از کنارش که رد می شوی چند درخت می بینی و جماعتی که زیر سایەشان چایی می خورند... دکه ای این طرف و دکەای آن سو، پنج شش پلەی آن را که بالا می روی و وارد پارک می شوی هوایی دیگر در مشامت می پیچد... پیاده رو وسط آن را که قدم میزنی تا به ساختمانی که مهجور و غریبانه، غریبانەتر از جماعتی که دلشان به آن خوش است برسی، حرف هایی می شنوی متفاوت با آنچه قبل از بالا آمدن از آن پله ها شنیده ای... حرف هایی شاید قلمبه سلمبه و شاید علمی و شاید فلسفی و احیانا یاوه و گاهی هم منطقی. بعضی در حال تفسیر کائنات و عدەای در حال نقد رو در رو و جمعی بازی می کنند و بعضی گلایه دارند و یکی از موفقیتش می گوید و گروهی می نالند... نالیدن از وضعیت موجود... وضعیت موجودی که خیلی ها در راه شناخت آن رفته اند به بیراهه های دور و اولیس وار سرگردانند... اما هنوز هستند کسانی که سعی دارند کاری کنند تا شاید گرەای از این همه ناامیدی و رکود در فضای هنری این شهر باز کنند که البته در این نوشته ی سراپا نقص کیفیت این گره گشایی ها بررسی نمی شود... اما خب بعضی از این فعالیت ها چنان به جا و درست اند که برای امید دادن به برگزار کنندگانش هم شده باشد لازم است در وصف آن نوشت و قلم زد...
دیروز هم یکی از همان روزهایی بود که زیر آن درختان، چایی خورها نشسته بودند و در حال وقت کشی بودند و پارک نشین ها از هر دری صحبت می راندند که در آن ساختمان غریب و در پس همەی این همهمەها در ادارەای کە فرهنگ و ارشادش نام است شش فیلم از شش فیلمساز کرد به نمایش در آمد... ولوله و غلغلەی جمعیت نشان از شور و اشتیاقی بود که سینما، آن هم در قالب فیلم کوتاه به جانشان انداخته بود... تماشای فیلم در سالن.
این اتفاق بار دیگر نشان داد که این شهر به سینما علاقه دارد، چه کوتاه باشد و چه بلند. نمایاند که فیلم سازان کرد در حال رسیدن به شناختی از خود هستند، البته اگر جشنواره ها بگذارند و خودشان به این درک برسند که سینما را نمیتوان به سان لباس با نگاه مدگرایانه نگریست... نمایش فیلم های این فیلمسازان برای مردم(با تاکید بر مردم خوانده شود) آنها را با مخاطب واقعی روبرو می سازد... به آنان خواهد فهماند برای که و چرا فیلم می سازند و البته چگونه باید بسازند که چه بخواهیم و چه نخواهیم همین مردم اند که کار ما را ارزش می بخشند. اما در پایان این ماجرا بازهم کمبود یک سالن سینمای استاندارد را با پوست و گوشت و استخوان و البته پاهای خسته از ایستادن و سر شده از چمباتمه زدنمان به دلیل کمبود صندلی حس کردیم... اگر کسی وظیفه دارد سالنی بسازد، بسازدش شاید فرهنگی و هنری و هنرمندانی ساخته شدند.
امید که از زندگان باشید.