به گزارش پایگاه خبری - تحلیلی هاژه، نمایش تئاتر "له پشت ده رگا" توسط گروه تئاتر "شانۆی کانی" از بوکان در شهر ارومیه به روی صحنه رفت و با استقبال مردم روبرو شد. در همین رابطه رحمان عزیزی بازیگر نقش پیره پیاو آخرین کار نمایشی خود را بازی کرد و در مصاحبه ای با هاژه در رابطه با آخرین کار نمایشی خود و تئاتر "بیرون پشت در" گفتگو کرد.
شانۆی
"له پشت دهرگا"
نووسینی: ڤۆڵفگانگ بورشێرت
وەرگێڕان:رەحیم عەبدولڕەحیم زاده
کارێک له گرووپی شانۆی کانی
دەرهێنەر: رەحیم عەبدولڕەحیم زاده
خودتان را برای خوانندگان معرفی بفرمائید:
من متولد 1348 در بوکان هستم .از سال1361 کار تئاتر را شروع کردم و تا کنون بصورت متمادی ادامه دادم. .
آخرین کار نمایشی تان بازی در نمایش «له پشت درگا» است؟
*بله نقش « پیره پیاو»
در مورد سابقه همکاری شما با گروه تئاتر کانی ونمایش " له پشت دهرگا" و نقش خودتان را توضیح دهید:
* این اولین تجربه تئاتری من با گروه تئاتر کانی وآقای عبدالرحیم زاده است . گروه کانی تاریخی نزدیک به بیست سال فعالیت دارد .این بار فرصتی شد که با این گروه تجربه ای نمایشی داشته باشم . گروهی با تجربیات آکادمی و به روزشده و روابط گسترده با دنیای تئاتر داخل کشور وخارج دارند. نمایش"برزخ" کاری بین المللی این گروه بود که با یونان انجام دادند . گروهی سخت ومنظبط و تلاش گر . و حساس .ریز بین .استاد عبدالرحیم زاده را خیلی وقت است می شناسم از سالهای 75 به بعد ،کارگردانی بسیار اندیشمند ومتفکر در حوزه تئاتر .این تجربه برای من بسیار مفید بود . در حدود 20 ماه کاروتمرین بسیار تاثیر گذار بود .
نمایش "بیرون پشت در"را بارها خواندم . عبدالرحیم زاده نسبت به تجزیه وتحلیل داده های تئاتری ونمایش نامه خیلی سخت گیر وحساس بود چندین ماه متوالی نمایشنامه را در ابعاد زیادی و جهت های متفاوت بازخوانی وبررسی وتحیلیل کردیم . از شخصیت وزندگی نویسنده تا کلمه به کلمه نمایشنامه وضرورت اجرای این نمایش. همه گروه درگیر بودند.تمامی نظرات بررسی وتحلیل می شد . بعد از ماه ها بحث وبررسی وگفتگو وساعتها نشست به جمع بندی اولیه رسیدیم. وبعد شروع به کار کردیم . دورانی که برای من مفید وسود اور بود .
از ویژگیهای نمایش" له پشت درگا" برخلاف همه آثار ی که من خواندم ودیدم " جستجوی مرگ " به جای زندگی وحیات است . حتی با خودکشی کردن . در طول نمایش ولایه های اشکار ونهان بارها به این موضوع اشاره می شود که مردن یکی از راههای رهایی است .
بکمان بارها خودکشی می کند . مانند همه فرزندان پیرمرد که می میرند وبا انواع راهها خودشان را می کشند ورها می شوند .
بکمان با تلاش برای دست یابی به مرگ به گونه ای بسیار واضح اعتراف می کند . اعتراف به اینکه زندگی بخشی از روند هستی است مرگ ونیستی نیز بخش دیگر آن است . اما خودکشی نوعی اعتراض است اعتراض به اینکه زندگی ما در دست قدرتمند انی نامشهود است ودرک وفهم آن بسیار سخت .همانطور که مرگ همیشه با اغوش باز پذیرای انسانها است . عوامل زندگی هم همینطور امید ونوید روزهای بهتری را می دهند . روزهای که مانند مرگ نامعلوم ونامفهوم هستند .
بکمان به یقین رسیده که زندگی پوج است وهمه شک وشبهات را از خود دور کرده وبا آن آگاهانه روبرو می شود . اما باز برای ادامه زندگی با همه مشقاتش تلاش هم می کند . به هر در می زند . کار ، مسکن ، زندگی خانوادگی و متعلقات وملحقات .اما شکست های پی در پی باعث می شود آگاهانه وبه اختیار خودکشی را برای حل این بحران انتخاب کند .
