در فارسی ضرب المثلی داریم:
[دم روباه از زرنگی در تله است]
هستند کسانی به خیالشان با زرنگی میتوانند منافعی را کسب و جایی برای خود خوش کنند در حالیکه ممکن است نه تنها به هدفشان نایل نشوند بلکه ضرری هم به خویش برسانند.
این نکات ما را به یاد پارهای از زرنگی های خودمان انداخت:
سال ۵۶ سپاه دانش بودیم برای تغییر محل خدمت به تهران رفتیم بر اساس شنیدهها میبایستی خیلی مواظب میشدیم تا برخیها سرمان کلاه نذارند و خود را خیلی مغرور و زرنگ تر از آن میدانستیم که سرمان شیره بمالند.
چند روزی آنجا بودیم در یکی از روزها اشتهای سینما کردیم از باجهی بلیط، یه بلیط ۵ تومانی گرفتیم و ۲۰ تومان بهش دادیم جلو چشمانمان ۱۵ تومان الباقی را شمارش کرد و در جیب نهادیم به شک افتادیم آنرا شمردیم ۱۱ تومان بود برگشتیم اعتراض کردیم ۱۱ تومان را با ترش رویی و قیافهی حق به جانب از ما گرفت دوباره برایمان شمرد ۱۵ تومان بود خجل شده و رفتیم اون ور شمردیم ۹ تومان بود ناچار قناعت کرده و دیگر اعتراض ندادیم مبادا دوباره کمتر شود.
یه روز به آخر مانده از زیر گذری در میدان توپخانه گذرمان به مرد شیک و پیک و کراوات بر گردن و عینک بر چشمان و کیف سامسونیکی در دست افتاد پنداشتیم که او باید از بزرگان و مسئولان رده بالا باشد تا ما را دید فهمید که شهرستانی هستیم و ناشی.
سلام علیک و خوش و بشی کردیم و بخود می بالیدیم با چنین شخصیت مهمی آشنا شدیم.
چنین وانمود کرد از شیراز برای ماموریت آمده و کیف پولش گم شدە.
گفت: این ساعت را دیروز ۹۵۰ تومان خریدهام اینم فاکتورش، بیایید و در حق ما خوبی کنید ۷۵۰ تومان از ما بخرید تا کارمان راه اندازی شود و شما هم نفعی ببرید.
به جوش آمدن غیرت مردانه ما و حرفها و ژست و قیافه و ساعت زیبا با فاکتور ۹۵۰ تومانی طرف، ما را به وسوسه انداخت بلکه ان شاالله تلافی ضرر بلیط سینما و هزینه سفر را بکنیم.
با تکبر و غرور، از خود زرنگی نشان دادیم و آنقدر چونه زدیم تا توانستیم ساعت را با قیمت ۵۰۰ تومان از چنگش در بیاریم. و از اینکه در این معامله سود زیادی خواهیم برد در پوست خود نمیگنجیدیم.
خوشحال و شادان به مهاباد برگشتیم یه روز بعد با دیدن دوستان و آشنایان و دیگران، با ژست خاصی طوری دستمان را حرکت میدادیم تا همه ببینند چه ساعت زیبا و گرانبهایی بر دست داریم.
در حال قدم زدن در خیابان، بر حسب اتفاق در ویترن یکی از مغازه های نزدیک چهارراه میدان آرد، چشممان به ساعتی همانند ساعت خودمان افتاد که روی آن نوشته شده بود، قیمت ۱۱۰ تومان.
باورمان نشد از صاحب مغازه قیمت را پرسیدیم عرض کردند ۱۱۰ تومان، ولی برای شما ۱۰۰ تومان حساب میکنیم تازه فهمیدیم چه دسته گلی به آب دادهایم.
از شدت ناراحتی نزدیک بود دق کنیم.
🔶با خود پنداشتیم:
[ آخرش با این زرنگیها آنچه را داریم از دست خواهیم داد].