تاريخ: ۱۳۹۹ يکشنبه ۳ اسفند ساعت ۹:۲۷ | بازدید: 3773 نظرات: 0 کد مطلب: 15851 |
جلال رحمانی
۱ سخن گفتن در باب زندگیِ اشیاء، داستانی جدید نیست. مارکس پیش از این نشان داد که چگونه اشیاء میتوانند حیاتی مستقل از سازندگان خود داشته باشند و زیمل نیز هنگامی که در باب پول میاندیشید هنرمندانه دنیای مستقل آن را به تصویر کشید. آنچه میان زیمل و مارکس مشترک بود چیزی جز استقلالِ اشیاء و قدرت دستکاری شان نبود. کالاها و پول به یک اندازه دنیای پیرامون ما را تغییر دادند و بنا به اراده خود جماعتها را شکل دادند و شاید اولین چیزی را که تغییر دادند روابط اجتماعی آدمیان بود. بر اساس منطقِ دنیای جدیدِ کالاها و پول بود که روابط آدمیان هر چه بیشتر به سمت دنیای خشک و عقلانی حرکت میکرد و محاسبه عقلانی نقش تعیین کنندهای در ارتباطات اجتماعی یافته بود. این دستکاریها البته وجهی جهانشمول دارند اما میتوان از اشکالی از زندگی اشیاء صحبت کرد که وجهی محلیتر دارند. آپادورای در کتابی به نام «زندگی اجتماعی اشیاء» به زندگیهای محلی اشاره کرده است که در هر جامعهای تولید میشود. بر این اساس میتوان از زندگی خیابانهای ایران نیز سخن گفت. این زندگی ضمن شباهت با خیابانهای دنیای مدرن از تفاوتهای برجسته محلی خود برخوردارند که آن را درخور تامل میکند.
۲ خیابان حیات و ممات خود را دارد. نیروی مرموز و پنهانی وجود دارد که گویا زیر سطحِ آسفالت خوابیده است و هر زمان که تکانی به خودش بدهد قادر است جمعیتی را به این سو یا آن سو بکشاند. خیابان میتواند مردم را به پنهان شدن از طریق همشکلی اجتماعی دعوت کند یا میتواند صحنه تجلی مبارزه میان مردم بر کسب هویت متفاوت باشد. به عبارتی دیگر، خیابان قدرت دارد ما را در میان جمعیت مخفی کند و از سوی دیگر میتواند چونان تابلویی در معرض دید همگان قرار دهد. این خاصیت دیالکتیکی فضای خیابان است که درجهای از آزادی فردی و درجهای از اجبار و تعیین پذیری را با خود به همراه دارد. به این معنا، میتوان با جورج زیمل هم داستان شد و از حیات ذهنی خیابان نیز حرف زد. وجه جهانشمولِ خیابان، همان حرکت و تغییر مداومی است که شهر را از مناطق غیر شهری متمایز میکند و البته کلانشهر را با توجه به حجم و جابجایی مداوم جمعیت در آن منحصر بفرد میسازد. به این معنا، خیابان میأتواند در ذهن فرد شهرستانی تا مدتها انقلاب ایجاد کند و حتی ذهنِ ساده شهرنشینان کوچک یا روستاییان را دگرگون کند و بعد از مدتی به پویایی وا دارد. تهران، همانند موج دریا که میتواند این ذهنیت ساده را پس بزند و از خود متنفر سازد به همان اندازه نیز میتواند آن را به پیش بکشد و مفتون خود کند. در این جذر و مد خیابانهای تهران است که فرد مهاجر گرفتار میشود و به نحوی جادویی، شلوغی، آلودگی، ترافیک، گرانی، ناامنی و مسائل نامطلوب دیگر همه اثر معکوس مییابد و به خاصیتهایی جذاب برای او بدل میشود و هرآنچه زشت و ناپسند است به یکباره وجهی زیباشناسانه به خود میگیرد. در نهایت این خیابانهای تهران است که با خاصیت کهربایی خود، جمعیت عظیم دور دستها را به سمت خود میکشاند و بی آنکه بخواهد چیز زیادی به آنها بدهد به خود وابسته میسازد. اما به آن اندازه که زیمل از عقلانیتر شدن آدمها و روابط انسانی به واسطه خیابانهای شهر گفته بود خیابانهای تهران ضرورتا موج عقلانیت را دامن نزده است چراکه این خیابانها فاقد پشتوانه نظام عقلانی تولید و منطق پیشرفتهای پیشبینی پذیر است. شاید به این دلیل که، این خیابانها درست جایی قرار گرفتهاند که شخص رها شده از نظام کنترلی سنتی در آن جایابی میشوند بدون آنکه وابستگیهای جدیدی به آنها اعطا شده باشد. فردِ تنها در شهر بدون نظامات اجتماعی جدید باید خود به تنهایی از پس همه مصائب زندگی بر آید و هیچ نهاد اجتماعی ضمانت زندگی او را بر عهده نگرفته است. از اینروست که تهران، محل کشمکشهای فردی برای رسیدن به وضعیت مطلوب زندگی شده است کشمکشی که جنگی بیپایان را در خیابانها رقم زده است. این خیابانهای بیحفاظ اجتماعی به جای دربند کردن افراد در نظامات مدنی، فردیت آنها را میدانی برای تشفی امیال غریزی (که تاکنون در شکل های سنتی زندگی سرکوب شده بودند) میسازد. اینگونه است که شهر و خیابانهای آن به جای تقویت فرایند متمدن شدن به عرصهای برای شکلگیری نوعی دیگر از انسان وحشی بدل میشود.
