سوارە معینی
مفهوم فرهنگ تا دههی ۱۹۸۰ یکی از اجزای نظری بسیار مهم نظریهی مدرنیزاسیون به شمار میرفت اما با این وجود به ندرت مورد واشکافی قرار میگرفت. توسعه، با مدرنیزاسیون همسان پنداشته میشد و آن را به لحاظ فرهنگی، فاقد بار ارزشی میدانستند به این معنا که هر کس و در هر کجا (فارغ از فرهنگی که دارد) میتواند مدرنیزاسیون را تجربه کند. (Watts, 2003: 434) آنگاه در مطالعات توسعه “چرخش فرهنگی” به وقوع پیوست و این مطالعات از رشته های متنوع دیگری نیز تأثیر پذیرفتند. در همین دوران حوزه های پژوهشی جدیدی خود را ذیل عنوان مطالعات توسعه مطرح کردند که از آن میانند: مطالعات فرهنگی و مطالعات پسااستعماری.
اندیشمندان توسعه که اکنون به رهیافتها و ابزارهای تحلیلی جدیدی مجهز شده بودند این پرسش را مطرح کردند که نقش فرهنگ در توسعه، چیست؟ اینک همگان پذیرفته بودند که فرهنگ یکی از بخشهای لایتجزای فرایندهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است. در واقع همگان بر این نکته پای میفشردند که بدون نظرداشت “عنصر فرهنگ” امکان فهم توسعه، وجود نخواهد داشت (Radcliffe and Laurie, 2006; Schech and Haggis, 2000)
همچنین در غیاب عنصر فرهنگ در پژوهشها، امکان فهم دگرگونی –که از اصول ذاتی شیوهی تولید سرمایه داری است- و توسعهی جهانی نیز وجود نخواهد داشت و ضمناً هدایت مسیر سیاستگذاریها و پروژههای توسعه ای به مسیر مطلوب و دلخواه نیز امکانناپذیر خواهد بود. باید این نکته را در نظر داشت که با توجه به تلقیهای متفاوتی که از مفهوم فرهنگ وجود دارد به طریق اولی دیدگاههای متفاوتی در رابطه با اینکه فرهنگ چه اهمیتی در توسعه خواهد داشت نیز رخ مینماید.
مدرنیزاسیون و فرهنگ
برخی از متفکران توسعه، اذعان داشته اند که هنجارهای فرهنگی، نگرشها، گرایشات و آرا از جملهی عناصر کلیدی تعیین کنندهی پیشرفت اقتصادی میباشند. بر طبق این دیدگاه، موفقیت کشورهای غربی در دستیابی به توسعه، برساختهی نهادهای متمایز فرهنگی تمدن غرب است و به همین خاطر نیز سایر کشورهایی که در پی توسعه اند میبایست نهادهای مشابه نهادهای فرهنگی غربی را در وجود آورند. گونار میردال در دههی ۱۹۶۰ تصویری از آسیا ترسیم کرد که در آن فقر کریه المنظر و فساد، غلبه داشت. میردال بر این باور بود که کشورهای آسیایی بدون همیاری توسعهی جهانی و نهادینه کردن آرمانها و نگرشهای مدرنیزاسیون، از وضعیت اخیر رهایی نخواهند داشت. (Myrdal 1968) میردال “انسان مدرن” را دارای چنین خصیصه هایی میدانست: عقلانی بودن؛ کفایت؛ نظم پذیری؛ گشوده بودن بر روی تغییر؛ پر تکاپو بودن؛ انسجام و خوداتکایی. به زعم میردال کشورهای آسیایی –علیرغم مقاومتهایی که وجود خواهد داشت- میبایست گرایشات “مدرن” اخیر را جایگزین سنتهای فرهنگی خودشان کنند. او در واقع این گرایشها را واردات یا تکالیف غربی میدانست. (Myrdal, 1968: 61–۶۲) میردال همانند سایر نظریه پردازان مدرنیزاسیون، گرایشها و الگوهای روابط اجتماعی مدرن را “حلّال (معضلات) اجتماعی جهان” میدانست.
