رالف والدو امرسون نوشته است «قدرت در شادمانی است». ما معمولاً شادمانی را نقطۀ مقابل قدرت و تلاشی غیرواقعی برای نشاطبخشیدن به اوضاع میدانیم. ولی امرسون میدانست شادمانی ذخیرهای برای خویشتن ماست، ابزاری برای شکلدادن به زندگی که میتواند جایگاه ما را در دنیای اجتماعی تغییر دهد و ما را به اجتماع وصل کند. در این روزها که موجی از اخبار بد جهان را احاطه کرده است، شادمانی شایستۀ توجه است.
مثل خیلی از مفاهیم دیگر، شادی نیز امروزه معنای قدیمی خودش را از دست داده و به چیز دیگری تبدیل شده است.
تیموتی همپتون، ایان— رالف والدو امرسون نوشته است «قدرت در شادمانی است». ما معمولاً شادمانی را نقطۀ مقابل قدرت و تلاشی غیرواقعی برای نشاطبخشیدن به اوضاع میدانیم. ولی امرسون میدانست شادمانی ذخیرهای برای خویشتن ماست، ابزاری برای شکلدادن به زندگی که میتواند جایگاه ما را در دنیای اجتماعی تغییر دهد و ما را به اجتماع وصل کند. در این روزها که موجی از اخبار بد جهان را احاطه کرده است، شادمانی شایستۀ توجه است.
وقتی شادیم، هیجانمان افزایش مییابد و خُلقمان بهسرعت بهبود پیدا میکند. شادمانی شناور و موقتی است، میآید و میرود، ولی میتوانیم آن را کنترل کنیم. همانطور که میتوانیم «آرام شویم»، میتوانیم «شاد شویم». به قول فیلسوف انگلیسی، رابرت برتون در آناتومی افسردگی (۱۶۲۱) ۱: «انتظارتان را کم کنید … شاد باشید». توصیۀ برتون به کمتوقعبودن یادمان میآورد که شادمانیْ قدرتی کوچک است ولی، همانطور که امرسون میدانست، در هر صورت یک قدرت است.
شاید بهخاطر همین کوچکبودن قدرت شادمانی باشد که فیلسوفان معمولاً از آن چشمپوشی کردهاند. آنها ترجیح میدهند بر هیجانات شدیدتری همچون خشم و افسردگی تمرکز کنند و زندگی هیجانی انسان را عرصۀ نبردِ رانههای ناهشیار یا شور و اشتیاقهای شدید بدانند. مثال کلاسیک انسانی که تحت سلطۀ شور و اشتیاق درآمده باشد آشیل، قهرمان یونانی، است. او، بهخاطر خشمی که به آگاممنون داشت، بقیۀ یونانیها را در جنگ با تروا همراهی نکرد و این کار برای او، که بزرگترین سلحشور یونان بود، قصور در وظیفه محسوب میشد. شادمانی، برخلاف خشم، انتخابی است و میتوانیم آن را مدیریت کنیم.
تصادفی نیست که برتون در کتابی دربارۀ افسردگی به شادمانی اشاره میکند. در بسیاری از نوشتهها دربارۀ هیجانات، شادمانی پادزهری است برای هیجاناتِ تیرۀ فردی که مبتلا به افسردگی است. نظریهپردازان پزشکی تا قرن نوزدهم فکر میکردند بدن انسان تحت کنترل جریان مایعات یا اَخلاط بدن است. بهطور مثال، افسردگی ناشی از ازدیاد سوداست، درحالیکه برخی محرکها ضدافسردگی هستند و باعث شادمانی میشوند -یک لیوان شراب (نه دو لیوان)، موسیقی شاد، و اتاق پرنور. پزشک عصر رنسانس، لِوینوس لِمنیوس، داشتن همراه خوب، «بوسه و آغوش»، نوشیدن و رقصیدن را پیشنهاد میکرد و معتقد بود همۀ این کارها نشاطی هیجانی به همراه دارد که تا روزها باقی میماند و اثر آن در چهره نمایان است. سایر پزشکان معتقد بودند که میتوان بهصورت شیمیایی شادی را تحریک کرد: در سال ۱۶۹۶، پزشک انگلیسی، ویلیام سالمون، پودری را برای تحریک شادمانی تجویز کرد: میخک، ریحان، زعفران، پوست لیمو، تکههای عاج، ورقههای طلا و نقره را با تکههای قلبِ گوزن نر مخلوط کنید و با مصرف آن شادمان شوید!
