشورها را به ورطه ی نابودی کشاند بلکه تاثیراتِ مخربی را بر فرهنگ و نگرش ملیتهای مختلف برجای گذاشت که از بازارهای مد لباس و لوازم آرایشی گرفته تا تولید انبوه و هدفدارِ سریالهای کره ای و ترکیه ای نام برد.
2. بحران 11 سپتامبر و جنگ های نیابتی
جهانی سازی اقتصادسیاسی، همانطور که از نامش پیداست، تنها محدود به اهدافِ اقتصادی و تسلط بر بازارهای جهانی برای سرمایه دارانی همچون مک دونالد و کوکاکولا نمی شد، بلکه فرصت مناسبی را برای قدرتهای برتر جهان به وجود آورد که روابط سیاسیِ بین الملل را با ارزشهای اخلاقی خودشان بسنجند. پس از متلاشی شدن نظام کمونیستِ شوروی و حملات 11 سپتامبر، دخالت نظامی کشورهای قدرتمند در امور داخلی کشورهای متوسط و ضعیف توجیه عقلانی به خود گرفت. لشکرکشی ایالات متحده و هم پیمانان آن به افغانستان، پاکستان، عراق و همچنین اشغال کریمه توسط ارتش روسیه از بارزترینِ نوع «نقض حق حاکمیت ارضی» کشورها بعد از جنگ های هیتلری بود.
همسان سازی ارزش اخلاقی و دخالت در امور داخلی کشورها چیزی جز ظهور «نئواستعماری» برای دولتهای این کشورها نبود. «نئواستعماری» نه تنها دخالت مستقیم نظامی را سرلوحه ی برنامه های خودش ساخته بود، بلکه جنگهای نیابتی و تحریم شدید اقتصادی از دیگر ابزارهای جهانی سازی بودند. این سیاستها بیش از پیش تنفر جوامع جهانی و طرفداران حاکمیت ملی و اقتدار مملکی را علیه قدرتهای برتر برانگیخت که از پیامدهای منفی و مخرب ِ آنها می توان به پیدایش و ظهور نیروهای رادیکال مذهبی مانند القاعده در افغانستان، داعش در عراق، جبهه النصره واحرار الشام در سوریه و نیروهای ملی گرا در کشورهای اروپایی (مانند نئونازیستها) اشاره کرد.
3. شکست نئولیبرالیسم و شروع بحران مالی
با مقررات زدایی از نظام های پولی و مالی ایالات متحده، که ناشی از سیاستهای اقتصادی نئولیبرالیستی بود، بی نظمی و افسارگسیختگی اقتصاد امریکا روز به روز بیشتر عیان می شد. انباشت سرمایه با سرمایه و خرید و فروش مسکن در امریکا بحران قیمتیِ مسکن را در امریکا رقم زد. بطوریکه، با سقوط قیمت مسکن و راکد شدن بازار، وامهای دریافتی از بانکها قابل وصول نبود. این بحران که بعد از رکود عظیم در سال 1929، بزرگترین بحران سرمایه داری لقب گرفت، تنها بر بازار امریکا تاثیرات منفی نداشت، بلکه کلِ بازارهای مالی و تولیدی جهان را دچار تزلزل کرد. سقوط بازار سهام و ورشکستکی بزرگترین بانکهای امریکا همانند «لِمن برادرز» سبب چرخشی تازه در سیاستهای اقتصادی ایالات متحده شد. البته این چرخش های مالی دیگر دیر شده بود. با توجه به سیاستهای جهانی سازی نئولیبرالیستی، بسیاری از بازارهای مالی و شرکتهای تولیدی همانند زنجیره ای بهم متصل بودند که کوچکترین لرزشی در هر کدام از کشورها، می توانست دیگر کشورها را به ورطه نابودی بکشاند.[که همین کار را هم کرد!!]. بحران های مسکن فقط به امریکا محدود نماند و کشورهایی مثل اسپانیا، پرتقال، بریتانیا، یونان وحتی کشورهای جنوب شرقی آسیا نیز از این بحران مصون نماندند.
بحران های اقتصادی می تواند تاثیرات عمیقی بر روابط اجتماعی، فرهنگی و حتی انتظارات انسانها در جوامع مختلف داشته باشد. بحران مالی 2008 امریکا این فرصت را برای ناسیونالیستها، به دست داد که بار دیگر سیاستهای دهکده ی جهانی و تجارت آزاد به چالش بکشند. نایجِل فاراژ (رهبر ناسیونالیستهای بریتانیا)، ماریو لوپِن(رهبر ناسیونالیستهای فرانسه)، گرت وایلدرز(رهبر ناسیونالیستهای هلند)، فراوکه پتری (رهبر ناسیونالیستهای آلمان) و دونالد ترامپ محصول اصلی همین دوره هستند. دست راستی های افراطی بار دیگر توانستند فرصت را غنمیت شمرند و از اقتدار نظام سیاسی و حاکمیت ملی کشورشان دفاع کنند. البته هنوز چاشنی اصلی برای ناسیونالیسم و نابودی نئولیبرالیسم به طور کامل آزاد نشده است که در ادامه به آن خواهیم رسید.
