تاريخ: ۱۴۰۱ يکشنبه ۶ شهريور ساعت ۲۳:۱۰ | بازدید: 1773 نظرات: 0 کد مطلب: 20234 |
1) همانند دیگر پدیدههای اجتماعی، درباره نقش پزشک و مسائل همبسته آن میتوان به سه شیوه به طرح پرسش و اندیشه پرداخت. در مرحله نخست میتوان به شرایط ممکنشدن این پدیده در حیات اجتماعی انسان پرداخت و این پرسش را مطرح نمود که ما اصولا با وجود چه مولفهها و شرایطی در وجود انسان و حیات اجتماعیاش روبرو هستیم که پدیدهای همچون «پزشک» را ممکن میسازند. این پرسش همان پرسش جامعه شناسان کلاسیک است که معتقد بودند ریشه تمام پدیدههای اجتماعی به درون جامعه و شرایط اجتماعی زندگی انسانها باز میگردد. امروزه، در کنار این پرسش کلاسیک، جامعه شناسان دو پرسش دیگر را نیز مورد توجه قرار میدهند. پرسش دوم به منطق درونی خود دنیای فعالیت پزشکان و قواعد و قوانین حاکم بر «مناسک پزشک بودگی» و نظم درونی کنش پزشکان در محل زندگی و کار آنان باز میگردد که در مجموع میتوان آن را «سنت پزشکی» نامید. پرسش سوم به دلالتهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی حرفه پزشک در جامعه و چگونگی بازتعریف جامعه بر مبنای این دلالتها باز میگردد. در کنار پرداختن به ریشههای اجتماعی مفهوم پزشک و منطق درونی حاکم بر این حرفه، همواره میتوان از نقش این پدیده در بازتعریف جامعه و تصوری که از حیات اجتماعی در محدوده مفاهیم مربوط به پزشک و پزشکی خلق میشود نیز پرداخت و نشان داد که اگر جامعه را بر مبنای نقش و حرفه پزشکی فهم نماییم به چه تصور و روایتی از جامعه دست میبابیم. آنچه در ادامه میآید اشارهای است به برخی از ابعاد همین تصویر از جامعه که میتوان از طریق توجه به دلالتهای فرهنگی مفهوم پزشک به آن ها دست یافت.
2) بیشک، یکی از مهمترین دلالتهای فرهنگی نهفته در مفهوم پزشک به دیالکتیک میان «بیمارستان» و «شهر» باز میگردد. اگر شهر با وجود همه فرصتها و موقعیتهای نهفته در آن فضای فعالیت، سلامت، تلاش، روابط انسانی، روابط انسان با اشیاء، خلاقیت و....است، وجود بیمارستان در شهر نشان از وجود سویهای دیگر در حیات اجتماعی ما دارد که همبسته با مفاهیمی همچون خطر، عدم سلامت، ناتوانی، بیماری، آسیب رساندن انسانها به یکدیگر، آسیب رساندن اشیاء به انسانها و یا در کل «حیات برهنه» است که اشاره به وجود سلامت در عدم سلامت و وجود عدم سلامت در درون سلامت دارند.
3) دلالت فرهنگی دیگر به دیالکتیک «درمان، بازیابی سلامت و زندگی» با «شکست درمان، تداوم بیماری، و مرگ» در محیط بیمارستان باز میگردد. پزشکان خود نیز تجلی این دیالکتیکاند. بیشک اگر بیمارستان انباشته از این نوع دیالکتیک است، پزشکان به عنوان مهمترین کنشگران این میدان نیز تبدیل به جایگاه منازعه دایمی این دو سویه از حیات اجتماعی میشوند.
4) دلالت فرهنگی دیگر حرفه پزشک به تبدیل شدن بیمار یا انسان بیمار به مفهوم «مورد»(Case) باز میگردد که بیمار را تبدیل به «متنی» میسازد که میتوان از طریق آن «بیماری» را شناخت. پزشکان در فرآیند فعالیت خود بیش از آنکه در پیوند با بیمار باشند، درگیر اندیشیدن به بیماریاند. این نکته بیمار را به یک مکانیسم یا واسطه یا در نهایت متن تقلیل میدهد که میتوان از طریق آن به قرائت بیماری پرداخت. بیشک، انسانیتر ساختن رابطه میان پزشک و بیمار نیازمند برخورد آسیب شناختی با این دلالت نهفته در حرفه پزشک و تلاش برای سوق پزشکان به ایده «پدیدارشناسی بیمار» در عین پرداختن به «بیماری» است.