صرفنظر از اینکه آیا کسی واقعاً این رویکردهای پزشکی به شادی را جدی میگرفت یا نه، واضح است که شادمانی با بدن، و بهخصوص چهره، ارتباط عمیقی دارد. درواقع، از چهره شروع میشود و به درون میرود. همانطور که نویسندۀ فرانسوی، ژرمن دو استال، در اوایل قرن نوزدهم میلادی اشاره کرد، وقتی حالت شادمانی به خود میگیرید، صرفنظر از وضعیت روحیتان، این شادمانی به درون وجودتان میرود: «حالات چهره، ذرهذره، به درون تجربۀ فرد رسوخ میکند». قدرت شادمانیْ درون ما انسانها را تغییر میدهد.
مسیر حرکت شادمانی در درونِ خود به تاریخچۀ واژۀ «شادی یا cheer» ربط دارد. «شادی» از فرانسوی قدیمی میآید و به معنای «چهره» است. این اصطلاح در قرن چهاردهم از طریق فرهنگ قرونوسطا به انگلیسی آمده است. برای مثال، در کتاب حکایتهای کانتربری ۲ (۱۴۰۰-۱۳۸۷) اثر جفری چاوسر، آدمها دارای «چهرۀ رقتانگیز» یا «چهرۀ هشیار» هستند. «شادی» یا «چهره» یک اصطلاح و درعینحال عضوی از بدن است. بدینترتیب، در تقاطع هیجانات و قیافۀ ما قرار دارد.
در قرن شانزدهم، در پی اصلاحات پروتستانی، بحثی شدید دربارۀ معنای اجتماع معنوی شکل گرفت. در همان دوران، با ترجمۀ گستردۀ کتاب مقدس به زبانهای بومی، اسم سادۀ «شادی» گسترش یافت و صفت «شادمان» را شکل داد، و سرانجام، در حوالی سال ۱۵۳۰، ایدۀ انتزاعیتر «شادمانی» را هم در بر گرفت که حالت چهره را به اسمی انتزاعی بدل میکرد، چیزی که بهعنوان کیفیتی هیجانی از خودِ انسان میتواند به حرکت درآید و جاری شود. در کتاب مقدس ژنو (۱۵۶۰)، از «نامۀ دوم پولس قدیس به کُرَنتیان» میآموزیم که برای حضور در اجتماع مسیحیان باید کاریتاس ۳ یا عشق بورزید. پولس میگوید «هرکس آنطور که در دلِ خود میخواهد میبخشد، نه از سر بیمیلی یا ضرورت، چراکه خدا بخشندۀ شادمان را دوست دارد». خدا بخشندۀ شادمان را دوست دارد. این جملات در اوایل دوران مدرن انتشار گستردهای یافت و شادی -و چهره- را با کاریتاس، که فعالیتی اجتماعی و دینی است، مرتبط کرد.
مفسران کتاب مقدس از درک معنای جملۀ معروف پولس ناتوان بودند. اراسموس روتردامی، بزرگترین اندیشمند دوران، بدن شادمان را با اجتماع مرتبط میدانست و میگفت «بگذارید پیشکش ستودنی شما با روی گشاده و شادمانی دوچندان شود». بخشش خوب است، ولی بخشش با شادمانی بهتر است و نیتِ شما را میتوان از «روی گشادهتان» دید. ولی اگر شادمان نباشید (و روی گشادهای نداشته باشید)، شاید مسیحی واقعی نباشید. این گمانِ جان کالوین، اصلاحگر بزرگ پروتستان، بود. به باور او، مشارکتِ باخساست و بدون رغبت در کارهای خیر نشانۀ کاتولیکهاست. او کاتولیکها را فرومایه و ترسان از اقتدار پاپ میدانست. درعوض معتقد بود، مسیحیانِ خوب باشادمانی و روی گشاده میبخشند. کمی بعد، شاعر و موعظهگر، جان دان، این ایده را ادامه داد و در خطبهای اشاره کرد که خدا کلمات مقدس خویش را «نه با ترشرویی، تلخی، خشم و بهشیوهای ناپذیرفتنی، بلکه با شادمانی» به ما عطا کرده است.
