پدر همه جا حضور دارد. بسته به جامعه اي كه در آن هستيم، عرصه تجلي انتزاعي و جسماني او متفاوت است. پدر فرآورده منظومه فرهنگ و كارگزار اعظم فرهنگ است. فرهنگ نه به معناي ايده آليستي و آرماني و «والا»ي آن. بلكه همان فرهنگي كه تاريخ خونباري دارد، در قالب نهادهاي مقتدر اجتماعي عينيت يافته است و فعليت تام و فراگير خود را در زندگي روزمره آدميان به رخ مي كشد. پدر وارث آپولون است، رب النوع رويا و هنرهاي تجسمي. رب النوع «تجسم بخشيدن ها» و در مرحله بعد صلب و منجمد كردن ها. در جوامع استبدادي و واجد ساختارهاي بسته و محافظ وضع موجود، پدر حتي در شكل «تجسد» يافته و حي و حاضر خود (منظور همين پدر ملموس و زنده است، پدر من كه در خانه يا شهري ديگر، همچنان بر من پدري مي كند) نيز ناخواسته يا بهتر بگويم نادانسته از فرمان حفظ شكل هاي فرهنگي تبعيت مي كند و در مقام كارگزاري كوچك در حوزه اي كوچك (خانواده) ايدئولوژي تداوم وضع موجود را بازتوليد مي كند. البته اين سخن در مورد پدر ملموس و لاجرم محدود خانواده، قابل تعميم به همه پدرها نيست ولي در مورد آن پدر انتزاعي همواره موجود، سخت تعميم پذير است. تكوين «پدر» محصول يك فرآيند تاريخي مشخص است، البته گذشته از اينكه مبين يكي از شرط هاي عمده تكوين هر تمدني است. شكل هاي فرهنگي و نظام هاي ارزشي، صرفاً تجلي ناب «روح» بشري در گستره آفرينش الهي نيست. تبار ارزش ها و فرهنگ اغلب خونبارتر و وحشيانه تر از آن چيزي است كه ايدئولوگ هاي «فرهنگ دوست» با آب و تاب فراوان روايت مي كنند. فرهنگ بيش از آنكه دستاورد «ذوق» و «فطرت» او باشد دستاورد «نياز» و «استيصال» و «ترس از مرگ» و «اراده معطوف به قدرت» اوست.
اين نياز و اراده صرفاً از گونه اي ايده آليستي و ناب و «معصومانه» نيست بلكه در شرايط تاريخي _ اجتماعي، بيانگر خواست سلطه بر طبيعت و انسان هم هست. آنجا كه دم از تداوم و حفظ ارزش ها زده مي شود، منظور نه هميشه والايي انسان و تحقق كمال او، بلكه همچنين تداوم سلطه و تحقق قدرت است. تمام نقاط اين منظومه فرهنگي پهن شده بر بستر تاريخي را «نياز» و ضرورت و تنگناي وضع بشري به هم پيوند مي زند، پس حفظ اين منظومه و اشكال فرهنگي ناشي از روبه رويي با ضرورت هاي عيني و ريشه دار است. ضرورت «نان خوردن»، بنابراين ضرورت «زمين و محصول خوب داشتن»، بنابراين ضرورت «تقسيم اراضي» و بنابراين ضرورت «نظارت بر چگونگي تقسيم اراضي.»
اينجاست كه ارزش ها و ايدئولوژي هاي اربابان سر برمي آورد. اينجاست كه «اخلاق بردگان» پديد مي آيد. تاريخ مادي، همزمان روايتي است از تاريخ تكوين ارزش ها و شكل هاي فرهنگي. از دل اين آشوب، پدر، در مقام كارگزار فرهنگ برمي خيزد. پدر از خلال اعمال اقتدار در محدوده خانواده، مي كوشد ارزش هاي مفهوم نهاد و خانواده را حفظ كند. اين اتفاق در سطح ديگر نهادهاي كلان اجتماعي هم مي افتد.
در دوران فئوداليسم، خاصه در نمونه استبداد شرقي، نهادهاي خارج از خانواده هم، خود واجد پدرهاي عيني و مشخص هستند. در جوامع مبتني بر نظام سرمايه داري پيشرفته پدر اين بار در كسوتي انتزاعي و اشاره ناپذير سر برمي آورد. در حكمت هاي عامه و اقوام و فرهنگ هاي مختلف همواره پندها و دستورهايي يافت مي شوند در اين باره كه به پدر و مادر خود احترام بگذاريم. اين پند بيش از آنكه به نفع پدر ملموس من و تو باشد، پندي است به سود خود فرهنگ. فرهنگ براي تداوم خويش به چنين پندهايي نيازمند است. اصرار «بيش از حد» بر احترام به معلم، پدر، ريش سفيدان و «بزرگ ترها» مبين ايستايي و جمود فرهنگي است.
پدر همه جا هست. نام هاي مختلفي دارد، كسوت هاي مختلفي دارد. در نهادهاي مختلفي به سر مي برد. هرچه فرهنگ، لاغرتر و نحيف تر باشد، «پدر» فربه تر و فراگير است. پدر حافظ پيوستار فرهنگ است. او با حفظ اشكال فرهنگ و صور تجربه، جلوي از هم پاشيدن اين پيوستار را مي گيرد. يكپارچگي اين پيوستار وابسته است به يكپارچگي و مهارپذيري تجربه فردي. در محدوده نهاد خانواده، فرزند هر كاري كه بخواهد مجاز نيست انجام دهد، در واقع يعني مجاز نيست هرآنچه را مي خواهد «تجربه» كند. تجربه امر ممنوعه، پيوستار فرهنگ خانواده را از هم مي گسلاند و مايه «رسوايي و بي آبرويي» مي شود. اين اتفاق در سطح جامعه هم مي افتد. پدر همواره «مخزني از تجربه ها» است. تجربه هاي «پيشاپيش» صورت گرفته. اقتدار اين امر پيشين و لاجرم «ارزشمند و تعيين كننده»، از طريق جملاتي نظير «پسر، تو هنوز تجربه نداري» بر فرزند اعمال مي شود. جملاتي از اين دست، تجربه فردي را فرو مي بندد. شور بشري (يا به واقع ديونوزوس دروني او) همواره در برابر شكل هاي فرهنگي تثبيت شده برمي خيزد. تاريخ فرهنگ، به يك اعتبار، تاريخ ستيز ديونوزوس ها و شكل هاي آپولوني است. آنجا كه پدر در مورد فرزند، از كلمه «جوان» به عنوان مفهومي تحقيركننده استفاده مي كند، به بهترين شكل ايده حفظ و تداوم وضع موجود را به بيان در مي آورد.
پدر من ممكن است اين طور باشد يا هم نباشد. من او را دوست دارم. مي دانم اگر بخواهد جوابي به اين نوشته پسرش بدهد، با اين «زبان» مطنطن نمي تواند. روي سخن بيش از آنكه با او باشد با مفهوم «پدر» است كه همه جا حضور دارد و دامن اقتدارش را پهن تر مي كند. اين يادداشت در پي اصالت بخشيدن به مفهوم «جواني» هم نيست. اين يادداشت خود حامل سبكسري و گهگاه «نكبت» جواني است و چنانچه بسط يابد (از طريق نقدي بر اين نوشته) سويه هاي ديگري از قضيه را آشكار تواند كرد.