میگنا، درمان متمرکز برهیجان به عنوان یک رویکرد مبتنی بر دلبستگی، بر تاثیرات متقابل تجربه درون شخصی و تعاملات اجتماعی نظر دارد
هیجانات، در بطن زندگی رابطه ای یک خانواده قرار دارند. ساختار اصلی خانواده ها بر اساس روابط عاطفی بوده و اعتماد به نفس شخص در گرو امنیت حاصل از این روابط می باشد که انعطاف پذیری مورد نیاز را نه تنها برای فرد، بلکه برای کل خانواده فراهم می آورد.
هیجانات علاوه بر احساسات فردی یک سیستم پیچیده نشانه دهی را در خانواده به وجود می آورند که باعث ایجاد یک سیستم پاسخگویی سریع به تهدیدات پیش آمده برای آسایش اعضا خانواده شده و منبعی مناسب را برای علامت گذاری اهمیت زندگی جمعی ارائه می دهند.
خانه جایی است که فرد از آنجا شروع می شود. خانه بیش از یک وضعیت جغرافیایی است، چرا که علاوه برتوصیف مفهوم "در خانه بودن"، به یک وضعیت هیجانی و عاطفی و تجربه بین افراد در خانه می پردازد.
جان بالبی یکی از پیشگامان نظریه دلبستگی، این نیاز ذاتی را اساس رفاه انسان در کل زندگی دانسته است، به گفته بالبی، هم انسانها در طول زندگی زمانی خوشحال می شوند که زندگی را به عنوان یک سری از سفرهای طولانی یا کوتاه و از نقطه امن ارائه شده توسط شخص دلبسته سازماندهی کنند.
البته به تاکید او، با وجود مشترک بودن نیاز به دلبستگی در همهی ما انسانها، ظرفیت و توانایی افراد در ارضاء این نیاز به یک اندازه نیست. به همین علت، هر یک از افراد به شیوهای متفاوت، روابط عاطفی و دلبستگیهای خود را مدیریت می کنند و ضمناً استراتژیهایی که در شکلدادن و مراقبت کردن از دلبستگیهای خود دارند نیز متفاوت است. بالبی بخش مهمی از این تفاوت را به نحوهی بزرگ شدن انسانها در دوران کودکی نسبت میداد.
پیوند هیجانی میان اعضای خانواده
رابطه صمیمی میان افراد در خانواده به عنوان پیوند هیجانی شناخته می شود، جایی که هر یک از اعضا از اهمیت دلبستگی آگاه هستند. آنها در روابط نزدیک از آسایش و امنیت برخوردارند. روابط والدین و فرزندان به صورت سلسله مراتبی است. از آنجا که والدین معمار اصلی ایجاد امنیت در خانواده هستند و وظیفه و مسئولیت منحصر به فردی به ارائه مراقبت به فرزندان خود دارند.
عواطف و هیجانات سیستم اصلی علامت گذاری دلبستگی و امنیت هیجانی هستند. با این حال، خانه و امنیت هیجانی که در آن وجود دارد تضمین شده نیستند. خانواده ها در گذر زمان با خواسته های متغیر، چالش های روزمره و بحران های غیر منتظره روبرو می شوند. هر کدام از این تغییرات و چالش ها آنها را ملزم به یافتن و حفظ تعادل عاطفی و انسجام می کنند.
خانواده ها با تجربیات هیجانی شان به دنبال احساس امنیت هستند. اما زمانی که امنیت از سوی آنها تامین نگردد، دچار پریشانی های بنیادین در دلبستگی های ناشی از روابط دوگانه (به عنوان مثال مادر و پسر، پدر و دختر) می شوند.الگوهای رفتاری شدید ناشی از حالت های منفی هیجان انگیزی است که توانایی خانواده را برای دستیابی به منافع مشترک محدود می سازند. این الگوها نشانگر پریشانی های حاصل از دلبستگی بوده و معمولا وقتی به وجود می آیند که اعضای خانواده احساس امنیت ناشی از ارتباط را با چهره دلبستگی از دست می دهند.
حالات هیجانی منفی غالب شده در اعضای خانواده سبب می شود ناامنی موجود در روابط عمیق تر شود. هنگامی که ناامنی شدت بگیرد، پریشانی مشترکی بین اعضا خانواده به وجود می آید و آنها در تلاش برای دستیابی به آسایش بدون توجه مستقیم به نیازهای بنیادین دلبستگی و هیجانات پشت آن تقویت می گردند. تلاش اعضا برای مقابله با این پریشانی فقط احساس ترس و بیهودگی را تقویت می کند و در نهایت باعث می شود وضعیت منفی رابطه آنها تشدید گردد.
نیازهای دلبستگی
تاثیر روابط خانوادگی غالبا در درک پیشینه دلبستگی والدین مهم است. ارزیابی تجربیات دلبستگی قبلی پدر و مادر به منظور شناخت و درک بهتر استراتژی های دلبستگی فعلی مورد نیاز است.
الگوهای اعضای خانواده هنگام رودررویی نشان داده که چگونه نیازهای دلبستگی بنیادین هر یک از اعضا مختل گردیده است. مواضع سفت و سخت فعلی افراد، نشان دهنده اهمیت نیازهای هر یک از آنها از طریق جو منفی موجود در رابطه تحریف شده می باشد.