بحران زندگی فردا وپس فرداهای که به شیوه های مختلف پشت سرهم تکرار می شود .
بکمان بعد از سه سال از سیبیری باز می گردد . برای معرفی خودش ،جهان پیرامونش را به مخاطبین معرفی می کند .
همه آن چیزهای که در زندگی با آن درگیر است . رودخانه البه، ، دختر بازیگوش ورمانتیک ، سرباز بایر ، سرهنگ وخانواده اش ، از مرد هنرنما و خانم کرامر، همسرش .
ازطریق اینها بدنبال خویشتن ومعرفی خودش به مخاطبین است . در چشم همه آنها بکمان وجود دارد .برای آنها حرف می زند وبه صحبتهایشان گوش می دهد . بعنوان سرباز ، دوست ، کارگر و مستخدم ، وحتی شخصی دیوانه ومست وموجی واین نشانه از خود بکمان است . یک بکمان واقعی . با اینها است که جهان بکمان را می فهمیم ودرک می کنیم . و پیرمرد ومرگ وهمسرایان دیگری برای ارتباط بکمان با ماواری که گنگ ونامفهوم نیست اما چندان هم روشن نیست . اما از ضروریات زندگی هستند .
در لابلای زندگی بکمان می بنیم که انسانیت در ابعاد مختلفش ظاهر می شود . در قالب حیوانی وحشی وتنفر انگیز وسطحی نگر و هم انسانی تنها ورانده شده ورام ومهار گردیده .
در نمایشنامه تکرار وتعدد در ها وراهها زیاد روی می دهد . با هر بار تکرار تلنگری به مخاطب وارد می شود واو را وادار می کند تا با اضطراب ونگرانی وترس بکمان را احساس و باور کند ومانند همسرایان اورا تشویق به ادامه زندگی کند. اما انچه می ماند تنهایی بکمان ودلهره وهراسی انگیزی که برای مخاطب می ماند
با انتخاب مرگ می توان بکمان را قهرمانی نامید که اختیار خویش را بدست می گیرد .
همانطور که بکمان در پایان نمایش تمامی راههای زندگی ودر های بسته شده قبلی بدون هیچ مانعی باز شده اند ویک به یک آنها را طی می کند.
شیوه اجرایی رحیم عبدالرحیم زاده برای این نمایشنامه بگونه ای است . که تمامی حواس عوامل اجرایی وبازیگرانش و مخاطبانش را درگیر نمایش می کند .
بطور مستقیم احساسات همه را برمی انگیزد .عقل وفهم مخاطبان را نشانه میرود ضمن اینکه موجب همدلی با قهرمان نمایش می شوند با تلنگرها وایحاد فاصله به تامل وا می دارد . وبا ایجاد ریتم خاص ویک دست مانند بیشتر اثار قبلی اش اثری اندیشه ورز وگرم وروح دار ارائه می کند وباعث ارتقا مخاطبنیش می شود .
عبدالرحیم زاده با با کمک نمایشنامه که خود آن را به زبان کوردی ترجمه کرده است و بازی گیری از همه بازیگران وحساسیت در ارائه اثری در خور توجه وبا بهره گیری از تکنیک ودانش خود مخاطب را منقلب وبه فکر وا می دارد.
نمایش با جملات مقطع همسرایان " دیگری" که تا حدودی ذهنیت مخاطب را برای ارتباط نمایش آماده می کند شروع می شود . سپس در اولین برخورد مرگ را می بینیم . مرگی که گزارشی لحظه به لحظه را می دهد وراجع به همه صحبت می کند . وجنازه ها را جابه جا می کند . در این بین پیرمردفرتوت وعلیل وزمین گیر وارد می شود و مانند همه جنازه بی تحرک بازیچه دست مرگ می شود .تقابلی بس درد ناک از مرگ وافرینش . سپس مخاطب با دیدن رودخانه و صحبتهای او با دنیایی رویایی وخیالی روبرو می شود . با هر جمله وکلام مادرانه رودخانه هیجان واحساسات تماشاگر احیا می شود .
وبعد از خودکشی بکمان وپرتاب شدن او دنیای تازه ای گشوده می شود . با ورود دختر امید هستی بخش ونیروی مثبت در بکمان جاری می شود ودنیای رمانتیک وشاعرانه آنها با ورود سرباز بایر تغیر می کند .
دنیای رویایی وشیرین جای خود را به دنیای وجدان وعذاب وجدانی می دهد . با هر بار شکست در این دنیا بکمان قصد خودکشی دارد و هر بار اورا منصرف می کنند .