4. شروع جنگ در سوریه و بحران مهاجرت در اروپا!!
دردسرهای نئولیبرالیسمِ شکست خورده با بحرانهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کم بود حالا بحرانی جدید آتش این دعوا را شعله ورتر کرد، بحرانی اجتماعی: پناهندگان. شروع جنگ در سوریه در سال 2011 تیر خلاصی بر پیکره ی نیمه جانِ نئولیبرالیسم و، متقابلا، نقطه عطفی برای قدرت گیری و عینیت یافتن ناسیونالیسم افراطی در کلِ جهان مخصوصا اروپا و امریکا بود. جنگ سوریه که ریشه در سیاستهای ناموفق نئولیبرالیستی داشت، به مدت بیش از پنج سال فاجعه ای انسانی را رقم زد که به کشته شدن بیش از 400 هزار نفر و آوارگی بیش از 11 میلیون انسان انجامیده است.
با نگاهی به تاریخ می توان دریافت، همواره بزرگترین بحرانها که منجر به عظیم ترین انقلابهای اجتماعی شده اند، ریشه در تغییر جمعیتی جهان دارند. شاید بهتر از هر زمانی بتوان دغدغه ی توماس مالتوس، اقتصاددان بدبین مکتب کلاسیک را درک کرد، که مدعی بود کنترل بافت جمعیتی و دموگرافی باید مهمترین دغدغه ی اقتصاددانان و سیاستمداران برای جلوگیری از بحرانهای اقتصادسیاسی باشد. بهار عربی و بیشتر از آن، جنگ سوریه جمعیتِ عظیمی را هم از خاورمیانه و هم از شاخ آفریقا به سمت کشورهای توسعه یافته ی اروپایی کشاند که بحران اقتصادی آن را دوچندان کرد. به این ترتیب، ویرانی های اروپا علاوه بر موجهای بحران مالی امریکا، با موجهای مهاجرتی خاورمیانه شدیدتر شد. در بحران دموگرافی خاورمیانه و هجوم مهاجران به اروپا بحران بیکاری سبب تنفرِ اروپاییان از بیگانگان شد به طوریکه شهروندان این کشورها، بحرانِ وضعِ موجود را در وجود بیگانگان در کشور خود می دیدند. ذهنیتهای نازیسمی در دوران هیتلر نسبت به یهودیان با تحولی نو در حال ظهور بود. این «نگرشهای نو» نه تنها برای مکتب نئولیبرالیسم به منزله ی تیر خلاص بود بلکه تهدیدی جدی برای وجودیت اتحادیه اروپا، منطقه یورو و تمام بلوکهای اقتصادی جهان به شمار می آمد. احزاب حاکم و لیبرالِ کشورهای اروپایی خود را به شدت در معرض خطر می دیدند.
5. خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و ظهور ترامپیسم در امریکا
همزمان با این تغییرات در بریتانیا، ناسیونالیسم با موجی شدیدتر در آنطرفِ اقیانوس اطلس برای نخستین بار خود را نشان داد. دونالد ترامپ با شعارهای اسلام ستیزی، چینی ستیزی، اروپا ستیزی، عرب ستیزی و خیلی ستیزی های دیگر راهی را برای اصلاحات و بازگشت به رویاهای نئولیبرالیستی و توسعه ی تجارت آزاد نگذاشت. این بار دیگر می توان اطمینان حاصل کرد که فلسفه ی ناسیونالیسم برای بار دیگر در حال ظهور بود. بریتانیا و ایالات متحده به سبب هژمونی سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگی که بر جامعه ی جهانی در طول چهار قرن اخیر داشته اند، همیشه صحنه ی ظهور تغییرات بنیادین بوده اند. ظهور ترامپیسم، دخالت نظامی بیش از پیش روسیه در جنگهای نیابتی خاورمیانه، خروج بریتانیا و تنفر از مهاجران اینبار باعث شدند که بنیانگذاران اتحادیه اروپا (آلمان، فرانسه و هلند) وارد این پروسه یعنی ناسیونالیسم شوند.
زمزمه ی قدرت گیری نئونازیستها در آلمان، و برنده شدن حزب دست راستی به رهبری «فراوکه پتری» خبر از ظهور ناسیونالیسم را در ناسیونالیست ترین کشور دنیا می دهد. معروف است که در میان اعضای این حزب که «ای اف دی» خوانده میشود و ضدمهاجر و شکاک به اروپا است، یهودیستیزی و نژادپرستی هنوز رواج دارد. در تازه ترین انتخابات پارلمانی آلمان این حزب با بدست آوردن 25 کرسی برای اولین بار به پارلمان راه یافت که زنگ خطری برای حزب سوسیال دمکرات و سوسیال مسیحیِ آنگلا مرکل خواهد بود. در فرانسه نیز، با تحریک جریانات ناسیونالیستی، ماریو لوپِن، رهبر حزب دست راستی فرانسه، خود را برای انتخابات آینده فرانسه آماده می کند. کارزار انتخاباتی او به شدت نسبت به سیاستهای مهاجرتی، تجارت آزاد، جهانی سازی اقتصاد، اتحادیه اروپا و حتی منطقه پولیِ یورو بدبین است. ناگفته نماند، ماریو لوپِن و نایجل فاراژ اولین سیاستمدارانی بودند که به دونالد ترامپ پیام تبریک فرستادند و آن را «بهترین انتخابات امریکا» نامیدند.