۳ فردِ تنها که اینک به جای شهروند در شهر جایگزین شده است با ذهنیت خاصی با امور روبرو میشود و اغلب به چشم حقارت در خیابانها مینگرد. از این رو، پدیدههای نوظهور در خیابانها همواره با برچسب خیابانی به حاشیه رانده شدند و با بدبینی نگریسته شدهاند. این بدبینی را میتوان به اداره کنندگان شهر نیز توسعه داد و به این نکته توجه کرد که چگونه سادهترین کنشها چون قدم زدن و پوشش در خیابان امری مسئلهدار شده است. این بیاعتمادی به خیابان و امر خیابانی بیتردید با نگرش منفی به مدرنیته ارتباط دارد. اساسا مدرنیته، خیابان را به ضرر خانه توسعه داده است. بودلر به خوبی نشان داده است که چگونه تجربه مدرنیته با تولد بلوارها و خیابانها ممکن شده است. تجربههای خیابانی همانند عشق به عنوان مهمترین شکلهای زندگی مدرن با ظهور خیابانها مقدور شده است. اینجا همان جایگاه مناقشه فرهنگ بر سر چیزهایی است که در خیابان شکل میگیرد و توسط خانه و دیگر نهادهای سنتی نامشروع تلقی میشود. اما خیابان درست همان جایی است که فرد آزاد میتواند فارغ از اقتدار خانواده و نظام اداره شکل بگیرد و به میل خود زندگی کند. میتوان مناقشات حول خیابان و امر خیابانی را ذیل مقوله فردیت جای داد. فرد اگر متولد شود در برابر اقتدار بیرونی میایستد و اگر هم شکل نگیرد یا در آغوش قدرت بیرونی عاجزانه تسلیم میشود یا به نیروهای غریزی و شهوانی خود پناه میبرد. همه قصه این است که شخص هویتی نامتعادل مییاید و یا باید منفعلانه رفتار کند یا دست به طغیان بزند، خشونت کند، تجاوز کند یا اعمالی نظیر آن را مرتکب شود. پس گویا تکلیف شهروندان در خیابان مشخص میشود ( جایی که هویت شهروندی میتواند در آن تقویت یا تضعیف شود). اما خیابان که میتواند جمعیت عظیمی را به سمت خود فراخواند به تنهایی این قدرت را ندارد که جمعیت را مدنی سازد. برای مدنی سازی باید تاسیسات اجتماعی و نهادهای مدنی در آن شکل گیرد و فردِ تنها را در خود جای دهد تا به واسطه آن فردِ شهروند متولد شود.
۴ جمعیت عظیمی که در شهر ساکن میشوند به خیابانها نیازمندند. توسعه و گسترش خیابانها با گسترش جمعیت در شهرها همزمان بوده است. نمیتوان خیابانها را بدون جمعیت تصور کرد به خصوص در کلان شهری چون تهران که حضور جمعیت شب و روز نمیشناسد. جمعیت انبوهی که در متروپولیسها شکل گرفته اند شرایط اجتماعی جدیدی فراهم کردهاند که پیش از این وجود نداشته است. خانهها و ساختمانهای جدیدی شکل گرفت و اشکال جدیدی از توسعه شهری خلق شد. شهرنشینی و توسعه حمل و نقل شهری نقش خیابانها را بیش از پیش مهم کرد. گسترش مشاغل جدید، طبقات کارگری، طبقات متوسط شهری شیوه حضور در خیابان را تغییر داد و سبک زندگی بودن در خیابان را آفرید. به همین دلیل، ما همواره تاکید کردهایم که خیابان محل گذر نیست بلکه مکان اقامت است. اگرچه پیادهروها و خیابانهای تهران هنوز محل زندگی نشده است و شیوه با هم بودن در خیابان به نحو مغشوشی شهر را به میدانهای پرآشوب، بینظم و پرتنش زندگی بدل کرده است اما این مدیران شهری هستند که با دمیدن روح زندگی بر کالبد خیابانها میتوانند صمیمیت را به شهر برگردانند. راه چاره ایجاد فضاهایی عمومی است که زندگی را در شهر زندگیتر میکند و بدین ترتیب، شهر را از چهار راهی برای عبور به سکونتگاهی برای زندگی بدل میسازد.