خوانندگانِ دوران مدرن شاید با دیدن این نظرات تحت تأثیر قرار گرفته باشند، نظراتی که نشان میدهد شادمانی چیزی بسیار فراتر از رفتار ظاهریِ یک همکار سرحال یا فروشندهای آزاردهنده است. شادمانی، بهعنوان یک کیفیت اجتماعی، نوع خاصی از اجتماع اخلاقی را شکل میدهد. شادمانی در میان آدمها پدیدار میشود و آنها را به هم وصل میکند. تعجبآور نیست که پزشکان بهدنبال ایجاد شادمانی از مسیر شیمیایی بودند.
در عصر روشنگری اروپا، با افول بحثهای مذهبی رایج در اوایل دوران مدرن، جنبۀ الهیاتی شادمانی رخت بربست. ولی جنبۀ اجتماعی آن بهعنوان مشخصۀ گعدههای عصر روشنگری باقی ماند. فیلسوف اسکاتلندی قرن هجدهم، دیوید هیوم، شادمانی را نیرویی فراتر از فرد میدانست. کسی شادی را انجام نمیدهد بلکه، همانطور که کالوین گفته بود، شادی او را در بر میگیرد. هیوم میگوید هرکس تا به حال چند ساعتی را با «آدمهای شدیداً افسرده سپری کرده باشد قطعاً اذعان میکند که وقتی فردی بذلهگو یا شاداب وارد اتاق میشود، کاملاً احساس میکنیم که «شادمانی فواید زیادی با خود به همراه میآورد و بهطور طبیعی منجر به تلطیف قلوب میشود … دیگران هم به همان شکل بذلهگو میشوند، و از طریق سرایت یا همدردی طبیعی، همان حس و حال را میگیرند». در اینجا شادمانی «سرایت» است. هیوم در جاهای دیگر، برای توصیف اینکه شادمانی چطور به همراهان گرما میبخشد، از استعارۀ شعله استفاده میکند.
اگر شادمانیْ سالم و اجتماعی یا حتی بهلحاظ اخلاقی درست است، میتوانیم بفهمیم چرا امرسون، که این نوشته را با او شروع کردم، آن را نوعی قدرت میداند. شادمانی میتواند خُلقوخوی ما را تحت تأثیر قرار دهد، ولی بر جنبۀ اجتماعی ما هم اثر میگذارد. شادمانی برای جامعۀ سالم ضروری است. هرکس بتواند آن را کنترل کند و پرورش دهد صاحب منبعی کمیاب شده تا به کمک آن زندگی هیجانی خود و همراهانش را شکل دهد. از نظر امرسون، اولین فیلسوف اخلاقی بزرگ آمریکا، شادمانی منجر به زندگی خوب میشود و همچنین با خلاقیت در ارتباط است.
امرسون، در جستاری با عنوان «شکسپیر یا شاعر» (۱۸۵۰)، میگوید نبوغ شعری نیازمند دو چیز است. اول، توانایی شاعر در دیدن پدیدههای طبیعی بهعنوان پدیدههای اخلاقی -یعنی تبدیل چیزها به استعارههایی از زندگی درونی ما. این شاعر است که اولین بار میبیند که سیب و ذرت معنایی فراتر از میوه و غلات دارند. شاعر چیزها را تبدیل به نشانههایی میکند که «در تاریخچۀ طبیعیشان تفسیری از زندگی بشر» ارائه میکنند. در نگاه شاعر، طبیعت و انسان به هم پیوستهاند. دومین لازمۀ نبوغ شعری هم به همین اندازه مهم است: «شادمانی، که بدون آن هیچکس نمیتواند شاعر باشد، چون زیبایی هدف شاعر است. او فضیلت را دوست دارد، نه از روی اجبار، که بهخاطر شکوهش». شادمانیِ شاعرْ حاکی از توانایی او در دیدن زیباییهای جهان است، دیدن چیزها «بهخاطر نور زیبایی که از آنها ساطع میشود».