5) تبدیل شدن انسان از جایگاه «سوژه دانش» به «موضوع دانش» اتفاق دیگری است که میتوان به زبان میشل فوکو آغاز آن را در دانش پزشکی بازیافت. پزشک زمانی که به معاینه، شکافتن، و شناخت جسم بیمار میپردازد در حین اینکه فاعل شناسا یا کنشگر شناخت است، در قالب بیمار،خودش به عنوان انسان را، موضوع معاینه، شکافتن و تحلیل ساخته است. بی تردید، اگر این فرآیند منجر به تبدیل ساختن تن بیمار به موجودی عاری از طبیعت و احساس(به معنای مورد نظر طبیبان در گذشته که بیمار و بیماری را درنسبت با کل طبیعت میدانستند) شود و صرفاً به آن به عنوان موضوع کار پزشک نگریسته شود، باید به تحلیل آسیب شناختی آن پرداخت و مفهوم پزشک را در پیوند با مفهوم «طبیب» در جهان گذشته باز تعریف نمود تا بتوان در کنار جنبههای علمی شاهد برجسته شدن جنبههای طبیعی، احساسی و معنوی نیز در این حرفه بود.
6) به زبان جامعهشناسان کارکردگرا، یکی از مهمترین دلالتهای دیگر مفهوم پزشک به این نکته باز میگردد که گویی وجود مفهوم «پزشک» همبسته با مفهوم «بیمار» است و پزشکان اصولا جامعه را بیمار میخواهند تا بتوانند حرفه خود را تداوم بخشند. بیشک، آسیبشناسی حیات حرفه پزشکی نشان از وجود رگههایی کوچک از حقیقت در این دریافت دارد، با اینحال، در کنار این دریافت میتوان به جای ایجاد پیوند میان پزشک و بیمار و بیماری به ایجاد پیوند میان پزشک با سلامت و ارزیاب سلامت جامعه نیز پرداخت و این نگاه را مطرح ساخت که تا زمانی که سلامت برای جامعه مهم است، پزشک نیز از اهمیت خاص خود در جامعه برخوردار میباشد.
7) و بالاخره ایجاد پیوند میان «پزشک»،«زندگی» و اخلاق» یکی دیگر از مهمترین دلالتهای دانش پزشکی و حرفه پزشک برای فهم جوامع امروزی است. امروزه در جوامع بشری، در کنار خداوند، تنها از پزشکان به عنوان گروهی از انسانها سخن گفته میشود که قادر به بازگرداندن زندگی به افراد جامعه و دور کردن مرگ از آنها میباشد. به یک تعبیر، پزشکان همان داروی جاودانگی انسان هستند. اگر انسان هنوز نتوانسته است دارویی برای فرار از مرگ بیابد، حداقل توانسته است حرفهای به نام پزشکی و محیطی به نام بیمارستان را به وجود آورد که میتوانند به جنگ مرگ بروند و به انسان حیات جاودانهتر ببخشند. اگر این تصور را بپذیریم، آنگاه میتوان انتظار داشت که شاغلان در این حرفه به نماد «اخلاق» یک جامعه نیز تبدیل شوند و این تصور در خصوص آنان در جامعه شکل بگیرد که چون در پیوند با حیات و مرگ انسان عمل میکنند، احتمالاً از دغدغههای بالای انسانی برخوردارند و میکوشند با دل سپردن به سنتهای اخلاقی به حمایت از انسانهای بیمار بپردازند. اهمیت این دلالت آنجا بیشتر میشود که حرفه پزشکی چنان که در بالا گفتیم بنا به منطق درونی آن تمایل به احساسزدایی در رابطه بیمار و پزشک و تبدیل کردن بیمار به یک «کالبد» یا «لش» نقصان یافته دارد که میتواند زنده بماند و میتواند زنده نماند و به راحتی در مقابل چشمان یک پزشک «بمیرد».