تاريخ: ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۵ ارديبهشت ساعت ۲۰:۸ بازدید: 1204      نظرات: 1      کد مطلب: 18644
همه چیز درباره مردم کورد یک روستای دوستدار کتاب در همدان

ماجرای پیوند «رسول آباد» با کتاب از «رستگاری در شائوشنگ» آغاز شد


رسول آباد این روزها دیگر روستایی ناشناخته نیست؛ به انگیزه مطرح شدن در عرصه جهانی به واسطه فرهنگ غنی کتابخوانی در این روستای کُردنشین در استان همدان، اهالی روستا کوچه‌های آن را به نام نویسندگان و آثار مهم ادبی ایران و جهان نام‌گذاری کرده‌اند.
 
 
روستای «رسول‌آباد سفلی» یا به قول ساکنان آن «تاج آباد»، از توابع بخش مرکزی شهرستان بهار استان همدان است. علاقه مردم و نیز اعضای شورای این روستا به کتاب و کتابخوانی، این روزها دیگر زبانزد خاص و عام شده است؛ تا جایی که نام کوچه‌¬های روستا برگرفته از نام کتاب‌ها و مشاهیر ادبی است؛ از «بهشت گمشده» و «بوستان» و «شازده کوچولو» و «مسیر سبز» و «قانون» گرفته تا «سیلاب بهاری» و «مناجات‌نامه» و «حافظ»، «شاهنامه»، «رودکی»، «کیمیاگر»، «هزار و یک شب»، «صد سال تنهایی» و «مثنوی معنوی».
 
 روستای رسول آباد ۲۳۰۰ نفر جمعیت دارد که حدود یک چهارم آنها عضو فعال کتابخانه روستا هستند. ساکنان این روستا که در استان همدان واقع شده است، کُردزبان هستند و به امید جهانی‌شدن به واسطه فرهنگ غنی کتابخوانی در آن، نام کتاب‌ها و شخصیت‌های ادبی را به زبان‌های فارسی، کردی و لاتین بر تابلوی کوچه‌هایشان حک کرده‌اند.

 
 
 
 در ادامه گفتگوی خبرنگار خبرگزاری کتاب ابران را با عضو شورای این روستا  را کخ 16 تیر 98 منتشر شده است می خوانیم:
 
در گفت‌وگو با «قباد یاری»، دهیار سابق و عضو کنونی شورای این روستا که از دوره اول شورای روستا به عنوان دهیار با سختی فراوان آغازگر ترویج کتابخوانی در روستا بوده است، چگونگی شکل‌گیری این روند را جویا شدیم و اینکه چه شد که نام «تاج‌آباد» به عنوان یک روستای دوستدار کتاب در کشور، بر سر زبان‌ها افتاد.
 
از چه زمانی فعالیت در عرصه کتابخوانی را شروع کردید؟
 
 در دوران کودکی بجز کتاب‌های قرآن، امیر ارسلان رومی، یک شاهنامه سوخته و اسکندرنامه، کتاب دیگری ندیده بودم که دو کتاب از آن‌ها هم در امانت بود. پدرم شب‌ها کتاب می‌خواند و مادرم و خواهرم نیز قالی می‌بافتند. در دوره راهنمایی از کتابخانه مدرسه کتاب‌های دیگری هم به امانت گرفتم و خواندم. از زمانی که برای کار در مزرعه‌ای به مریانج می‌رفتم، توانستم کتاب‌های ژول ورن و استیونس را بخرم. در دوره دبیرستان با آثار صادق هدایت آشنا شدم و کتاب‌های دکتر شریعتی را خواندم. بعدها شعر و تاریخ معاصر به علاقه‌مندی اصلی‌ام تبدیل شد.
 
چه شد که به فکر تاسیس کتابخانه افتادید؟
 
اوایلی که دهیار شده بودم، به فکر تاسیس کتابخانه افتادم. می‌خواستم محرومیتی را که در نداشتن کتاب در کودکی تجربه کرده بودم، بچه‌های روستا تجربه نکنند.

