تاريخ: ۱۴۰۰ پنج شنبه ۱۲ فروردين ساعت ۱۱:۱۹ | بازدید: 1532 نظرات: 2 کد مطلب: 16039 |
گفتگوی هاژه با سعید حاجرشیدیان
در سال 2007، فرانسیس اردواردِ فرانسوی، یکی از متجاوزان زنجیرهای معروف، بعد از 20 سال از زندان آزاد میشود. چند هفته بعد از آزادیاش، به یک پسربچهی 5 ساله در خیابان تجاوز میکند. بار دیگر دستگیر میشود و او را به زندان میبرند. این ماجرا سر و صدای زیادی به پا کرد و با واکنشهای زیادی روبهرو شد، از جمله نیکلاس سارکوزی، رئیس جمهور وقت فرانسه که شخصا به ماجرا ورود کرد. در این بین کسانی بر این باور بودند که باید از طرق شیمیایی، فرانسیس را اخته کرد و میل جنسی او را نسبت به کودکان کاهش داد.
آنچه در این روایتها مهم است، به خطور آمدن این اندیشه به ذهن و شیوۀ استدلال حکمرانان و دولتمردان است. بدان معنی که بررسی و تعمق کردن در راهکاری که در آن، از طریق مداخلهی شیمیایی و با دستکاری در ماهیت و سرشت بشر، از میزان خشونت او کاسته شود. اینکه آدمیزاد بتواند کسی را از لحاظ اخلاقی بهتر کند، به گونهای که برای جامعه کمتر ضرر داشته باشد و کمتر آسیب برساند.
به هر حال به لحاظ تجربی، قرصها و داروهایی ساخته شده و وارد بازار شدهاند که میتوانند نقشی در اخلاقیتر کردن انسانها یا بهبود اخلاقشان داشته باشد.
در برخی از تیمارستانهای کشورهای جهان بر روی بعضی از بیماران با اختلالاتی خاص، همچون سایکوپاتها انجام میشود. سایکوپات یا روان آزاری نوعی بیماریست که مهمترین شاخصه آن، عدم حس دلسوزی و حس پشیمانی پس از انجام کار ناشایست است. این افراد بدون حس ترحم قادر به آزار دادن دیگران هستند.
شمار کسانی همچون هیتلر و یا فرانسیس که دچار سایکوپات هستند در جهان کمتر از 1 درصد است اما نزدیک به 50 درصد جرائمی که در گسترهی گیتی رخ میدهد توسط همین افراد صورت میگیرد.
در این رابطه بحث اصلی مربوط به افراد به اصطلاح عادیتر جامعه است. چه بسیار کسانی که همانند این افراد دچار عارضه و یا اختلال خاصی نیستند ولی بسیاری از اوقات نمیتوانند خشم خود را کنترل کنند و عصبانی میشوند. یا مثلا شاید فرد چندان خشن نباشد ولی آنچنان که باید، مایل به مشارکت دوستانه و همدلانه با جامعه نباشد و رغبت آنچنانی برای کمک در او دیده نشود.
برای نمونه مدتی پیش، دوربین مدار بستهای در چین تصاویری را نشان میداد که کامیونی بر روی دخترکی چند ساله عبور میکند و او را زیر میگیرد. در این بین 18 نفر با دیدن این دختربچه بیتفاوت از او عبور میکنند. در اتفاقی مشابه در کالیفرنیای آمریکا در حالی که فردی با ویلچر به داخل آب میافتد چند پسر بچه خندهکنان از لحظات غرق شدن او فیلمبرداری میکنند.
آیا میتوان با قرص و دارو انسانها را اخلاقی کرد و اخلاقشان را بهبود بخشید؟ در صورتی که پاسخ به این سوال مثبت باشد آیا تایید و رواج این قرصها اخلاقی و درست است؟
چنانچه این قرصها در ایران رواج پیدا کنند واکنش نظام پزشکی چه خواهد بود؟ در این راستا، مهمترین چالش به وجود آمده اخلاقی خواهد بود یا فلسفی یا دینی و یا اقتصادی و سیاسی؟
هاژه این سوالها را با سعید حاج رشیدیان، پژوهشگر فلسفه در میان گذاشته است. آقای حاجرشیدیان چندین کتاب را در زمینه فلسفه، از جمله درسگفتارهایی بر فلسفۀ سیاسی کانت را به فارسی ترجمه کرده است.
سعید حاج رشیدیان: پاسخ سوال شما را از سه جنبه میتوان داد: جنبه اخلاقی، سیاسی و زیباییشناختی.
