دیانا رستمینژادان کارشناس ارشد مردمشناسی
فرهنگ نه تنها عامل تمایز انسان از طبیعت است، بلکه موجب
ایجاد تفاوت و تمایز ویژه و گسترده در نوع
انسان است. جایی که فرهنگ وجود دارد تنوع اجتناب ناپذیر است. پیش از شکلگیری
فرهنگ، جوامع انسانی دارای ویژگیهای متشرک و یکدستی بودند و تنوع در میان آنها
وجود نداشت و اساس جوامع رفع نیازهای مادی و اولیه بود. با شکلگیری نظامهای
فرهنگی، تنوع و هویتهای فرهنگی متفاوت نیز شکل گرفت و گسترش یافت. بر خلاف جهان
طبیعت فرهنگ و رشد نظامهای آئینی عامل اصلی تنوع گسترده در نوع انسان است. اما
امروز با روند جهانی شدن تنوع فرهنگی باچالش مواجه شده است. ارتباطات و تکنولوژی،
سکولاریسم(افول
دین) و تقدسزدایی از ویژگیهای مهم جهانیشدن است. رنگباختن سنتها و ادیان و
جهانبینیهای محلی اگرچه تحتتأثیر گسترش ارتباطات و تکنولوژی است، اما خود مسقتل
از آن و یکی از عوامل اصلی این تغییرات است. همزمان با رشد تکنولوژی و عقلانیت
مبانی دینی و باورهای دینی دچار بنبستهای میشود و ثمرۀ کار علمی آن است که
مبانی اعتقادی انسان از دست میرود (پستمن نیل،1381: 95، 94).
از عوامل مهم جهانیشدن تغییر آگاهی شهودی و سنتی به آگاهی و اندیشۀ منطقی و تجربی است.عقلانیشدن جامعه و تحکیم نهادهای اجتماعی و اقتصادی در مقابل دین و سنتهای احتماعی از مبانی نظری جامعهشناسان از جمله کنت[2]، دروکهیم[3] و وبر[4] است؛ بهطور مثال وبرگذر از کنش سنتی به کنش معقول را مهمترین عامل تحول جامعه میدانست (است (کوزر لویس، 1385: 312). در اینجا منشاء تغییرات نه از ساختار اجتماعی بلکه از کنشگران و فرهنگ جامعه است.داز عوامل مهم جهانیشدن تغییر آگاهی شهودی و سنتی به آگاهی و اندیشۀ منطقی و تجربی است عقلانیشدن موجب حذف تدریجی عوامل فرهنگی و سنتی میشود و بهجای آن تکنولوژی و نهادهای اجتماعی و مدرنیته گسترش پیدا میکند. این تغییرات بر بستر نوع آگاهی انسان قرار دارد. در جوامع کهن تفکر باستانی و آگاهی اسطورهای از نوع ناخودآگاه است. اندیشه کلگرا سیال و نامتعین است و در آن تمایز بین اجزاء و مفاهیم آنچنان که در اندیشۀ منطقی وجود دارد آشکار نیست (کاسیرر ارنست، 1387: 90- 88). از این رو کار اسطوره خلق تصاویر (مادی و غیر مادی) است.
هنر و دین دو شاخص مهم فرهنگی هستند. مطابق با نظریۀ کارل گوستاو یونگ[5]ریشۀ هنرها و نمادهای کهن را در ناخودآگاه جمعی ما قرار دارد. کهن الگو یا آرکی تایپ[6] نمادهای کهن و باستانی و ناخودآگاهی هستند که در نسل بشر منتقل میشوند و دارای وجه جهانشمول هستند (یونگ کارل گوستاو، 1391: 170،171،147، یونگ کارل گوستاو، 1393، 441). «شعر تغزلی نه تنها در آغازش ریشه در انگیزههای اسطورهای دارد، بلکه حتی در نابترین فراوردههای خود ارتباطش را با اسطوره حفظ میکند» .(Cassirer Ernest, 1953, 99 بنابراین هگل بهدرستی و بر اساس این سیر معنای جامعۀ انسانی نظریۀ «مرگ هنر» را مطرح میکند. به نظر هگل چون هنر از ناخوداگاه و شهود سرچشمه میگیرد و جامعه روزبهروز عقلانیتر و حسیتر میشود مرگ هنر اجتنابناپذیر است (احمدی بابک، 1374: 114).