تحسین امرسون از قریحۀ شاد بینش اجتماعیِ اخلاقگرایان را به خلاقیت شاعران نزدیک میکند. او معتقد است شادمانی نهتنها آدمهای اجتماع را کنار هم میآورد، بلکه هرکس شادمانی را در کنترل داشته باشد میتواند جهان را دگرگون کند. شادمانی نیرویی روانشناختی و هیجانی است که خاستگاهش بینش و قریحه است.
با شروع قرن بیستم، جریانهایی که ویلیام جیمزِ فیلسوف آنها را «درمان ذهن» مینامید گسترش یافتند. فرض این جریانها تأثیر حالتهای ذهنی بر کارآمدی و تعاملات اجتماعی روزمره بود. این جریانها شادمانی را نیز به همراه خود گسترش دادند. نویسندۀ «الهامبخش» در شروع قرن جدید، اوریسون سوئت ماردن، که نشریۀ موفقیت را در سال ۱۸۹۷ تأسیس کرد، شادمانی را محور اندیشۀ خویش قرار داد. بعضی از آثار او عبارتاند از شادمانی بهعنوان قدرت زندگی (۱۸۹۹) ۴، زندگی خوشبینانه (یا درباب شادیبخشیدن به کسبوکار) (۱۹۰۷) ۵، و اندیشههایی دربارۀ شادمانی (۱۹۱۰) ۶. آثار ماردن عمدتاً فهرستی از «سخنان حکیمانه» و کلیشههایی دربارۀ مزایای شاداببودن است. این مزیتها هم فردی و هم حرفهایاند. آنها شما را شاد میکنند و کمک میکنند پول درآورید.
ماردن، در شادمانی به عنوان قدرت زندگی، شادمانی را «دوای بیماری آمریکاییها» مینامد. این کتاب تمرکز زیادی دارد بر اینکه آمریکاییها چقدر سخت کار میکنند و چه زمان کمی برای لذتبردن از خودشان دارند و چقدر مادیاند. هدف ماردن این است که نهتنها آمریکاییها را به آرامش فرا بخواند، بلکه آنها را کارآمدتر و ثروتمندتر کند. این معجزه از طریق گسترش شادمانی ممکن است.
تقریباً در همان زمان، در سال ۱۹۱۱، پسران پیشاهنگ آمریکا اولین کتاب راهنمای خود را منتشر کردند که در آن ترکیبی از توصیهها دربارۀ مهارتهایی عملی همچون آتش روشنکردن در جنگل، با تشویقهای اخلاقی برای زندگی بهتر ارائه شده بود. توسعۀ خود تحت «قانون پیشاهنگی» اتفاق میافتد که شامل ۱۲ فضیلت است. هشتمین فضیلتْ شادمانی است که آن را اینگونه تعریف میکنند:
فضیلت دیگرِ پیشاهنگی شادمانی است. براساس قانون پیشاهنگی، پیشاهنگ نباید عبوس باشد بلکه باید همواره شاداب و خندان باشد … چهرۀ شاداب و سخنان پرنشاط همچون آفتاب به دیگران میتابد؛ و سپس آن را در قاب گستردهتری از تاریخ میبرد:
پیشاهنگِ خوب باید جوانمرد باشد. یعنی باید مردی مثل شوالیهها یا پیشگامان قدیم باشد … او باید شادمان و بهدنبال پیشرفت خود باشد، و باید زندگی حرفهای برای خودش دستوپا کند.
