مربی، واژهای است که در خود هم گرمای خورشید دارد و هم سختی آهن. در ظاهر، او کسی است که راه مینماید، نظم میدهد، و آمادهسازی میکند. اما در ژرفای فلسفهی تربیت، مربی چهرهای چندوجهی است: هم آفرینندهی آینده است و هم نظارتگر روح انسان، مربی نمایندهی فرهنگی است که به آدمی میگوید «چگونه باید بود» و از او میخواهد از بینظمی وجود خویش، به نظم جامعه تن دهد.
در نگاه ادبی، مربی همان باغبانی است که با هرسکردن بوتههای بیقرار، میکوشد از هر انسانی، درختی مستقیم بسازد. اما آیا همیشه مستقیم بودن، نشانهی رشد است؟ شاید گاهی انحراف شاخه ای، نشانهی جستوجوی نور باشد. روز جهانی مربی، فرصتی است برای بازاندیشی همین پرسش: مربی تا چه اندازه میتواند تعلیم دهد بیآنکه آزادگی را بیصدا قربانی کند؟
در فلسفهی تعلیم، افلاطون مربی را فرزانهای میدانست که روح را از سایهها به روشنایی میکشاند. در جهان امروز اما، مربی گاه گرفتار سایههای نظام خود آموزشی است؛ در میان دغدغه های شخصی و خانوادگی، کشمکشهای رقابت، حس مالکیت بر گروه، دیکته کردن تسلط، او باید جانهای مشتاق را تربیت کند، ودر همان حال با بیمهری سیستمی روبروست که ارزش وی را باعدد ورتبه وقدرت میسنجد.
روز جهانی مربی تنها روزی برای تبریک نیست. زمانی است برای اندیشیدن به اینکه آیا جامعه قدرَ دانایی را میداند یا فقط نتیجه گراست؟ آیا مربی هنوز مجالی دارد تا انسان بیافریند، یا تنها مأمور انتقال اطلاعات فنی و منویات خویش است؟
در ساحت نقد، مربی باید خود نیز شاگرد باقی بماند؛ همواره در حال یادگیری از تجارب انسانی. اگر مربی در نقطهای از دانایی متوقف شود، بهتدریج به مأمور تبدیل میشود نه الهامبخش. مربی واقعی، میان نظم و آزادی پلی میسازد؛ او هدایت میکند بیآنکه قید زند، و تأثیر میگذارد بیآنکه تحمیل کند.
این روز یادآور مسئولیتی است فراتر از کلاس وتیم و گروه . مربی کسی است که در سکوتی طولانی، روحها را لمس میکند و ردّی ناملموس از خود باقی میگذارد. جامعهای که ارزش مربی را تنها در ساعات کار و حقوق مادی و فربه شدن اعداد گروهش میسنجد، در واقع ارزش آیندهی خود را نادیده گرفته است.
مربی، آغاز هر راهی است که انسان از تاریکی نادانی به روشنایی معنا میپیماید؛ و شاید بهترین تبریک به او، بازسازی رابطهی میان آموزش و انسانیت باشد.
و اما :
ما عدهای هستیم، اکثراً پابه سن گذاشته و یا بازنشسته، که بهجای تسلیم در برابر تکرار روزمرگی و زوال امید، در جستوجوی پناهگاهی آرام برای شادی وبودن درکنار هم، برای نفس کشیدن در هوای سلامتَ دوستی. پارک شهر (باغ مکاییل) شده است خانهی دوم ما؛ جایی که ورزش، بهانهای است برای زندهماندن، نه فقط برای زندهبودن.
اما در همین فضاهای ساده، فقدان مدیریت منسجم، پراکندگی گروهها، رقابت بچه گانه ناشی از عدم درک مورد نیاز مربیان و شکلگیری «مربیسالاری» بدلیل عدم نظارت مناسب مسئولین گاه آرامش را از دلها میگیرد. آنجا که باید مربی خادم سلامت، دوستی و امید باشد، برخی از این جایگاه برای سلطه و حس مالکیت و گاه ارضای عقده های خود بهره میبرند؛ و نتیجه آن، از هم گسیختگی روح جمعی است.
ورزش برای بسیاری از ما نه رقابت، بلکه درمان است؛ درمانی علیه پیری، تنهایی و فراموشی. روز جهانی مربی، تنها روز سپاس از آنان نیست، بلکه یادآور مسئولیتی اجتماعی است: مربی، نگاهبان امید مردمانی است که با وجود دردهای جسمی، مالی و روحی، هنوز لبخند صبحگاهی خود را فراموش نکردهاند.
اگر مربی نتواند اعتماد بسازد، حرکت از درون انسانها خاموش میشود. اگر محیط ورزشی به میدان قدرت و جدال و جدایی بدل گردد، جسم و جان پیر و جوان با هم فرسوده میشوند. چه زیباست اگر در چنین روزی، مربیان و مدیران ورزشی شهر بهجای رقابتهای نازیبای مرسوم، به اندیشهی وحدت و آرامش بیندیشند؛ تا ورزش، دوباره سرچشمهی زندگی شود.
این فضاهای کوچک مردمی، شاید آخرین سنگر امید باشند؛ جایی که انسان، در برابر عصر بیرحمانهی فراموشی، هنوز دست به دست دیگری میدهد و میگوید: من زندهام. مربی باید پاسدار چنین تفکر زلالی باشد.
بیائیم فلسفهی مربیگری را با تجربهی زیستهی انسانهای مؤمن به زندگی روزمره پیوند دهیم؛ باشد که این دلنوشته بمناسبت روز جهانی مربی هم نقد باشد، هم امید، و هم ادای احترام به همهی آنانی که هنوز «حرکت» را فضیلت میدانند تا در میانه بحرانهای امید و رنج زیستن و مشقت معیشت به آرامش و همزیستی وهمدلی وخرد جمعی پناه ببریم.