فرهنگ از دیدگاه نظریهی مدرنیزاسیون، چیزی که جوامع دیگر دارند و در غالب اوقات نیز مانعی فراروی توسعه است. (Watts, 2003) نظریه پردازان مدرنیزاسیون تقابل سنت/مدرن را برجسته میکنند و بر این باورند که سنت، محکوم به مرگ است و اینکه میبایست به واسطهی سیاستگذاریهای معقولانه مردم را چنان “بار آورد”(۱) که سنت را به کناری نهند. (Schech and Haggis, 2000: 18–۱۹) فرهنگ از این چشمانداز، پدیدهای محدود و ایستا مینماید، میراثی است که از یک نسل به نسل دیگر منتقل شده است و اگر خواسته باشیم که در مسیر پیشرفت گام بگذاریم میبایست آن میراث را وابنهیم. جوامع سنتی، در بیرون از تاریخ قرار دارند و هر جامعه ای که در برابر مدرنیزاسیون مقاومت بورزد و به سنت مستمسک شود، همواره توسعه نیافته باقی خواهد ماند. تنها آن دست از جوامعی که حاضر میشوند از هنجارها، نهادها و فعالیتهای فرهنگیشان دست بکشند و یا آنهایی که امور فرهنگیشان را بر محور مدرنیزاسیون سامان دهند میتوانند به توسعه، نایل آیند. (Harrison and Huntington, 2000)
فرهنگ به مثابه منبعی برای توسعه
عده ای دیگر از اندیشمندان، محدود بودن و ایستایی فرهنگ را منکر شده اند. آمارتیا سن فرهنگ را شدیداً پویا و هر گونه تلاش برای وانهادن آن را بیثمر میداند. (Sen, 2004: 43) آمارتیا سن فرهنگ را همچون قایقی در حال حرکت میداند و بر این باور است جبرگرایی فرهنگی “اهتمامی است مأیوسانه به منظور به آب انداختن لنگر فرهنگ در قایقی که در حال حرکت است”. فرهنگ به واسطهی کناکنشش(۲) با سایر فرهنگها _و نه در تک افتادگی اش_ شکوفا میشود. رد کناکنشهای فرهنگی را می بایست در تاریخ دنبال کرد. این کناکنشها محصول مهاجرت، تغلب، تجارت، سفرهای اکتشافی و زیارتی میباشند. در زمانهی جهانی شدن کنونی، تجربیات زیستی افراد، بیشتر از تمامی دورانهای پیشین نفوذپذیر شده اند. مردم در این دوران، نسبت به وضعیتها، تجربیات، رؤیاها و شیوه های زیستشان، آگاهی حاصل کرده اند.
اگر بپذیریم که فرهنگ کشورهای موسوم به جنوب، نه ایستا و نه اینکه به لحاظ درونی همگون است آنگاه تصور اینکه چنین فرهنگی مانعی فراروی توسعه باشد، موضوعیت نخواهد داشت. به همین خاطر است که عدهای زیادی از اندیشمندان و فعالان حوزهی توسعه، فرهنگ را همچون منبعی برای توسعه میدانند. (Nederveen Pieterse, 2010) عده ای از نظریه پردازان وابستگی، سنتهای مرسوم را ریشهی فرهنگ یک کشور میدانند که ضمناً میتواند موجد مسیری برای توسعهی مستقل باشد. نولیبرالها فرهنگ را کالایی قابل خرید و فروش در بازار میدانند و فیلمهای بالیوود (سینمای هند) و “موسیقی جهانی” آفریقا را گونه هایی از کالاهای مزبور میدانند. فرهنگ از دیدگاه اینان همچون برند یک کشور در بازار رقابتی جهانی است. کشورها به واسطهی هنجارهای مذهبی، شبکه های خویشاوندی و روابط متقابل مردمانشان، میتوانند سرمایهی انسانیشان را طوری سامان دهند که فرایند رشد اقتصادی را تسریع کند.
