تاریخ: ۱۳۹۶/۱۰/۵
جوابیه نویسنده اثر "منطق متابعدی بینهایت" به منتقدش
به گزارش پایگاه خبری - تحلیلی هاژه، به دنبال انتشار یادداشتی در خصوص نقد یک کتاب، نویسنده اثر جوابیه ای صادر نمود و نسخه ای از آن را در اختیار هاژه قرار داده است.
متن جوابیه به شرح زیر است:
در جواب دوستی که مرا به یاوه گویی در کتابم متهم نموده است ( البته فقط در پیشگفتار کتابم ) و آنرا متاسفانه در یکی از سایتهای خبری به نام نقد ، که فقط تخریب اندیشه های فلسفی ست ، منتشر نموده اند !!! 
به یاد سقراط می افتم که شاعران به جرم یاوه گویی ، با تبانی شهیدش کردند ؛ یا کتابهای نیچه و شوپنهاور که بجای کتابخانه ها ، راهی پوشال فروشیها شدند ! فقط به این خاطر که کلمات و جملاتی که در گفته ها و نوشته هایشان بود از عروض و قافیۀ شعرهای همیشگی آنها پیروی نمی کرد ! فقط به این خاطر که مفاهیمی در بیانشان بود که در سنتها و مرجعهای مومیایی شان هرگز تعریف نشده بود ! 
17 سال بر روی کتابی کار کردم که عده ای ناآشنا به معنای فلسفه ، فقط با خواندن پیش گفتار یک صفحه ای اش ، نه به قصد نقد و تحلیل آن بلکه بخاطر ناموزون بودن و تازگی کلماتش ، بنای تخریبش را گذاشتند ! اما کتاب من یک سازه نیست که بتوان مثل همیشه با پتک سراغش رفت و کوبیدش ، بلکه ماشین پرنده ای ست که به او ، پرواز کردن و چگونه زیستن و دفاع از خود را آموخته ام بی آنکه  نیازی به من داشته باشد ! 
در عجبم کسی که هرگز کتابهای پوپر  را نخوانده است تا ببیند مفاهیمی همچو « متعینیت » و مشابه آن به وفور در آن یافت میشود ، یا خبر ندارد که هایدگر و دریدا چه ها واژۀ نامأنوس و پیچیده برای اندیشه های بکر و تازه شان میساختند ، یاشناسنامۀ کتابم را که خودِ وزارت ارشاد برای کتاب من صادر نموده است و در موضوع آن کلمۀ « متعالی » یا « ترانسندنتال » را قید نموده است و اصلاً به فضل فروشی منِ حقیر ربطی ندارد ، یا مفهوم « تطور » را که زیربنای فلسفۀ اسپنسر و تحول خلاق برگسون است ، چگونه میتواند با چنین عجله ای در انشایی بچه گانه به تمسخر گیرد !
مطمئنم اگر این کتاب را « هانس پینگل لار » که نمیدانم کیست و آیا وجود خارجی دارد یا نه ، فقط شخصی خارجی ست که آنرا نوشته است و آنرا مترجمی بنام هم ترجمه کرده است و انتشاراتی مشهور که همیشه بیگانه ـ خواه بوده اند ، چاپ نموده است ، چنین با کارد حسادت ، جسمش را نمیخراشیدند .
بگذریم ... اما راجع به محتوای کتاب ...
 این کتاب فقط بخش کوتاه و مختصری از چندین هزار صفحه یادداشتی ست که من در طول زندگانی رنجبار فلسفی ام با هزار وسواس انتخاب کرده ام و به عنوان زیربنای شناختی متفاوت که میخواهم به همۀ علوم انسانی تزریقش کنم ، مطرح نمایم . 