مرگ هنر و ادیان -بهمثابۀ شاخصهای اصلی فرهنگ- یکی از مهمترین عوامل یکسانشدن در فرایند جهانیشدن است فرایندی است که از طریق عقلانیشدن صورت میگیرد و مزرها و تفاوتهای فرهنگی را از بین میبرد. فرهنگ مانند زبان قواعد خود را دارد و بهصورت ناخودآگاه منتقل میشود (Lévi-Strauss, C.,, 1951:15). در جامعۀ مدرن سنت و هر آنچه که با قواعد منطق و عقلانیت قابل تببین نباشد از صحنه خارج میشود. قرارداد و قواعد اجتماعی، حقوقی، اداری و علمی جای سنتها و اعتقادات و نظم هنجاری و فرهنگی را میگیرد؛ به عبارت دیگر عینیت جای انتزاع مینشیند. این پدیده ناشی از رتباطات نیست، بلکه ماهیت آن وابسته به تحول درونی جامعه و فرهنگ و مرحلهای از سیر جامعۀ انسانی است و اجتنابناپذیر است. خصوصیترین تا اجتماعیترین عرصههای زندگی بر اساس عقلانیت و منطق از نو پایهریزی میشود.
در دنیای مدرن از بین رفتن تنوعات فرهنگی به معنای اشاعۀ یک فرهنگ از طریق رسانه و ... و تسلط آن به نواحی دیگر نیست؛ بلکه این فرایند تقریباً همهگیر است و نوعی تحول درونی و اجتنابناپذیر جامعۀ بشری است. جهانیشدن از این دیدگاه به معنای جایگزینی عقل و قواعد عقلانی و منطقی جهانشمول و مشترکی است که جایگزین قواعد فرهنگی متکثر و سنتی است که تمام جوامع و فرهنگها براساس آن تعریف میشد. این تحول تا حد زیادی مستقل از عوامل اجتماعی و بیرونی عمل میکند.
در حقیقت یکسانشدگی فرهنگی در جهانیشدن تا حدودی بهچالش کشیده میشود و بیشتر با حذف فرهنگ و ریشهها و عناصر فرهنگی در جهان مدرن و حسی که براساس تجربه و عقلانیت پیش میرود مواجه هستیم. از اینرو امروز آثار هنری شگرف مانند بهشتگمشده، فاوست، و ... دیگر تولید نمیشود و ادیان جدید ظهور نمیکنند. انتزاع، عقیده و ناخودگاه که اساس فرهنگ، بهویژه دین و هنر است جای خود را به علم و تکنولوژی میدهد که مربوط به جامعۀ خاصی نیست و تفاوت و اختلاف زیادی در آن وجود ندارد. در اینجا یک روند دورانی یا ارتجاعی روی میدهد؛ انسان از مرحلۀ اولیۀ یکسانی اجتماعی به مرحلۀ دوم تنوع فرهنگی و اوج عناصر فرهنگی حرکت می کند و در مرحلۀ بعد دوباره وارد یکسان شدگی دوم (اما به طریق متفاوت) میشود و یکسان شدگی برابر با از بین رفتن دستاوردهای شگرف و هزاران سالۀ نوع بشر است که به ویژه به وسیلۀ تکنولوژی بلعیده میشود ( شکل روبه رو). آیا میتوان مسیر سومی را از پایۀ مثلث به سمت نقطۀ متصور شد که در این صورت به معنای تخریب دنیای اجتماعی و فرهنگی و تنزل جامعه به سطح نیازهای اولیه در آینده پیش بینی کرد؟
منابع:
1. احمدی بابک، 1374، حقیقت و زیبایی، نشر مرکز
2. پستمن نیل، 1381، تکنوپولی، ترجمه صادق طباطبایی، اطلاعات
3. کاسیرر ارنست، 1387، فلسفۀ صورتهای سمبولیک، ترجمه یدالله موقن، تهران، هرمس.
4. کوزر لویس، 1385، زندگی و اندیشۀ بزرگان جامعهشناسی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، علمی
5. یونگ کارل گوستاو، 1391، تحلیل رویا (جلد دوم)، ترجمه آزاده شکوهی، تهران، نشر افکار.
6. یونگ کارل گوستاو، 1393، تحلیل رویا (جلد اول)، ترجمه رضا رضایی، تهران، نشر افکار.
1- Cassirer Ernest, 1853, Language and Myth, New Yourk, Dover Publications Inc.
2- Levi‐Strauss, C., Language and the analysis of social laws. American Anthropologist, 1951. 53(2): p. 155-163.