عده ای از نظریه پردازان پساتوسعه، فرهنگ را منبعی میدانند که میتواند نهادهای محلی را به منظور ارائهی جایگزینهایی برای مدل توسعهی غربی، توانمند کند. برای مثال واندانا شیوا –اندیشمند و فعال هندی معاصر- بر این باور است که فرهنگهای مبتنی بر قداست آب یا آن دانشهای بومی که آب را همچون سرچشمهی حیات میدانند جماعتهای مردمی را در مخالفتشان با خصوصیسازی آب، یاری میرسانند. این فرهنگها و دانشهای بومی، منابع آب را یک کالاهای عمومی میدانند. (Opel and Shiva, 2008) شیوا و سایر اندیشمندان پساتوسعه را به دلایل عدیده ای مورد انتقاد قرار داده اند. اول اینکه آنها تصویری رمانتیک از دانش و فرهنگ بومی به دست داده اند و این نظامهای دانش را به خارج از تاریخ برده اند [نسبت به آنها دیدگاهی غیر تاریخی دارند] و دیگر اینکه ستم های طبقاتی و روابط کاستی موجود در این فرهنگها را نادیده گرفته اند. (Schech and Haggis, 2000) آپادورای یکی دیگر از اندیشمندانی است که پیرامون مفهوم فرهنگ، پژوهشهایی را انجام داده است. او فرهنگ را منعطف و شکلپذیر میداند و معتقد است که فعالیتهای فرهنگی میتوانند فقرا را توانمند کنند. (Appadurai 2004) او در همین راستا به نمایشگاه های مسکن در هند –به عنوان فعالیتی که به نفع فقرا است- اشاره میکند و بر این باور است که این نمایشگاهها مکانهایی هستند که در آنجا فقرا میتوانند در رابطه با خواسته هایش در مورد مسکن، با سیاستمداران، سازمانهای خیریه، سیاستگذاران محلی، معماران و پیمانکاران حرفهای، گفتگو کنند. با به خدمت گرفتن کنشی فرهنگی که مختص طبقات بالای جامعه است و دخیل کردن ساکنین حلبی آبادها در این کنش، معضلات فقرا بارزتر میشوند و میتوان به منظور رفع آنها چارهای اندیشید و ضمناً چنین فعالیتهایی میتوانند موجبات دگرگونی فرهنگ طبقاتی هندوستان را فراهم آورند.
گرایش به این سمت که فرهنگ را همچون منبعی برای توسعه در نظر بگیریم موجب شده است که عدهی بسیاری از بازیگران عرصهی توسعه، فرهنگ را در تحلیلهایشان همچون وسیلهای برای توسعه بدانند. در رهیافت سرمایهی اجتماعی، فرهنگ را همچون رشتههایی در نظر میگیرند که جوامع را در کنار همدیگر نگاه میدارد و به آنها چنان انسجامی میدهد که راه را برای انجام فعالیتهای توسعه ای هموار میکند. سازمان توسعهی بینالمللی دانمارک(۳) یکی از سازمانهای متعددی است که مفهوم توسعه را با فرهنگ درآمیخته اند. این سازمان، حق تمایز فرهنگی را به رسمیت میشناسد و بر این باور است که عنصر فرهنگ میبایست در (تدوین و اجرای) برنامه های توسعه ای دخیل شود. با این وجود تعریفی که این سازمان از فرهنگ به دست میدهد و آن را “مجموعهی تمامی ویژگیهای روحی، مادی، فکری و احساسیای که وجه مشخصهی یک جامعه یا گروه اجتماعی است” میداند (Danida, 2002: 5) توجه چندانی به دگرگونی و مرافعات فرهنگی ندارد.
توسعه به مثابه سازهای فرهنگی
آن دسته از اندیشمندانی که از رهیافت منبع (فرهنگ را منبع توسعه دانستن) در حوزه های پژوهشی جدیدی همچون مطالعات فرهنگی، مطالعات پسااستعماری و جهانی شدن بهره برده اند تعریفی بسیار موسعتر از فرهنگ به دست داده اند. اینان فرهنگ را چنین تعریف کرده اند:
مشتمل بر تمامی فعالیتهایی… که برای ما متضمن معنا و هنجار میباشند که ضمناً دیگران نیز میبایست از آنها تفسیری معنامند داشته باشند. هر کنش فرهنگی متضمن معنایی برای کنشمند است. اگر از این منظر به داستان بنگریم فرهنگ در تمامی جوامع، ساری است. (Hall, 1997: 3)
فرهنگ در این دیدگاه، نیرویی پویا است که نقش غیر قابل انکاری در زمینهی تولید و بازتولید حیات اجتماعی، ایفا میکند. رهیافت سازهانگارانه به جای اینکه فرهنگ را یکی از عناصری بداند که در جوار سایر عناصری همچون طبقه، جنسیت، نظام اقتصادی و سازوکارهای نهادی، جامعه را صورت میدهد (Sen, 2004) تمامی عناصر مذکور را وجوه مختلف حیات اجتماعی میداند و به طریق اولی آنها را سازه های فرهنگی در نظر میگیرد. خود توسعه نیز یک سازه است، مشتمل بر فعالیتها و معناهایی است که با یکدیگر تنش دارند و در طور زمان نیز دگرگون میشوند.