پسوندِ « متا » را از متافیزیک گرفته ام و متاتز را در برابر تز و آنتی تز و سنتز هگل قرار داده ام تا نشان دهم در برابر همۀ این جریانات سطحی و صفحه ای شناخت ، میتوان از یک منطق فضایی ( چندبُعدی ) استفاده کرد و به سان شناسنده ای که بر فراز موضوع شناسایی اش می ایستد ، بهتر و متفاوت تر هستی را بنگرد و بر تناقضهای غیرقابل حل و بیماری های لاعلاجش ، ممکنتر ظفر یابد . بجای « اتصال » که اصل بنیادین علم است بیشتر « انفصال و جهش » را مطرح نموده ام و به این ترتیب شناخت عِلمگرای انسان مدرن را به روبرو شدن با چالشهای فلسفی اش دعوت کرده ام ؛ همان فلسفه ای که علم را به چنین جایگاهی رساند اما علم ناسپاسانه ، همچو ویتگنشتاینی که در تراکتاتوس ، نردبانی را که با آن بالا آمده بود ، پایین پرت کرد ،، آنرا از خود و از زندگی انسانها حذف نمود ! 
فلسفه باید در برابر عِلم ، قد عَلَم کند و او را از این خوابِ مجازیِ در واقعیت بیدار کند ؛ و پرچمدار این رسالت ، متافیزیک است . 
در این روزگار انسان آلودِ علمْ زده ، جرأت زیادی میخواهد دم از متافیزیک زدن و در مورد آن کتابی هم نوشتن ! اما من واقعیت را قبول ندارم حتی اگر همچو برده ای ، یوغش را بر گردن آویزم ! من با ذات واقعیت مشکل دارم . من بدون متافیزیک ، واقعیت را ناقص و ناقض میبینم . منطق در برابر متافیزیک و داستان بینهایت و ژرف آن ، توجیهی بیش نیست . اگرچه برای منطق احترام و محبت فراوانی قایلم اما هرگز نمیتوانم محدودیت و یکسویگی هایش را تحمل کنم . منطق ، سیستمی کاملاً وقت گیر و پرهزینه و یکسویه و اجباری و محدود و گاه غیرقابل برگشت و پیچیده است . پس بدنبال متامنطقی گشتم که بتوان به واقعیت تزریق کرد و آنرا ساده و آزاد و باز نمود و فراسوی زمان و مکان برد . باید از متاشناختی بهره برد که برخلاف منطق ، جهش و پرواز بلد باشد .
هر فرمول و قضیه ای که در مورد استنده ای ارائه میشود به نحوی کرخت نمودن و منجمد کردن آن استنده است . اما منطق متابعدی دوباره به عناصر ریاضی و منجمد هستی ، زندگی میبخشد .
مثلاً اگر بتوان یخِ ریاضیتیک آن خط را باز کرد آنگاه همچو رودخانه ای پرآب ، جریان خواهد داشت .
آرمان متافیزیک ، دست بردن در قوانین هندسی و فیزیکی و آکسیومهای بنیادین عالم است و این تنها راهی ست که میتوان این رنج بینهایت و بی سروسامان در هستی را رهایی بخشید . منطق متابعدی یعنی هیچ کلی ای ، توان به زور نگاه داشتن اعضا را در وحدت خود ندارد . جهان را از فرمانروایی مرکزها باید خارج کرد . یکی از کارهای منطق متابعدی همین است . اگر کوپرنیکوس دیدی متابُعدی نداشت هرگز نمیتوانست از روی اعداد و ارقام نتیجه بگیرد که این زمین است به دور خورشید میچرخد . متافیزیک علم نیست اما علم را از تناقضاتش ، از محدودیتها و جبرها و یکسویگی هایش میرهاند . متافیزیک نردبان نامرئیِ « شدنِ » علم است ، شدنی که اما تطور و پرواز معنی میدهد .
بیشتر ایده های مطرح شده در این کتاب ، بکر و نوپا هستند و هرگز در مورد آنها ادعای کمال ندارم بلکه برعکس خواستار تحلیل و تکامل و بسط آنها از سوی همۀ کسانی می باشم که هنوز به فلسفه ایمان دارند و به معناها عشق می ورزند . 
شورش یوسفی