ملاقات با سرهنگ برای رهایی از بار عذاب وجدان است . کابوس و بازگویی آن دور جدیدی از نمایش را پیش رو می گذارد که همه را درگیر خود می کند . وسوالات متعدی را بدون پاسخ مطرح می کند . وبا بازگویی خواب وکابوس های شبانه اش جهان بینی وایدلوژی ومکاتب هستی وفلسفی را به چالش می کشد .
در صحنه بعدی بکمان با حضور درتماشاخانه وگوش دادن به صحبتهای مدیر تماشاخانه ومخاطب قرار دادن تماشاگران دوباره حقیقت ونیاز به فرهنگ وهنر ووجدان را طبق خواسته ها وامیال ومصلحت روز مطرح می کند . وافرادی چون بکمان را بازیچه وترد می کند .
با ورود به محله وخانه مادری وپدری بار دیگر کشمکش عذاب ونکبت دوباره ومکرر ، مرگ وزندگی با اطلاع از مرگ بیهوده والدین بکمان مطرح می شود
وسرانجام تسلیم مرگ می شود . قاعده ای که در جهان بوده وهیچکس نمی تواند آن را تغیر دهد . هیچ کس مسئول مرگ بکمان نیست همه آنهای که در طول حیات مشوقش بودند هیچ مسئولیتی را به عهده نخواهند گرفت وکسی احساس گناه نخواهد کرد ودر واقع هیچ چیزی بامرگ بکمان وامثال بکمان تغییر نخواهد کرد . این را درپایان وبعد از مرگ بکمان می بینیم . با دیالوگهای که بین دیگری وهمه و بکمان رد وبدل می شود وانگار که دارند خطابه ای را برای تماشاگران می خوانند .بی انکه پاسخی داده شود .وبکمان را می بینیم بسوی نوری که شاید چیزی جز سراب نیست می رود.
به باور بسیاری از منتقدین . داستان نمایش « بیرون پشت در» در واقع یک "اتوبیو گرافی " است . زندگی «بورشرت» بسیار به بکمان شباهت دارد.
* بله در مقالات بسیاری که نشریات و اینترنت خواندم به این نکته اشاره شده . هرچند که نه تنها زندگی نویسنده بلکه تراژدی تکرار شونده زندگی بسیاری از مردم هم عصر ما نیز هست . به وضوح می توانیم ببنیم ولمس کنیم .
اجرای این نمایش با استقبال زیادی روبرو شد .در بوکان وسقز وبانه وحالا هم در اورمیه
* اجرای این نمایش بازتابی نو از تئاتر ودیدن نمایش در میان مردم داشت .بازتابی درخشان وتاریخی که وظیفه هنرمندان تئاتر را دوچندان می کند. این اثر عبدالرحیم زاده جدا از بخش هنری ،بخش فنی وتخصصی نمایش را هم به مخاطبین معرفی کرد . نور پردازی، طراحی لباس ، طراحی صحنه ، موسیقی، گریم ، مخاطبین را غافلگیر کرد . نمایشی عالی که برای هر یک از بیننده گانش کارگاهی آموزشی به حساب می آید .نمایش«له پشت درگا» را ه نوینی را برای تئاتر منطقه باز کرده است .
کلام آخر:
امیدوارم که نشریه و سایت هنری شما در نشستی تخصصی با رحیم عبدالرحیم زاده داشته باشد .
نمایش « له پشت درگا» برای من خیلی خاص و ویژه است .ترس ، وحشت ، پرخاشگری، احساس گناه وعذاب وجدان ، بیهوده گی ، تخیل وورویا ، باز وبسته شدن درهای که هستند ونیستند ، وخنده های دیوانه کننده بکمان بازتاب گروتسک و دنیایی است که در آن زندگی می کنم . وقتی در فضای تمرین واجرا قرار می گیرم نا خودآگاه استرس عجیبی دارم .خیلی وقت می خواستم اصلا" نه این متن را می خواندم ونه این نمایش را می دیدم . با زحمت زیاد، نقش کوتاهی را دارم اجرا می کنم. وحشت وترس وواهمه عجیبی دارم .انگار که این نمایش در حال برملا کردن رازی از زندگی است .که باعث نابودی اش می شود .با اینکه در مورد بکمان و جنگ آلمان در سیبیری است اما با دیدن آن اینقدر استرس دارم که فکر می کنم هر لحظه اتفاق خواهد افتاد . و مردی به به خانه اش باز میگردد. یکی از خیلیها "
کەسێک دەگەڕێتەوه، یەکێک له هەزاران کەس که له یەک دەچن .
وهیچ کاری هم نمیشه انجام داد.در قدرت واختیارکسی نیست .