تاريخ: ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۹ اسفند ساعت ۲۲:۱۶ بازدید: 891      نظرات: 0      کد مطلب: 24123

روایتی از رستگاری در آستانه مرگ


 
 
در سرزمینی که زخم‌هایش را با همدلی می‌پوشاند، روایت نجات یک جوان مهابادی از چوبه‌ دار، قصه‌ای است از انسانیتی که هنوز در ژرفای جامعه زنده است. ملیاردها تومان در چند  روز گرد آمد، اما آنچه در این میان می‌درخشد، نه فقط عددها، که رشته‌های نامرئی پیوندهایی است که مردم را به هم گره می‌زند. این رخداد، نه صرفاً معامله‌ای برای خریدن زندگی، که آیینی است برای احیای همبستگی و بازآفرینیِ احساس جمعی در دلِ یک جامعه‌ی زخمی.
این روایت، چیزی بیش از یک داستان فردی از نجات است؛ این پژواکی است از ریشه‌های یک فرهنگ، انعکاسی از زخمی که بر پیکره‌ی جامعه نشسته، و همزمان نشانی از حیاتی که هنوز در آن می‌تپد. در جهانی که مرزهای میان فرد و جمع پیوسته بازتعریف می‌شوند، چنین رخدادی نشان می‌دهد که حتی در سخت‌ترین شرایط، مردم هنوز به نیرویی فراتر از خودشان ایمان دارند؛ نیرویی که در پیوندهای نادیدنی، در فریادهای خاموش، و در حرکت‌های دسته‌جمعی خود را آشکار می‌کند.
این همدلی، ادامه‌ی سنتی است که در رگ‌های تاریخ این سرزمین جاری است؛ سنتی که در آن، فرد نه یک جزیره‌ی جداافتاده، که بخشی از یک کل است. در عرفانِ شرقی، انسان همواره در شبکه‌ای از ارتباطات معنا می‌یابد، و حیات او در آیینه‌ی دیگران بازتاب می‌یابد. این سنت، از حماسه‌های شاهنامه گرفته تا داستان‌های کوچه و بازار، به ما آموخته است که نجات فرد، نجاتی جمعی است، و بخشش، تنها گذشت از یک خطا نیست، بلکه نوعی بازسازی پیوندهای اجتماعی است.
در دنیای امروز، که فردگرایی افراطی، گویی نخ‌های این پیوندها را رشته‌به‌رشته از هم گسسته، چنین رویدادی نوعی مقاومت در برابر این گسست است. سرمایه‌داری، افراد را به مصرف‌کننده‌هایی منزوی بدل کرده که از مسیرِ جمع، به مسیرهای خصوصی‌شده سوق داده شده‌اند. اما در اینجا، ما شاهد شکلی از همبستگی هستیم که از دل کمبودها زاده شده است. این همدلی، شکلی از مبارزه‌ی نمادین است؛ فریادی علیه فراموشی، علیه بیگانگی، علیه جهانی که مرگ و زندگی را به بازیِ بی‌روحِ قراردادها و سیستم‌های حقوقی فروکاسته.
 این نوع همبستگی را می‌توان در نسبت با تجربه‌ی تاریخیِ رنج نیز تحلیل کرد. جوامعی که تاریخشان با سرکوب، فقر، و محرومیت درآمیخته، اغلب نوعی اخلاقِ مشارکتی را در خود پرورده‌اند. این اخلاق، چیزی شبیه به آنچه پیر بوردیو «سرمایه‌ی اجتماعی» می‌نامد، در خود دارد؛ سرمایه‌ای که در نهادهای رسمی ثبت نمی‌شود، اما در لحظات بحرانی، همچون نیرویی خاموش از دل جامعه سر برمی‌آورد.
با این حال، این امید، در دلِ خود تناقضی تلخ را حمل می‌کند. اگر جامعه‌ای قادر است ظرف  مدت کمی، میلیاردها تومان برای نجات یک جان گرد آورد، پس چرا باید این جان اساساً در آستانه‌ی نابودی قرار گیرد؟ چرا این انرژیِ جمعی، به جای ترمیم زخم‌ها، صرفِ جلوگیری از ایجادشان نمی‌شود؟ اینجا، ما با مسئله‌ای عمیق‌تر روبه‌رو هستیم: چگونه می‌توان این سرمایه‌ی احساسی را از سطحِ واکنشی به سطحی ساختاری ارتقا داد؟ چگونه می‌توان جامعه‌ای ساخت که در آن، همبستگی نیازی به بروزِ بحران نداشته باشد، بلکه به بخشی از معماریِ زیستِ اجتماعی بدل شود؟
این روایت، اگرچه با نجاتی به‌ظاهر خوش‌بینانه پایان می‌یابد، اما همچون یک متنِ ناتمام است؛ روایتی که در خود، پرسشی گشوده باقی می‌گذارد: این جامعه، که هنوز توان همدلی دارد، تا کجا می‌تواند بر زخم‌های خویش مرهم نهد، پیش از آنکه خود فرسوده شود؟ آیا این نوع همبستگی، نویدبخش آینده‌ای استوارتر است، یا تنها لحظه‌ای از نور در تاریکی‌ای فزاینده؟
پرسشی که پاسخش، در حرکت‌های آینده‌ی همین جامعه نهفته است.


برچسب ها:

ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
چاپ
نسخه چاپی


نظر کاربران


نظر خود را براي ما ارسال كنيد