چنین دیدگاهی در رابطه با توسعه، توجه اکیدی به بازنمایی و قدرت دارد. بنا بر دیدگاهی که در حوزهی مطالعات فرهنگی، اتخاذ میشود استعمارگری اروپا صرفاً تغلب سیاسی و اجتماعی اروپاییان بر جهان جدید[۴] نبود بلکه همچنین استعمارگری فرایندی مبتنی بر تغلب فرهنگی نیز بود: “اروپاییان مقولات فرهنگی، زبانها، رؤیاها و ایدههای خودشان را به منظور تشریح و بازنماییشان، با خود به جهان جدید آوردند”. (Hall, 1992: 293–۲۹۴) ادوارد سعید در خلال پژوهشهای درخشانی که در حوزهی مطالعات پسااستعماری انجام داده است شرقشناسی[۵] را صرفاً رهیافتی نمیداند که غربیها به واسطهی آن در صدد شناختن شرق برآمده اند بلکه او شرقشناسی را “شیوهی تغلب، بازسازی و اعمال حاکمیت غرب بر شرق” تعریف میکند. (Said 1978) سلطهی استعماری، اثراتی دیرپا دارد. استعمار حتی امروزه نیز باعث شده است که جهان را از منظر غربیها بنگرند. اثرات دیرپای استعمار موجب شده است که امروزه نیز از آن به صورت کاملاً ضمنی و تلویحی، برای مشروع جلوه دادن دخالتهای اقتصادی و ارضی غرب، استفاده شود. (McEwan, 2009)
فرهنگ و توسعه در زمان کنونی
امروزه رهیافتهای سازهانگارانهی توسعه در حیطهی نظریهی حاکمیت نیز کاریست پیدا کرده اند. مثالی جالی توجه در این رابطه، پژوهشی است که تانیا لی[۶] در رابه با بودجه هایی که بانک جهانی صرف برنامه های توسعهی اندونزی کرده، انجام داده است. در این برنامه ها جماعتهای فقرا را همچون بسترهایی طبیعی در نظر گرفته اند که برنامه های توسعه مبایست بر روی آنها اعمال شود. رویکردهای پس پشت این برنامه ها چنین است که میبایست فقرا را توانمند کرد تا اینکه بتوانند مسئولیت ارتقای وضعیتشان را خودشان بر عهده بگیرند. این برنامه ها فقر را یک مسئلهی صرف فنّی میدانند که میتوان با توسل به برنامه ریزی مشارکتی و حاکمیت بهتر، بر آن فایق آمد. برنامه های مذکور روابط نابرابر تولید و تخصیص ناعادلانهی منابع را نادیده میگیرند و نظام سرمایه داری را “نه موجد فقر بلکه راهکار غلبهی بر آن” میدانند. (Li, 2007: 267)
اندیشمندان توسعه شروع کرده اند به اینکه با تحولات جغرافیایی و جغرافیای سیاسی، همگام شوند. ظهور چین و هند و دیگر کشورهای جنوب به عنوان قدرتهای اقتصادی جهانی، انحصار غرب بر مفاهیم مردن و توسعه یافتگی را با چالش مواجه ساخته است. (Sidaway, 2012) چنین وضعیتی موجب طرح این پرسشها شده است: کدامین کشورها توانسته اند در سطح جهانی، میان نیروی فرهنگی و رشد اقتصادیشان پیوندی متناسب برقرار سازند؟ و اینکه رؤیای فرهنگی کشورهای مذکور چگونه توانسته است که این تلقی را در آنها به وجود بیاورد که میتوانند کشورهایی کامیاب باشند؟ پژوهشهایی نیز در زمینهی اینکه آرمانهای اقتصادی و سیاسی غرب، چگونه در کشورهای جنوب تفسیر، کاربستی و مانا شده اند انجام پذیرفته است. (Ferguson, 2006) گرد هم آوردن اقتصاد با فرهنگ و توسعه، در یک چارچوب واحد صحّت فرضیاتی را که اقتصاد را علمی متمایز و فارغ از مطالبات سیاسی و فرهنگی میدانند با چالش مواجه کرده است. (Pollard et al., 2011) مطالعات انجام شده در حیطهی فرهنگ و توسعه، فرهنگ را با تحلیلهایی که در مورد مکانیزم قدرت و توسعهی سرمایه دارانه انجام شده اند درگیر کرده است.