 
 
 
 قباد یاری، عضو شورای روستای «تاج آباد» و مروج کتابخوانی

 
کتاب‌های کتابخانه را چگونه تامین می‌کردید؟
  
دوستان نازنین همدانی‌ام ۱۱۳ جلد کتاب به همراه یک جلد شاهنامه و یک قفسه فلزی برایمان هدیه آوردند. به دنبال دریافت مجوز از اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی بودیم که در پاسخ به ما گفتند که روستای شما در اولویت نیست، کانون مساجد برای شما کافی است. همزمان با پیگیری‌های دریافت مجوز کانون با ایده‌ای که از فیلم «رستگاری در شائوشنگ» گرفته بودم، تلاش خودم را آغاز کردم. با اینترنت دیال آپ و مشقاتش (!)، ایمیل شخصیت‌های فرهنگی، هنری، ورزشی، مذهبی، سیاسی، شهرداری‌ها، مراکز صدا و سیما، فروشگاه‌ها و هر کسی را که فکر می‌کردم می‌تواند کمکی کند، پیدا کردم و برایشان ایمیلی ارسال کردم
 
 بسیاری از آن ایمیل‌ها غیرفعال بود. درست مانند شخصیتی که در فیلم «رستگاری در شائوشنگ» برای راه‌اندازی کتابخانه ناامید نمی‌شد، من هم به راهم ادامه می‌دادم. شخصیت فیلم که بعدها بی‌گناهی‌اش ثابت شد، هفته‌ای دو نامه برای مجلس می‌فرستاد و عاقبت موفق شد بعد از ۵ سال ۲۰۰ دلار دریافت کند و کتاب‌ها را تهیه کند و در گام بعدی هم ۵۰۰ دلار دریافت کرد که کتابخانه را گسترش داد، و نتیجه عمل این شخص با نام فیلم گره خورد. با خودم گفتم که محدودیت‌های من از آن زندانی کمتر است، بیش از ۳ هزار ایمیل ارسال کردم و بالاخره موفق شدم. هر هفته تعداد زیادی از ایمیل‌ها پاسخ داده می‌شد و کتاب‌هایی را اهدا می‌کردند که روحم را جلا می‌داد و انگیزه‌ام را بیشتر می‌کرد.
 
احداث کتابخانه چه فرآیندی را طی کرد؟
 
 
پس از این­که مجوز کانون را گرفتیم، هیئت امنای مسجد حاضر نشد کتابخانه را در مسجد جای دهد. گفتند مغازه‌ای را اجاره کنید، هزینه اجاره آن را پرداخت می‌کنیم اما به آن عمل نکردند. 
صاحب اولین مکانی که اجاره کرده بودیم، از ما اجاره‌ای نگرفت و بعد از یک ماه از ما خواست که مکان را تخلیه کنیم! یکی از دختران روستا به نام شبنم اولین کتابدار ما بود، پس از ازدواج و رفتنش، امیر آمد. امیر دانشجوی کارشناسی علوم سیاسی بود و آنقدر با بچه‌ها دوست شده بود که جذبه‌اش افراد بیشتری را به کتابخانه می‌کشاند. نام کتابخانه را «زانیار» گذاشتیم به معنای دانستن، دانایی، یار دانا و یار دانش. امیر، یار من بود و کتابخانه را مثل لاک‌پشت بر پشتمان می‌گذاشتیم و حمل می‌کردیم. دانایی‌دوستان کشور هم یاوری کردند در مدت حدود ۵ سال کتاب‌هایمان به چند هزار جلد رسید و ۴۵۰ عضو فعال کتابخانه فعالیت‌های خود را آغاز کردند. امیر پس از فارغ‌التحصیل شدن جهت اشتغال، دامدار شد ولی همچنان ما را در کتابخانه کمک می‌کند به دلیل کم شدن وقتش کتابداری را به هاجر سپرد. هاجر به قدری جدی و بااراده بود که از من و امیر نیز پیشی گرفت. هاجر که در ابتدای کار، دیپلم داشت، چنان غرق در کتاب شد که تحصیل را ادامه داد و لیسانس ادبیات گرفت. چند قفسه شیک و صندلی چوبی هم از اداره ارشاد گرفتیم و رونق کتابخانه بیشتر شد.
 
 
 