در قرن بیستم، با گسترش تجربۀ جمعی و افزایش مصرفکنندهها، شادمانی بهعنوان مفهومی مطرح شد که میتوانست بلندپروازیهای سرمایهداری را با دغدغههای اخلاقیِ دورۀ قبل آشتی دهد. تأکید پیشاهنگان بر مهارتهای بقا در جنگلْ طبقهای جدید و عمدتاً مردانه از مصرفکنندگان و تولیدکنندگانی را به وجود آورد که فقط به فکر خودشان و زندگیشان در دنیای خشن بازار بودند. سرمایهداری آدمها را در دوئلی مقابل هم قرار میدهد تا بر سرِ منابع و پول تا پای جان بجنگند. این کسبوکاری است که در تنهایی انجام میگیرد. شادمانی پیشاهنگان به آن جلوهای قهرمانانه میبخشد. انتشار بیرونی شادمانی منجر به موفقیت حرفهای میشود، چراکه فروشنده یا دستیار اجراییْ فضای اداره را بانشاط میکنند. کنشهایی که خودخواهانه یا ریاکارانه به نظر میرسد بازتابی از گذشتۀ باشکوه تلقی میشود. آنطور که ویلیام وایتِ جامعهشناس در کتاب مدیریتی خودش در سال ۱۹۵۶ میگوید، هر «مرد سازمانی» تازهکاری در دلِ خود شوالیهای سرگردان یا شکارچیای نیرومند است.
ماردن و پیشاهنگها هر دو شادمانی را نه مفهومی فلسفی یا الهیاتی، بلکه نوعی ابزار میدیدند. شادمانی امروزه از ریشههای خود در بحثهای مرتبط با اجتماع و خیریه جدا شده و میتوان آن را در زندگی روزمره و بهمنظور ایجاد پاداشهایی خاص به کار گرفت. این نویسندگان شادمانی را به عصر صنعتی آوردند، جایی که بهزودی تحت سلطۀ ذهنیت فروشندگی قرار گرفت. در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، الهیدانی به نام نورمن وینسنت پیل، با فروش برند «مثبتاندیشی» خود، که معتقد بود میتواند بیچارهترین آدمها را به موفقیت و شادکامی برساند، ثروت خوبی به جیب زد. کار پیل از دلِ هرجومرج روانیِ ناشی از جنگ برخاست، زمانیکه هزاران جوان که تازه از جنگ برگشته بودند میبایست خود را با اقتصاد جدید وفق میدادند. پیل در این شرایط شادمانیِ اجتماعی و الهیاتیِ کتاب مقدس و فیلسوفان عصر روشنگری را به فضای رواندرمانی مردان کارمند برد.
مشهورترین کتاب پیل، قدرت مثبتاندیشی (۱۹۵۲) ۷، میکوشید توانِ نگرش را برای رسیدن به موفقیت مادی بسیج کند. این کتاب شامل نصیحتهایی است که لباس حقایق علمی را به تن کرده و با حکایتهای جذاب ترکیب شدهاند. این حکایتها جالب هستند، زیرا جهان را به کنشگران و مشاهدهگران تقسیم میکنند. کتاب پر است از آدمهایی بدون نام که بعضیهایشان بهطور معذبکنندهای عجیباند: پیل تعریف میکند «روی صحنه بودم و داشتم با مردم سلام و علیک میکردم و [ناگهان]مردی به من نزدیک شد … که رفتارش خیلی عجیب بود». این آدمهای رقتانگیز پس از سخنرانیهای پیل پیش او میآیند. آنها تنها و نامطمئن هستند و برای مشکلاتشان بهدنبال راهکار میگردند. پیل را میبینیم که به خیل آدمهای غریبهای که پیشش آمدهاند مشاوره میدهد. او با تعریف حکایتهایی از دوستان نزدیک خود که، برخلاف این آدمهای غریبه، معمولاً اسم دارند آنها را تسکین میدهد؛ و ظاهراً همۀ آنها آدمهایی موفق در کسبوکار یا ستارههایی در رسانهها هستند که پیام او را دریافت کردهاند.
بلاتکلیفیای که مراجعهکنندگان پیل تجربه میکنند ریشه در گسترش شرکتها در اقتصاد پساجنگ دارد. صرفاً خاطرات جنگ یا احتمال تروما نیست که در پسزمینه جا خوش کرده و تصدیق نشده است، بلکه مراجعان فلکزدۀ پیل غالباً از این واهمه دارند که، چون تحصیلکرده و آماده برای چالشها نیستند، نمیتوانند با فرهنگ شرکتهایشان خو بگیرند. به عبارت دیگر، پیل ما را درست در میانۀ تغییر و تحولاتی اجتماعی قرار میدهد شبیه به آنچه در پسران پیشاهنگ دیدیم، جایی که اقتصاد کشاورزی از طریق مهارتهای بقا در جنگل داشت برای جهان مدرن بازتنظیم میشد. ما در کتاب پیل، با طبقهای از کارگران در میانۀ اقتصاد جدید مواجه میشویم، اقتصادی که آنها بهلحاظ معنوی و روانی برای آن آماده نیستند.
