اغلب تصور می شود که تضعیف ِالگوی آشنایی و گسترش غریبگی است که شهرهای ما را به میدان انسانهای خودمدار بدل کرده است. بسیاری به یاد دارند که در گذشته آدمهای یک محل به این دلیل که همدیگر را می شناختند حسی از اعتماد و صمیمت را نیز تجربه می کردند. اما در کلانشهرها، محلهها دیگر نه تنها مکانِ آشنایی نیستند بلکه مجمع غریبه هایی کاملا بیگانه از هماند. بدین سان، آشناییها در شهرهای ما بیش از اندازه رقیق شده و این ناشناسی است که الگوی غالب زندگی را تشکیل داده است. برخی بر این باورند که این ناشناس شدن جامعه است که مسئله ایجاد کرده است از این رو، همواره حسی نوستالژیک به جامعة مبتنی بر آشنایی داشته اند. اکنون پرسش این است که ناشناسی تا چه اندازه باید به عنوان تهدیدی برای زندگی شهری به شمار آید؟ بر این باورم که الگوی ناشناسی به طور بالقوه نه تنها تهدیدی برای زندگی نیست بلکه این الگوی آشنایی است که نقشی مخرب در زندگی روزمرة کنونی ما بازی می کند. اما مهمترین جنبه مخربِ الگوی آشنایی برای شهرها این است که قلمرو خصوصی افراد در آن مدام به چالش کشیده می شود. فقدان حوزه خصوصی مستقل و مداخله در همه عرصه ها به واسطه غلبه امر آشنا از ویژگی های سودمند جوامع کوچک و سنتی است اما همین ویژگی برای جوامع بزرگ و شهرهای جدید مخرب و ویرانگر است. درواقع، آنچه برای زندگیِ سنتی مطلوب فرض می شود برای زندگی ِجدید نامطلوب است. الگوی آشنایی مبتنی بر زندگی جامعة سنتی اینک نه تنها کمکی به زندگی شهری نمی کند بلکه جنبه مخرب آن بر جنبه های سازنده اش پیشی گرفته است. شاید یکی از دلایل بهم ریختگی عرصه خصوصی در شهرهای ایرانی را بتوان ناشی از غلبه همین الگو دانست. مسئله این است که استقلال حوزه خصوصی شهروندان تحت تاثیر منطق الگوی آشنایی زیر سوال رفته است.
همانند الگوی آشنایی، مناسبات غریبگی نیز فی نفسه نه مطلوب است و نه مخرب. غریبگی از دو وجه برخوردار است یک وجه مطلوب که خود را در نقش های مثبت و یک وجه نامطلوب که خود را در نقش های منفی نشان می دهد. وجه مثبت آن همانند روابط همسایگی، فرد را در مرز پیوندهای قوی و ضعیف قرار میدهد. وجه دیگر و البته منفی، وجه خصمانه آن است که فرد را به کل از پیرامون خود جدا می سازد. زیمل در مقالة معروف خود با عنوان «غریبه» معتقد است که غریبگی شکلی از رابطه و کنش متقابل است بدین سان همواره، غریبه در یک ارتباط متقابل با ما قرار دارد. به این معنا افرادی که با آنها ارتباط نداریم برای ما غریبه محسوب نمی شوند چرا که اساسا برای ما وجود ندارند. پس وجه غریبِ غریبگی این است که شهر مملو از انسانهایی شود که دیگر نه با هم غریبه بلکه آشنایانی غریب باشند یعنی مجموع انسانهایی که در حلقه های خانوادگی و محفلی خود عمیقا آشنا باشند و در حلقههای بزرگتر جامعة شهری عمیقا غریب بنظر رسند. روابط همسایگی و محلی در شهرها بیشتر واجد خصلتی منفی از غریبگی شدهاند و از خصائص مثبتِ غریبگی فاصله گرفته اند. شهروندی اگر یادآور شبکه کنش متقابلی از انسانهای غریبه باشد ما در وضعیت کنونی با افرادی مواجه ایم که با یکدیگر جز در حلقه های کوچک، روابط اجتماعی متقابل ندارند. زیمل افرادی که به هیچ وجه با آنها ارتباط نداریم را با ساکنان دب اکبر مقایسه می کند. این همان شکلی است که غریبه های شهری مورد نظر ما ممکن است بدان سمت میل پیدا کرده باشند. پیش از این، از تهران به عنوان شهری با ارتباطات ضعیف بسیار یاد شده است اما اینک میخواهم تاکید کنم که فقدان آن ارتباط مانع شکل گیری غریبگی به معنای همسایگی یا شهروندی شده است و از این رو به تعبیر پرویز پیران فضای خصم در زندگی شهری دائما در حال بازتولید است. شهری که ما با مردمانش ارتباط و کنش متقابل نداریم درواقع برای ما چونان ساکنان دب اکبر خواهند بود. در نهایت، باید اشاره کنم که هم الگوی آشنایی موجود در شهرها که مبتنی بر سرمایه های درونی و خانوادگی است و هم الگوی غریبگی موجود که بر ناشناسی و بیگانگی و بی اعتمادی مطلق تکیه دارد الگوهایی اند که جنبه های مخربشان بیشتر از جنبه های سازنده در زندگی امروز شده است.
