تاریخ: ۱۳۹۷/۸/۲۸
کارکرد امر انتزاعی
جلال رحمانی
رفتار آدم ها در اتومبيل وجه ديگرى از انزواى عذاب آور و عادى شده را نشان مى دهد، خاصه وقتى قرار باشد اين اتومبيل ها در خيابان ها و در ميانه ترافيك كشنده اش حركت كنند. يكى از رفتارهاى بسيار شايعى كه كمابيش از تمام راننده ها سر مى زند، فحاشى در زمان رانندگى است. در لحظاتى خاص، همه آن ديگرانى كه «آن بيرون» دارند رانندگى مى كنند از نظر ما ابله، بى شعور يا «گاو» اند. چرا؟ چون يا بى جهت بوق زده اند، يا بدون زدن راهنما پيچيده اند، يا زيادى يواش رانده اند. در چنين لحظاتى، سنگين ترين و بى رحمانه ترين فحش هاست كه نثار طرفِ مقابل مى شود، همان فرد «بى نام و نشانى» كه لحظه قبل نمى شناختيمش و لحظه بعد نيز ديگر (شايد) هرگز او را نخواهيم ديد. اما ما دقيقاً طورى ناسزا مى گوييم كه او نشنود.به واقع فحاشى جز ذاتيِ كنش رانندگى در شهرهای ایران است. صراحتاً بايد گفت كه ما از هم متنفريم. وقتى «ديگرى» يك بوق اضافه مى زند، از نظر «من» تا حد لجن تنزل پيدا مى كند. اما اين ديگرى كيست؟ هيچ كس. ما هنگام رانندگى، به نفسِ «ديگرى»، به «آنها»، ناسزا مى گوييم، همان مسببان خيالى و بى نام و نشانى كه چنين وضعى را به وجود آورده اند. درك فرد از ديگرى عميقاً تحت تأثير رفتار او در همين ساعات رانندگى است. ترافيك ما را تدريجاً از هم بيزار خواهد ساخت. هر راننده ا ى طبيعتاً بايد از راننده ديگر بيزار باشد، درست همان طور كه معمولاً هر روشنفكرى با روشنفكر ديگر بد است و هر نقاشى با نقاش ديگر، زيرا فضاى فرهنگ در ايران به شدت تنگ است، و هر كس فكر مى كند ديگرى جاى او را گرفته است. شرايط اجتماعى ما بيزارى را گريزناپذير ساخته است. فحاشى در اتومبيل عموماً خصيصه مسافركش هاست، همان «كارگرانى» كه به واقع دارند جور سيستم معيوب حمل و نقل را مى  كشند. بى نوايى و استيصال نهفته در اين قسم فحاشيِ مكرر و بيمارگونه، در عين حال، مبين استيصالِ خود سيستم است. راديويى كه هنگام مسافركشى روشن است و سراپا مشغول ستايش از وضع موجود، به واقع نه تنها هيچ كمكى به تا ب آوردن عذاب خيابان ها و ترافيك نمى كند، بلكه به لطف تصوير توهم آميز و فريب كارانه اى كه از «دوستى و محبت»، «گذشت و صميميت»، پيشكش مسافركشان مى كند، مستقيماً به نفرت آنها دامن مى زند. در چنين شرايطى، بى آن كه بخواهيم تن به نوعى «روان شناسى اجتماعى» همراه با ژارگونى عقيم و بى خاصيت بدهيم و از «هنجار» و «نابهنجارى» حرف بزنيم، به نظر مى رسد نفرت و فحاشى عملى رهايى بخش باشد، رهايى موقتى از استيصال روانى اى كه فرد را اسير خود كرده است. در اين حالت توصيه به «خوش اخلاقى» بى معناست. بايد پرسيد خوش اخلاقى در چه بافت و زمينه اى، با چه كسى؟ چرا آنها در اين وضعيت  «بد» بايد خوب باشند؟ اتفاقاً چرا كمى خود را خالى نكنند؟ چرا ممكن نيست «ديگران» واقعاً بد و غيرقابل تحمل باشند؟ ميل عجيب همه ما به توصيه دادن، خود گواه نوعى عجز و ضعف است، اين توصيه ها اغلب واجد رگه هايى از كينه توزى، خصومت، ناپختگى و ترس اند. به عبارت ديگر، اين توصيه ها، حتى به رغم محتواى صادقانه شان، غالباً زيادى انتزاعى و لاجرم كاذب اند. به كارگرانى كه هزار و يك مشكل دارند و اصطلاح «اوقات فراغت» براى شان نامفهوم است، توصيه به نكشيدن سيگار (چون به سلامت شان زيان مى رساند) نه تنها توصيه اى «خيرخواهانه» نيست، بلكه حقيقتاً عملى بى معنا است. اتفاقاً همين جاست كه اسطوره «سلامت» سرشت دروغين خود را عيان مى سازد؛ انبان پزشكان مهمان در برخى برنامه هاى تلويزيونى معمولاً پر است از توصيه هاى ريز و درشتى كه رعايت نكردن شان «سلامت شخص را در معرض تهديد قرار خواهد داد». ولى همواره از آن چيزهاى اساسى كه حقيقتاً سلامت را تهديد مى كند حرفى زده نمى شود، زيرا مستقيماً به معايب خودِ سيستم مربوط اند.توصيه هاى «اجتماعى» ازسوى «كارشناسان» همواره حول حواشى گشته اند و به «نقص اصلى» اشاره اى نكرده اند.
بله، حرف زدن از عوامل خنثى و بى اهميتى چون خوردن يا نخوردن چغندر و پياز، يا كشيدن يا نكشيدن سيگار، خيلى ساده تر است تا اشاره مستقيم به رابطه حقوق كم و خرج بالا با طول عمر و بيمارى هاى داراى منشأ عصبى، و يا رابطه فقدان شادى هاى اجتماعى و غيره با افسردگى. اين تلقى از سلامت و تندرستى تلقى اى انتزاعى و فريب كارانه است. آنچه سلامت يك كارگر را به خطر مى اندازد كشيدن سيگار نيست، حتى «يكى از عوامل» نيز به حساب نمى آيد. سلامت، به تعبيرى، مفهومى سياسى است. به منظور حفظ سلامت افراد، يا به بيان كلى تر و دقيق تر، به منظور تحقق «زندگى خوب» براى همگان، بايد كليت اجتماعى را تغيير داد، و نه صرفاً رژيم غذايى را