در همان مکان کلاس سوادآموزی را برگزار کردیم و برای ادامه تحصیل خانم‌هایی که قصد تحصیل در مقطع راهنمایی و بالاتر را داشتند، شرایط را ایجاد کردیم هر از گاهی در وبلاگم گزارش پیشرفت فعالیت‌ها را می‌نوشتم و کتاب‌های کتابخانه دست به دست می‌شد گاهی در کوچه می‌دیدم موضوع صحبت خانم‌ها کتاب است. «سووشون» سیمین دانشور آنقدر در میان اعضا چرخیده بود که فرسوده شده بود. همان سال من از دهیاری برکنار شدم. مدتی در کوره آجرپزی کار می‌کردم و بعد در سازمان جنگل‌ها خدمت می‌کردم. در این زمان هاجر به تنهایی بار مسئولیت کتابخانه را بر دوش می‌کشید. کلاس مشاعره برگزار می‌کرد و بچه‌ها را به کوه می‌برد تا بیشتر با هم وقت بگذارند. نمایش اجرا می‌کردند وقتی به آن همه عشق و این همه بی‌اعتنایی فکر می‌کنم، دلم می‌گیرد و به هم می‌ریزم!
دوباره شروع کردیم؛ کاظم که کارگر کوره آجرپزی است و تحت تاثیر فرهنگ کتابخوانی، برای زنده نگه‌داشتن فرهنگ و هویت روستا، مربی بازی‌های بومی محلی شده است و محمدرضا که قصاب روستاست، با تحصیلات پنجم ابتدایی، کتاب‌ را قورت می‌دهد؛ مغازه شیک و بزرگ‌شان را با قفسه‌هایش در اختیارمان گذاشتند. دوره اوج فعالیت بود. دوستان، ما را به اداره‌کل کتابخانه‌ها معرفی کردند. کارشناسی برای بررسی آمد و مقرر شد در حمام عمومی روستا تغییراتی اجرا شود و به کتابخانه تغییر کاربری دهد. اما با اکراه تمام تغییرات را بر سرمان کوبیدند و این بار من و‌ هاجر هم کنار رفتیم. مدتی کتابخانه به خاطر نداشتن مکان تعطیل شد و کتاب‌های ما آسیب دیدند.
 
 
 
 ایده نام‌گذاری کوچه‌ها به نام کتاب‌ها چگونه شکل گرفت؟
 
در دوره دوم شورا که رای آوردم، شورای مشاوران را تشکیل دادم تا در برنامه‌های روستا کمک کنند. خانم آینه‌چیان از همراهان و یاوران کتابخانه در تمامی این سال‌ها به‌ روستا آمد و ایده نامگذاری خیابان‌ها به نام کتاب را مطرح کرد؛ روستای دوستدار کتاب. مردم کتابخوان سزاوار این نامگذاری هستند. ایده‌ای بکر و جالب که متن کتاب‌ها را بر روی دیوارها کار کنیم. دنبال سرمایه‌گذار می‌گشتیم تا برای خط و نقش کتاب‌ها کمک کند. گردشگر فرهنگی، اشتغال روستا را نیز متحول می‌کرد و چه شود!
به همراه مشاوران شورای نامگذاری تشکیل دادیم و ۳۰ نام از لیستی را که خانم آیینه‌چیان پیشنهاد کرده بود، بعد از ۶ ماه بررسی و جلسه و نظرسنجی از اهالی روستا برگزیدیم و بعد از طی فرآیندی قانونی اقدام به نصب تابلوها کردیم. دهیاری آه در بساط نداشت. رامین، جوانی تابلوساز از روستا، شبرنگ‌ها را تهیه و چاپ کرد، حامد، جوانی دیگر روستا که جوشکار است، ورقه‌ها را آماده و تابلوها را نصب کرد. هیچکدام دستمزد نگرفتند، هزینه مواد اولیه را هم من پرداخت کردم.
چه شد که نام یکی از کوچه‌هایتان «آسترید لیندگرن» شد؟
 
در ادامه راه در جلسه شورا و مشاوران شورا قرار گذاشتیم با سایر کشورها ارتباط بگیریم و از آنها دعوت کنیم تا نام کتاب‌های شاخص خودشان را معرفی کنند تا در صورت تصویب شورا روی معابر روستا قرار داده شود. سوئد و اتریش پاسخ دادند و به شدت استقبال کردند پیشنهاد ما به کشور ایشان منتقل شد و آنها پیشنهادشان را ارسال کردند.
آسترید لیندگرن نویسنده پرکار و فقیدشان را که در حوزه کودک کتاب می‌نوشت، پیشنهاد دادند و من که رویای بسیاری برای کتابخوانی و روستایم در سر داشتم، پیشنهاد خواهرخواندگی تاج‌آباد و روستایی در سوئد را به کارکنان سفارت دادم که مورد استقبال قرار گرفت. مدتی بود وبلاگم را رها کرده بودم که دوباره نوشتن در آن را از سر گرفتم و ریز و درشت فعالیت‌هایم را در آن می‌نوشتم تا برای همگان روشن باشد
 
اخیرا جشن کتاب در روستای شما برگزار شده. کمی در این خصوص توضیح دهید
 
 
کمتر از یک ماه پیش، از سفارت سوئد تماس گرفتند و گفتند که خانم «اُسا لیند» نویسنده برجسته این کشور و از سخنرانان مطرح بنیاد آسترید لیندگرن، می‌خواهد برای کودکان تاج آباد قصه بخواند و از اوایل تیرماه به روستای شما می‌آید. هر آنچه که اندیشیده بودم، مجسم می‌شد و روستای ما با عنوان روستایی کتابخوان شناخته می‌شد.
 