برخلاف برخی که معتقدند برای بازسازی دنیای صمیمیِ شهر باید دوباره به الگوی آشناییِ روابط نزدیک شد، معتقدم که برای ترمیم روابطِ همسایگی و مناسبات متقابل در شهرها باید بر الگوی غریبگیِ مبتنی بر شهروندی تاکید کرد. بنظر می رسد گروه هایی که در پی تقویت محله ای هستند بیشتر تابع الگوی آشناییاند اما الگوی آشنایی جز در مقیاس کوچک نمیتواند مفید واقع شود و الگوی محلههای جدید شهری در مقیاسهای بزرگتر باید بر مبنای الگوی غریبگی شکل گیرد. الگوی آشنایی همان طور که گفته شد، برای جوامع کوچک که مبتنی بر تشابهات زیاد است کاربرد دارد، جامعة گسترده و بزرگ که بر مبنای تفاوتهای موجود میان آدمها شکل گرفته است دیگر نمی تواند براساس الگوی مشابهت و آشنایی استوار شود. در عوض الگوهای آشنایی زندگی در شهرهای ما موجب شکل گیری روابط بستة درون گروهی و مانع ارتباط گسترده با شهروندان غریبه شده است. درواقع، سرمایة درون گروهی و الگوی مبتنی بر آشنایی مانعی در راه استقرار زندگی شهری مستقل از خانه به شمار می رود.
اینکه در ایران سرمایه های درون گروهی بیشتر درون خانواده مستقر است سودمندی های خاص خود را دارد از جمله اینکه در برابر جامعة عریان از فردِ تنها، به دفاع بر می خیزد. اما هنگامی که پای تقویت جامعه به میان می آید قدرت گرفتن یکسویه این سرمایه میتواند نقشی مخرب بازی کند. مثلا سرمایة درون خانوادگی می تواند سرمایة برونی و حریم خصوصی شهروندان را تخریب کند. زندگی شهریِ جدید نیازمند حفظ حریم خصوصیِ شهروندان است در عوض، الگوی آشنایی با مداخله در حریم شخصی فرد همراه است. بسیاری از مشکلات جامعة ما در رابطه با شهروندی و فردِ آزاد به این امر بر می گردد که همة افراد و گروهها و از جمله دولت به دلیل آشنا بودن و نزدیکی به افراد در همة مسائل فرد مداخله می کنند و نمی گذارند غریبه های شهری زندگی خود را بنا سازند. در غریبگی خاصیتی نهفته است که همزمان هم اعتماد متقابل و هم حفظ حریم شخصی را در بر می گیرد برای کاستن مناسبات خصمانه تقویت دو عنصر اعتماد متقابل میان آدمهای ناشناس و استقلال حوزة خصوصی افراد ضروری محسوب می شود.
همانطور که می دانیم روابط شهروندی در خانه ها شکل نمی گیرد. خانه جای شکل گیری روابط آشنایی است، روابطی که آلفرد شوتس با نام روابط مایی(we relation) از آن یاد می کند. اما روابط آنهایی که مبتنی بر روابط غریبگی است در فضایی غیر از خانه شکل می گیرد. ما اساسا به کمک روابط آنهایی که مبتنی بر غریبگی است شهروندی مدنی می شویم. اما برای پدید آمدن مناسبات مبتنی بر غریبگی و تقویت وجه مثبت آن باید به شیوه با هم بودن در شهر توجه بیشتر کنیم. در قدم اول باید به چیزی فراتر از باهم بودنِ خانوادگی بیندیشیم و این مفهوم را به سطح روابط بین افراد در شهر گسترش دهیم. تحقیقات نشان می دهد که بخش قابل توجهی از شهروندان در محله ها با یکدیگر ارتباط ندارند و همین طور روابط همسایگی نیز در عمل شکل نگرفته است و شکل غالب «با هم بودن» در الگوی خانوادگی متمرکز شده است.
با هم بودن، مفهوم کلیدی و دریچهای برای ترمیم جامعه جدید است. با هم بودن، خودخواهی را کم، اعتماد متقابل را تقویت و بدبینی ها را از ذهنیت افراد می زداید و افراد را به شهروندانی قابل اعتماد بدل می سازد. با هم بودن نه تنها تقویت کننده بلکه سنگ بنای یک جامعه نیز هست. نباید جلوی فرایند تشکیل جامعه ایستاد، نباید برای باهم بودن حد و مرزهای زیاد تعیین کرد و نباید با هم بودن را تهدیدی برای جامعه فرض کرد. با هم بودن همانند خون در رگهای جامعه است. اشکالی خلاقانه از با هم بودن که این روزها توسط مردم در پارکها یا هر فضای عمومی دیگری ایجاد می شود می تواند علاوه بر افزایش نشاط اجتماعی به تقویت اجتماع مبتنی بر غریبگی کمک کند. سیاستهای شهری موجود باید تغییر کند و جای خود را به سیاستها ی سهلگیرانه تری بدهد که امکان بیشتری برای حضور جمعی آدمها فراهم کند. اگر جماعتِ تنها به تعبیر رایزمن فردِ منزوی و توده وار و غیر قابل اعتماد پدید می آورد باهم بودن، جامعة مسنجمی را موجب میشود که در نهایت موجب تخفیفِ زحمت دولت و نیروهای نگاه دارنه جامعه می شود. جامعة ما برای تداوم حیات خود به الگوی غریبگیِ زیست در شیوه های جدید با هم بودن محتاج است.