بهراحتی میشود از پیل انتقاد کرد. کتاب او آشکارا ملغمهای از کلیشهها و حکایتهای ساختگی است که با پوشش معقول «مطالعۀ موردیِ» مخصوص علوم اجتماعی میانۀ قرن بیستم ارائه میشود. ولی توصیفات تلویحی او از بیمارگونی آمریکا جالب توجه است. پاسخ پیل به ناراحتی مراجعانش این است که دوراهیهای عینی خود را، که ریشه در بلاتکلیفی اقتصادی و بازار کارِ درحالتغییر دارند، به مشکلات غیرعینی ترجمه کنند. تو رقتانگیزی، نه، چون بهخاطر تغییر ساختاریِ شرکت اخراج شدی و آنقدرها جوان نیستی که دوباره استخدام شوی، بلکه، چون نگرش اشتباهی داری. راهحلْ شادمانی است.
قصۀ شادمانی با قصۀ بدن، چهره و ژستها گره خورده است. ولی ارتباط آن با قصۀ اجتماع کمتر از این نیست. شادمانی هم در ادبیات پیل و هم در پسران پیشاهنگ بر پایۀ چیزی است که پیشتر در کتاب مقدس و فلسفۀ اوایلِ دوران مدرن گفته شده است، با این تفاوت که آنها آن را از جنبۀ اجتماعی تهی کردهاند. همچنان که آن اجتماعات، در جهان صنعتی و اکنون پساصنعتی و سرمایهداری، از بین رفته و بازاحیا شدهاند، شادمانی نیز مرتباً فراخوانی شده درحالیکه دیگر قدرتِ گذشته را در پیونددادن آدمها به یکدیگر ندارد. امروزه، شادمانی عمدتاً روح صحنههای شادمان گذشته را فرامیخواند: ما در خرابههای شادی الهیاتی و طبیعی قدم میزنیم. شادی امروزی -سرخوشی موجود در نرمافزارهای شبکهسازی و گروههای شادیبخش- ادای معنویت اجتماعاتی را درمیآورد که دیگر وجود ندارند.
شادمانی در مارس ۲۰۲۰ به عرصۀ عمومی بازگشت، زمانیکه رئیسجمهور آن زمان آمریکا، که ظاهراً طرفدار نورمن وینست پیل است، در تلویزیون به تبلیغ داروهایی تقلبی پرداخت که به ادعای او میتوانستند بیماری و مرگ را درمان کنند. وقتی رسانهها او را بابت حرفهایش تحت فشار قرار دادند هیچ مسئولیتی نپذیرفت، ولی اعلام کرد «من مجلسگرمکن آمریکاییها هستم». دونالد ترامپ بهدنبال ملیکردن قدرت شادمانی بود، انگار که میتوان با نگرش بهتر بر همهگیری ویروس کرونا غلبه کرد. نادانی و فریبکاری او این بار تحت لوای مأموریت وطنپرستانۀ بزرگتری قرار گرفته بود. ترامپ خود را فروشندهای حرفهای معرفی میکرد: وقتی از داروهای تقلبی حمایت میکرد، درواقع داشت تصویر ملتی را به فروش میگذاشت که او، بهتنهایی، نمایندهاش بود. وضعیت شادمانی در ابتدای قرن ۲۱ این چنین است. هر اتفاقی بعد از این بیفتد، چیزی تغییر کرده است.
یکی از پیامدهای زندگی در عصر همهگیری نیاز به شادمانی است. تابآوری ویروس و زحمتی که به زندگی هرروزۀ ما تحمیل کرده است خوشبینی و توانایی برنامهریزی برای آینده را با چالش مواجه کرده است. شادمانی به ما فرصتی کوتاه برای رهایی از وحشت و سردرگمی میدهد. میدانیم که شادی قرار نیست انقلابی در آینده ایجاد کند، ولی میتواند حال را قابلتحمل کند و در دوران انزوا ما را کنارِ هم بیاورد. همچنین میتواند فردیتزدایی ارتباط دیجیتال را متحول کند و جایی برای ابراز هویت اجتماعی باز کند، حتی اگر زودگذر باشد.