ساختارهای امنیت دلبستگی از طریق در دسترس بودن، پردازش، درگیر کردن هیجانات بنیادین و همچنین نیازهای دلبستگی هر یک از اعضا فهمیده می شوند.
تفاوت های رشدی در کودکان و نوجوانان و بزرگسالان
توانایی و محدودیت های رشد کودکان خردسال مورد توجه رویکرد متمرکز بر هیجان است. بکارگیری و توجه ویژه بر فعالیت های مبتنی بر بازی و درگیری هیجانی با کودکان و نوجوانان در این رویکرد پیشنهاد گردیده است. در این رویکرد به والدین آموزش داده می شود تا به کودک جهت استفاده در بیان هیجانات و عواطف به صورت نمادین و مستقیم کمک گردد.
مسیر بزرگسالی برای نوجوانان نشانگر یک دوره تغییر بحرانی برای خانواده ها است، چرا که نوجوانان خود و روابط خود را از طریق فرایند شخصیت سازی تعریف می کنند. خانواده جهت ایجاد هویت سالم در نوجوانان باید به سمت همکاری و درک بیشتر حرکت کند. زیرا نوجوانان الگوهای جدیدی را براساس روابط همسالان برای خود ترسیم می کنند و نیاز به استقلال را در کنار نیاز به ارتباط به وجود می آورند.
این تغییرات رشدی باعث افزایش روزافزون فاصله با والدین می شود که با سرمایه گذاری بیشتر در روابط با همسالان همراه بوده و به نوبه خود شامل حرکت به سمت افراد دیگر و نیز ایجاد روابط عاطفی می شود. تغییر در اهداف والدین در امر مراقبت از نوجوانان به سمتی پیش می رود که جوانان استقلال بیشتری در رفع نیازهای دلبستگی پیدا کنند. این تغییرات ممکن است برای والدین چالش برانگیز باشند، زیرا جوانان به احتمال زیاد والدین خود را دیگر به عنوان الگوی خود قلمداد نکرده و به منظور تنظیم خود بیش از پیش به شبکه های اجتماعی روی می آورند.
والدین می بایست تعادل مناسبی را در میان حمایت از اهداف تعیین شده توسط فرزندان بزرگسال و نیاز به اکتشاف و امنیت پیدا کنند. در خانواده هایی که ناامنی بیشتری وجود دارد، نوجوانان در معرض اضطراب روان شناختی بیشتری قرار می گیرند، چرا که معمولا با مواردی چون عدم اعتماد به مراقبت والدین، دیدگاه منفی در مورد خود و محدود کردن اقدامات خودمختار روبرو می شوند.
روابط بین نسلی در بزرگسالی نوید رشد و بهبود مداوم در خانواده را می دهد. نگرانی های مربوط به رابطه در میان فرزندان بزرگسال و والدین ممکن است از طریق تغییرات خانوادگی مثل ازدواج، طلاق، ازدواج مجدد و مراقبت از سالمندان یا بحران ها مثل بیماری های مزمن، از دست دادن شغل و مشکلات اقتصادی ایجاد شوند. با اینکه فرزندان بالغ به مرور زمان دلبستگی به والدین خود را به عنوان اشخاص دلبسته کاهش می دهند، اما اکنون توجه بیشتری به اهمیت این روابط درسراسر دوران بزرگسالی و تاثیر آنها بر روابط مراقبتی در مراحل بعدی زندگی می شود.
در دوران بزرگسالی، دسترسی به دلبستگی بیش از جنبه فیزیکی یا جسمی، جنبه نمادین یا انتزاعی دارد. احساس امنیت بیش ازآنکه در مورد تعاملات روزمره باشد، مربوط به خاطرات مثبت از والدین است که با تماس مداوم تقویت می شوند. موقعیت هایی مانند وضعیت نامطلوب سلامت والدین ممکن است واکنشی محافظتی را در فرزندان بزرگسال برانگیزد که به نوبه خود می تواند از پویایی دلبستگی بزرگسالان در آن خانواده خبر دهد. پویایی دلبستگی می تواند به مفهوم سازی دسترسی و حمایت فرزند از والدین بیمار جهت دهی کند.
درچنین شرایطی نیازهای فعلی با توجه به پیشینه فرزند در مراقبت شکل می گیرند. نقش والدین توسط فرزند بالغ نیز ممکن است چالش هایی مانند دوگانگی و انتظارات منفی را در فرزند پروری به وجود آورد.
نهایتا، باید بدانیم که ساختار پاسخ های دلبستگی و مراقبتی بیش از یک ارتباط ساده و بیش از آگاهی هیجانی والدین و پذیرش نیازهای اعضای خانواده می باشد. این ساختار برای فرزندپروری موثر است، اما هر یک به تنهای فاقد جاذبه لازم است. اگر این پیوند عاطفی و هیجانی نیاز به ترمیم روابط داشته باشد، می توان از درمانگر خانواده استفاده کرد. درمان متمرکز برهیجان به عنوان یک رویکرد مبتنی بر دلبستگی، بر تاثیرات متقابل تجربه درون شخصی و تعاملات اجتماعی نظر دارد. درمانگر نه تنها ارتباط والدین و اعضا را بهبود می بخشد، بلکه خانواده ها را قادر می سازد تا مشارکت مشترک خود را در منابع تطبیقی احساسات دلبستگی تعمیم دهند.
نگارنده: دکتر فریما رضوانی