سایر پژوهشهای کنونی که در مورد فرهنگ و توسعه انجام گرفته اند به منظور تشریح اینکه فرهنگ و توسعه، کجا، چه زمان و چگونه با یکدیگر کناکنش دارند و اینکه چه کسانی در این کناکنش درگیر میشوند، دست به مطالعات موردی زده اند. یکی از مهمترین وضعیتها برای دست زدن به پژوهشهایی اینچنینی، مطالعهی کرانهای توسعه(٧) است (Bhavnani et al., 2009) کرانهای توسعه، مواضعی هستند که میتوان از آنجا همچون ناظری(حدوداً) بیرونی به توسعه نگریست. کرانهای توسعه، بازنمایانندهی آن بخشهایی از فرایند توسعه است که موجب خلع ید و ستم میشود. کرانهای توسعه میتوانند مواضعی باشند که از خلال آنها معنای جدید فرهنگی، ساخته میشود. کرانهای توسعه، مسکن انسانهایی است که در خلال زندگی هر روزهشان با یکدیگر گفتگو میکنند، به منازعه برمیخیزند و مرزهای میان سنت و مدرنیته را محو میکنند. پژوهشهای موردی مذکور نشان میدهند که توسعه، همواره فرهنگی و تخصیص یافته [بسته به فرهنگهای مختلف، متفاوت میباشد] است و اینکه فرهنگ، عرصهی مناقشه است.
منابع:
Appadurai, A. (2004) ‘The capacity to aspire: Culture and the terms of recognition’, in V. Rao and M. Walton (eds), Culture and public action. Stanford, CA: Stanford University Press, 59–۸۴
Bhavnani, K.-K., Foran, J., Kurian, P. and Munshi, D. (eds). (2009) On the edges of development: Cultural interventions. New York: Routledge
Danida. (2002) Culture and development: Strategies and guidelines. Copenhagen: Danish Ministry of Foreign Affairs
Escobar, A. (1995) Encountering development: The making and unmaking of the Third World. Princeton, NJ: Princeton University Press
Ferguson, J. (2006) Global shadows: Africa in the neoliberal world order. Durham, NC: Duke University Press
Hall, S. (1992) ‘The West and the rest: Discourse and power’, in S. Hall and B. Gieben (eds), Formations of modernity. Cambridge: Polity Press/Open University Press, 274–۳۱۱
Hall, S. (1997) ‘The work of representation’, in S. Hall (ed.), Representation: Cultural representations and signifying practices. London: Sage, 15–۵۱
Harrison, L. E. and Huntington, S. P. (eds). (2000) Culture matters: How values shape human progress. New York: Basic Books
Li, T. M. (2007) The will to improve: Governmentality, development, and the practice of politics. Durham, NC: Duke University Press
McEwan, C. (2009) Postcolonialism and development. London: Routledge
Myrdal, G. (1968) Asian drama: An inquiry into the poverty of nations (3 vols), Harmondsworth, UK: Penguin
Nederveen Pieterse, J. (2010) Development theory. Thousand Oaks, CA: Sage. Opel, A. and Shiva, V. (2008) ‘From water crisis to water culture’. Cultural Studies, 22(3–۴): ۴۹۸–۵۰۹
Pollard, J., McEwan, C. and Hughes, A. (eds). (2011) Postcolonial economies. London: Zed Books
Radcliffe, S. A. and Laurie, N. (2006) ‘Culture and development: Taking culture seriously in development for Andean indigenous people’. Environment and Planning D: Society and Space, 24(2): 231–۲۴۸
Said, E. W. (1978) Orientalism: Western conceptions of the Orient. New York: Pantheon Books
Schech, S. and Haggis, J. (2000) Culture and development: A critical introduction. Oxford: Blackwell
Sen, A. (2004) ‘How does culture matter?’, in V. Rao and M. Walton (eds), Culture and public action. Stanford, CA: Stanford University Press, 37–۵۸
Sidaway, J. D. (2012) ‘Geographies of development: New maps, new visions?’. The Professional Geographer, 64(1): 49–۶۲
Watts, M. (2003) ‘Alternative modern – development as cultural geography’, in K. Anderson (ed.), Handbook of cultural geography. Thousand Oaks, CA: Sage, 433– ۴۵۳