در عصر روشنگری «سرایت» از راه گفتگو ابزار شادمانی تلقی میشد. همهگیری کرونا، که تقلیدی بیرحمانه از آن است، منجر به بازآفرینی شادی شده است. باور هیوم به اینکه عاطفۀ شادمان نوعی جوشوخروش است که میتواند طبیعت هیجانی اجتماع را دگرگون کند اکنون برعکس شده است. در دوران کرونا انضباط شخصی، فاصلهگیری اجتماعی، و بهداشت مناسب مهر تأییدی بر اجتماع بود: میتوانیم شادمان باشیم، چون آلودگی ایجاد نمیکنیم و محتاط باقی میمانیم. شادمانی فاصلهای را که ترس از آلودگی میانمان انداخته برمیدارد و شادی منتشر میشود، چون چرخۀ انتشار بیماری قطع میشود.
بنابراین، علیرغم وجود فاصله و واسطههای دیجیتال، شادی دوباره خودش را در مراقبت و ابراز نگرانی و پیشنهادِ کمک از راه دور نشان میدهد. اینها با اینکه ژستهای کوچکی هستند، ولی، مثل عمل «شادمانیبخشی» که در کتاب مقدس آمده، در هر حال ژست هستند و مراقبت و همدلی را القا میکنند. ازآنجاکه شادمانی را از طریق گفتگوهای دیجیتال یا غیردیجیتال کنترل و ابراز میکنیم، بهصورت عامدانه اجتماع را بازآفرینی میکنیم.
شادمانی که جایگاهش را از دست داده و نادیده گرفته میشود میتواند لحظهای آرامش و حمایت را به همراه بیاورد. فایدۀ اصلیاش در زمان بحران پدیدار میشود. صرفنظر از تجاریشدن فرهنگ شاد و سرخوشیِ کاذب سیاستمان، شادمانی ابزاری است که معمولاً هنگام فراموشی، با ایجاد آزادی عاطفی، ما را از بندهایمان رها میکند. شادمانی، حتی با برداشت امروزی از آن، نوعی قدرت هیجانی است که نباید نادیده گرفته شود. شادمانی «امید» منجیگرایانه یا «خوشبینی» سیاستمدارانِ سطح پایین نیست. شادمانی نویدهای سادهتری میدهد، مثل اینکه طی چند ساعت آینده به شما کمک کند، یا شما را با همسایهتان مرتبط کند. نمیتوانید سیاست خود را بر اساس آن بنا کنید، ولی احتمالاً هم نمیتوانید بدون آن جهان تازهای بسازید.
این مطلب را تیموتی همپتون نوشته و در تاریخ ۲۵ ژوئیۀ ۲۰۲۲ با عنوان «Reasons to be cheerful» در وبسایت ایان منتشر شده است و برای نخستینبار با عنوان «شادی آینده را متحول نمیکند، ولی میتواند اکنون را قابلتحملتر کند» در بیست وپنجمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمدحسن شریفیان منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.
تیموتی همپتون (Timothy Hampton) استاد ادبیات تطبیقی و زبان فرانسوی در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی است. کتابهای او عبارتاند از قصههای خیالی سفارت: ادبیات و دیپلماسی در اروپای اوایل دوران مدرن (Fictions of Embassy: Literature and Diplomacy in Early Modern Europe) (۲۰۱۱)، باب دیلن: ترانهها چطور کار میکنند (Bob Dylan: How the Songs Work) (۲۰۱۹)، و شادمانی: تاریخچۀ ادبی و فرهنگی (Cheerfulness: A Literary and Cultural History) (۲۰۲۲).
پاورقی
۱
Anatomy of Melancholy
۲
Canterbury Tales
۳
caritas
۴
Cheerfulness as a Life Power
۵
The Optimistic Life (or, in the Cheering-Up Business)
۶
Thoughts about Cheerfulness
۷
The Power of Positive Thinkin
مترجم: محمدحسن شریفیان
برگرفته از سایت ترجمان tarjomaan.com