همان لحظه با فرماندار تماس گرفتم، ایشان از من خواستند که گزارش کتبی بنویسم؛ نامه‌ای که نهایتاً به وزارت خارجه هم ارسال می‌شد. خنده‌ام گرفت. من عضو شورای یک روستای دورافتاده، نامه‌ای برای قهرمانم، ظریف خواهم نوشت. بدون معطلی نامه را نوشتم، به نیروی انتظامی، اداره ارشاد، اداره‌کل کتابخانه‌ها و میراث فرهنگی هم اطلاع دادم.


 
اهالی تاج آباد در حال آب و جارو کردن روستا برای استقبال از نویسنده مطرح سوئدی


 
 
از طرفی دیگر اعضای کتابخانه روستا در حال تدارک میزبانی در خور ایران و در خور مهمانمان بودیم. از آقای علی‌اصغر سیدآبادی نویسنده کتاب کودک هم دعوت کردیم. از طرفی خوشحال بودیم که روستایمان قرار است به پاتوق اهل فرهنگ تبدیل شود و از طرفی نگران بودیم به درستی میزبانی کنیم. داخل حمام را قبل از عید آماده کرده بودیم و اکنون کتابخانه در آن جای گرفته بود، اما بیرون آن هنوز ظاهری نازیبا داشت و به رنگ‌آمیزی نیاز داشت، که سیاهی‌اش پوشیده شود. ورودی کتابخانه هم به هم ریخته بود. حمید، لودر اداره راه را با هماهنگی آورد و مسیر را سامان داد. آقای سبزه‌ای که عضو شورای شهر اسدآباد است، شخصی را به رنگ‌آمیزی کتابخانه‌ مشغول کرد.
 
۲۰ نفر از اهالی، کوچه‌ها را آب و جارو کردند. کاروانسرا را مرتب و آماده میزبانی قصه خوان کردند. علی و مامه صفر، گل رز خریدند و در باغچه کاروانسرا کاشتند. زنان روستا قالی را که نام مهمان و نام روستا در آن درج شده بود، بافتند تا به مهمان هدیه کنیم.
 
یک روز مانده به مراسم قصه‌خوانی، متاسفانه این مراسم کنسل شد و حضور مهمان سوئدی منتفی شد و به دنبال آن آقای سیدآبادی نیز از آمدن به روستا منصرف شدند؛ اما اهالی روستا ما را تنها نگذاشتند، تلاش‌های ما را دیدند. روز مقرر دو گلدان گل به جای دو مهمان نیامده قرار دادیم و همه دور هم جمع شده و جشن کتاب گرفتیم. این دور هم بودن، کار تیمی کردن و خانه تکانی کردن روستا هم از برکات کتاب بود.


 
 
اقدام نمادین اهالی «تاج آباد» در قرار دادن دو گلدان گل به جای دو مهمانِ نیامده به روستا روی یک میز
 
و سخن آخر؟!
 
با تمام توان به راهمان ادامه خواهیم داد و پذیرای تمام هموطنان به ویژه فرهنگ‌دوستان نازنین در روستای کتاب دوست «رسول آباد» هستیم.

 

 

 
 



برچسب ها:

ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
چاپ
نسخه چاپی


نظر کاربران

4
0
پاسخ به این اظهارنظر

رامین شووکرە ۱۴۰۱/۲/۱۷
بەراستی کاتێک کە ئەو لاپەڕەیەم دەخوێندەوە بە هێز بوونی هۆگرانی کتێب و کتێب خوێنەر دەهاتە پێش چاوم و هۆگریان بوم ، ئەو بەسەر هاتە لە لاێک زۆر بە تام و چێژ و لە لاێکی دیکەوە زۆر دل تەزێن بوو وەلی بەراستی ئەو کەسانە کە بەو توانا کەمەیان توانیویانە ئەرکێکی ئەو جۆرە باوێنە سەرشانیان دانە دانەیان قارەمان بوون قارەمانی کتێب قارەمانی زانیاری

بە هیوای سەرکەوتی گشت نوسەران و خوێندەوارانی کتێبی رەسوڵ ئاوا و گشت خەڵکی زانای وڵاتەکەمان 🌹🌹🌹

نظر خود را براي ما ارسال كنيد