در اینجا تلاش میکنم که به نحو فشرده به این سه جنبه بپردازم.
از دیرباز فیلسوفان و معلمانِ اخلاق بشر بر سر مسئله شرِّ وجودی، که شامل ذات انسان نیز میشود، سخن گفتهاند. متألهان [آنان که به علم الهیات اشتغال دارند] همواره بر این باور بودهاند که وجود شر و خشونت در عالم بشری، امری حتمی است و بر انسان است که برای رسیدن به سعادت با شر مقابله کند و وجود خود را از آن بپالاید. اما این دیدگاه به ساده کردن و نادیده گرفتن اصل شر و خشونت انجامیده است به نحوی که از رنسانس به بعد مسئلۀ شر و خشونت به یکی از قویترین موضوعاتی تبدیل شد که فیلسوفان بهوسیله آن، متألهان را به چالش کشیدند. داستایوفسکی، رماننویسِ مشهور روس، در رمان جنایت و مکافات متعرض خشونتی میشود که دامنگیرِ کودکان است. او میپرسد علتِ وجودِ خشونت نسبت به کودکان توسط کدام جهانبینی قابل توجیه است و پاسخ میدهد که چنین خشونتی از آنجا که شر محض است، قابل توجیه نیست. همین موضوعات بود که راه را برای شکل جدیدی از تفکر ایدئولوژیک که تئودیسهنویسی [استدلالی الهیاتی است که سعی میکند به این پرسش پاسخ دهد که چرا خدا اجازه داده است شر در جهان وجود داشته باشد] نام داشت باز کرد. تئودیسهنویسی گرایشی در عالم جدید بود که میخواست وجود شر و خشونت را برای انسان مدرن توجیه کند که چندان اقبالی نیز بدست نیاورد. خلاصه آنکه در دوران مدرن، دیدگاه نسبت به وجود شر و خشونت نسبت به دنیای قدیم یکسره تغییر کرد. فیلسوفان جدید ناچار بودند که خشونت را جزو ذات و نهاد بشر بهشمار آورند و آن را همچون واقعیتی هستیشناختی درنظر بگیرند و از همین رو تلاش کنند تا راه چارهایی برای آن بیابند. برخی از این اندیشمندان مانند توماس هابز اعلام کرد که در وضع طبیعی «انسان، گرگِ انسان است» و لذا برای پرهیز از خشونت، باید توسط قرارداد اجتماعی به وضع قانونی گذر کرد، وضعی که به دلیل وجود حکومت و قانون، خشونت همگان علیه یکدیگر کنترل میشود. هابز به روشنی دریافته بود که خشونت ذاتِ انسان است و لاجرم باید چارهایی دنیوی برای آن اندیشید. از نظر او، حکومتِ قانون که از مجرای تنفیذِ ارادۀ آزاد افراد شکل میگیرد بهترین راهحل برای کنترل خشونت است. اما آیا با شکلگیری حاکمیت قانونی، مسئله خشونت براستی حل شد؟ آیا زان پس خشونت افراد نسبت به یکدیگر کاستی گرفت؟ پاسخ منفی است. این خشونت از شکل «خشونت فیزیکی عریان» به بستر دیگری رانده شد که میتوانیم آن را «تکنولوژی خشونت منفعل» نسبت به شهروندان یک حکومت نام بگذاریم. بررسی این تکنولوژی جنبه سیاسی خشونت را بر ما روشن میکند.