6. انتقال ناسیونالیسم به قدرتمندترین کشور خاورمیانه
پیدایش مجدد ناسیونالیسم و ملی گرایی فقط به کشورهای کوچک و مرزهای متعدد اروپا محدود نماند. اینبار عوامل متعددی دست به دست هم داد تا این پدیده در خاورمیانه و شاید در کل آسیا قد علم کند. اگرچه، ظهور اردوغانیسم در ترکیه در سال 2003 با شعار توسعه و برابری آغاز شد، اما انتخاباتِ پیاپی در ترکیه و نیاز به رای دهندگانِ ناسیونالیست که از «حزب میهنی» طرفداری می کردند، باعث شد که اردوغان با چرخش های زیرکانه و بموقع خود رای آنها را جمع کند. اگرچه در گذشته سیاستهای کلانِ حکومتی در دست احزاب سیاسی و سیاستمداران زبده بوده است اما امروزه با پیدایش دمکراسی و نیاز به رای مردم جهت مشروعیت بخشیدن به خود، رو گردانی از سیاستهای حزبی امری فوری و ضروری می باشد. با این تغییر در ماهیتِ مدیریتِ قدرت در عرصه ی سیاست، سیاست مداران خیلی وقتها مجبور خواهند بود که از اصول و آرمانهای اولیه خود افول کنند و چرخش های ناخوشایندی در پیش گیرند.
اردوغان و همکارانش ظهور ناسیونالیست را در اروپا و امریکا احساس می کردند. به همین سبب سیاستهای خصمانه ای را در برابر کردهای ترکیه و نمایندگان آنها در پارلمان اجرا کردند. علاوه بر این همه ی تماس های مستقیم و غیرمستقیم را با اوجلان، رهبر در بندِ حزب کارگران کردستان، قطع کردند. این چرخش های رادیکال در سیاستهای اردوغان و تبدیل او از یک رهبر مذهبی و طرفدار آشتیِ ملی، به رهبری ملی گرا و جنگ طلب، مثمرثمر واقع شد و در پارلمان با اکثریت آرا توانست دولت ائتلافی را تشکیل دهد. در ادامه ی تقلای قدرت گیری هرچه بیشتر اردوغان و کودتای نافرجام ترکیه، اردوغان بیش از پیش از شعارهای ناسیونالیستی و ملی گرایانه سر لوحه ی کارش قرار داد. حتی تنش های اخیر دیپلماتیک ترکیه با کشورهای اروپایی همچون، آلمان، فرانسه و هلند می تواند فرصتهای مناسبی را برای اردوغان و جمع آوری رای مخالفان و ناسیونالیستهای ترک به وجود آورد. لغو سخنرانی ها و تجمعات طرفداران اردوغان در ورتمبرگ و نوتوردام باعث شده که اردوغان با شدتِ بیشتری از الفاظ ملی گرایانه استفاده کند و به شعله ور شدن آتش ناسیونالیستی در اروپا بدمد. به گمان نگارنده، تنش دیپلماتیک (یا شاید حتی اقتصادی) بین ترکیه و کشورهای اروپایی نه تنها برای اردوغان و سیاستهای او تاثیر منفی نخواهد داشت بلکه همچون هیتلر و نازیسم در آلمان فرصتهای حیاتی را برای توسعه آراء و محبوبیت خود میان ترکها به دست می آورد. علاوه براین، باید این نکته را در نظر گرفت که دورِ قدرت گیری افکار ناسیونالیستی برای هر دو جناحِ راست گرا در اروپا و ترکیه می تواند تاثیرات مثبت و کاراتری داشته باشد. همانطور که اردوغان از تصمیمات افراطیِ کشورهای اروپایی به نفع خود استفاده خواهد کرد، رهبران راست گرای اروپایی نیز از الفاظِ تندِ اردوغان برای توجیه افکار خود و شکست احزاب میانه رو و چپ استفاده خواهند کرد.
ناسیونالیسم به هرصورت و به با هر ماهیتی که باشد، قطعا یکی از نیروهای موثر بر جریانات اقتصاد سیاسی جهان خواهد بود. آنچه معلوم و عیان است، اینست که ناسیونالیسم همانند همه ی تفکراتِ دیگرِ بشری جریانی ایستا و زودگذر نخواهد بود و باید منتظر ظهور و زایشی نو از این جریان در کشورهای دیگر و انتخابات آینده ی آنها باشیم.
|