بعد از آنکه نظام فئودالی در اروپا از هم پاشید، ما شاهد رشد بسیار سریع شهرها بودیم. در آرایشِ قدرت سیاسی شهرها، ما با ظهور طبقه سوم یا طبقه متوسط روبرو بودیم که آرمان اصلی آنها اصل آزادی و برابری بود. این نیروی تازه نفس که از قید خشونت اربابان روستایی رها شده بود، اکنون نیاز داشت که همچون «شهروند آزاد» زندگی کند. اما هسته اصلی این زندگی جدید را امری به نام «کار مدرن» تشکیل میداد. کار مدرن در واقع شکل عقلانی شده کار بر اساس مناسبات کمی بود. ماکس وبر توضیح میدهد که فعالیت انسان در دوره فئودالی کار به حساب نمیآمد، چرا که شکل عقلانی و کمی نداشت. اما در زندگی شهری جدید این کار مدرن به عنوان هسته مرکزی زندگی جدید تعریف میشد. در اینجا شاهد هستیم که مکانیسمهای «تکنولوژی خشونت منفعل» شروع به کار میکنند. این مکانیسمها عملا به دنبال آن بودند که از شهروندان، افرادی «متوسط» بوجود بیاورند. در اینجا مراد از واژۀ متوسط معنای اخلاقی آن نیست. متوسط در اینجا به معنای همگونی و همسانی در تواناییهاست. کار مدرن عقلانی شده نیاز به فردی داشت که از نظر بهره هوش و توانایی بدنی در حد متوسط باشد. تنها چنین کسی بود که میتوانست به عنوان کارگر در کارخانه یا کارمند در سیستم بروکراتیک جدید کار کند. به عبارت دیگر یک موسیقیدان دورۀ فئودالی یا یک پیشهورِ قرون وسطایی، تا قبل از آنکه تبدیل به یک شهروند متوسط نشود نمیتوانست در سیستم جدید کار کند. پس تکنولوژی خشونت منفعل، سیاستی بود که هرگونه تفاوتی را حذف میکرد و تلاش داشت که با همانندسازی افراد نیروی لازم را برای زندگی جدید فراهم آورد. به تعبیر فوکو در همین دوران بود که بزهکاری دوباره تعریف شد و معنای جرم کاملا تغییر کرد. کارخانه و اداره جای افراد لَنگ و کور، یا افرادی که تمایلات متفاوت داشتند نبود؛ آنها به کسانی نیاز داشتند که خشونت منفعل با تربیت مجدد، آنها را به افراد متوسطِ مناسب برای کار مدرن تبدیل کند. شاید عجیب به نظر بیاد اما یکی از اصلیترین سیاستهای خشونت منفعل برساختن چیزی به نام «سبک زندگی» بود. افراد باید یاد میگرفتند که سبک زندگی خاصی را انتخاب کنند که آنها را برای کار، از شکل و رمق نیندازد. زین پس بود که معیارهای سلامت روان و بدن، امید به زندگی و دیگر کلیشههای دوران جدید شکل گرفت.
اما این خشونت منفعل در دوران پسامدرن، دوباره تغییر شکل داد و به «تکنولوژی خشونت زیبا» تبدیل شد. به نحو خلاصه «تکنولوژی خشونت زیبا» که خاصِّ دوران پسامدرن است به وجود مازاد در انتخاب و لذت و تفسیر اشاره دارد. این خشونت خود را در قالب متن نشان میدهد و بوسیله رسانهها، هنرهای زیبا، مجتمعهای تجاری بزرگ، آزادی در سبک زندگی، اسرافهای مولد و... برساخته میشود. اگر از عبارات لاکانی استفاده کنیم، خشونتِ زیبا توسط دنیای نمادینِ متن، راه تجربه امر واقعی را از ما گرفته است. ما دیگر نمیتوانیم در دنیای واقعی مشارکت کنیم مگر آنکه در ابتدا، استراتژیِ تفسیری خاصی را در قبال نشانگان دنیای نمادین اختیار کرده باشیم. به عبارت دیگر آنچه واقعیت ما را تشکیل میدهد نه عذابوجدان از لذت بردن، که اضطراب در ناتوانی از لذت بردن است. چنین خشونتی توهم آزادی را از طریق تفسیر نشانه جایگزین آزادی سیاسی میسازد. میتوان فیلم دید، آن را تفسیر کرد و سپس اندیشید که قطعا شر و خشونت وجود دارد و ما را تهدید میکند اما اتخاذِ رویکرد عملی، برای چارهکردن آن، در محدودۀ امر واقعی قرار میگیرد که به دلیل وجودِ سیستم نمادین-زبانی، ما را دسترسی به آن نیست. میتوان شعر سرود و با نشانگان خود بازی کرد.
با توجه به آنچه گفته شد مساله خشونت آنگونه که شما آن را مطرح میکنید نه تنها دیرزمانیست که آغاز شده، بلکه در جریان تاریخ چندین بار تغییر شکل داده است و از طرق مختلف که تقریبا نامحسوس نیز هستند زندگی ما را بلعیده است. به عبارت بهتر، هرگونه خشونتی مجاز شمرده میشود به شرط آنکه به شکل متمدنانه روی دهد. اعصاب انسان جدید قادر نیست صحنۀ قربانی کردن در آیینهای توتمی را تاب آورد اما از صحنه قتل شخصیت منفی درام بر صحنه تئاتر لذت میبرد. لذا هر چیزی مجاز است به شرط آنکه ابتدا زیباییشناختی شود.