ساکار شیرزاد
کارشناس ارشد ژئوپلیتیک و جغرافیای سیاسی دانشگاه خوارزمی تهران
نگریستن به جهان سیاسی کنونی با رویکرد ژئوپلیتیک محور بیانگر قرار گرفتن در یک دوره گذار ژئوپلیتیکی است که از ویژگیهای بارز آن، وجود بحرانها، فروپاشی ساختارهای حکومتی، تغییر نقشه سیاسی جهان، جنگهای بزرگ و تغییر رتبهبندی و جایگاه قدرتهای برتر منطقهای و جهانی است.
پایان جنگهای جهانی اول و دوم در نیمه نخست قرن بیستم منجر به یک دوره ثبات در نیمه دوم این قرن گردید، دورهای که اساساً با عنوان جنگ سرد آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی از آن نام برده میشود. امّا فروپاشی شوروی در دهه ۱۹۹۰ میلادی و تلاش آمریکا برای تثبیت هژمونی خویش را میتوان پایانی بر این توازن قدرت و نظم دو قطبی و آغازی بر دور جدیدی از گذار ژئوپلیتیکی دانست که موجی از ناامنی را در قالب جنگ میان جمهوریهای تازه استقلال یافته از شوروی و نیز جمهوریهای منشعب از یوگسلاوی سابق به سبب خلاء قدرت در منطقه به همراه داشت و اکنون نیز با توجه به بروز موج دوم ناامنی در دو دهه آغازین قرن بیست و یکم در برخی نقاط جهان و بویژه خاورمیانه، به نظر میآید کمکم به عمق تحولات این دوره از گذار ژئوپلیتیکی نزدیک شدهایم و با توجّه به در تقابل قرار گرفتن منافع و استراتژیهای قدرتهای جهانی در خاورمیانه، این منطقه کانون بیشترین درگیریها در این دوره تاریخی سرنوشتساز شده است، از اینرو انتظار میرود که خاورمیانه در فرجام این بحران ژئوپلیتیکی، آبستن تحوّلات بزرگی باشد. برای ورود به بحث لازم است پیشتر قراردادی را مرور نماییم به نام سایکس پیکو که ساختار ژئوپلیتیکی قدرت و تاریخ سیاسی خاورمیانه را در یکصد سال اخیر رقم زد.
خاورمیانه پس از تجزیه امپراتوری عثمانی توسط متفقین در پایان جنگ جهانی اول، دستخوش تحوّلات زیادی شد که از آن جمله میتوان به تولّد کشورهای تازه تأسیس عراق، سوریه، لبنان، اردن و اسرائیل (فلسطین اشغالی) اشاره نمود.
امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اوّل در جبهه متّحدین (آلمان، اتریش ـ مجارستان، بلغارستان) قرار گرفت و در خلال جنگ که متّفقین (بریتانیا، روسیه، فرانسه، ایتالیا، ژاپن، ایالات متحده و ...) پیروزی خود را حتمی دیدند، طی یک توافق محرمانه تصمیم به تجزیه امپراتوری عثمانی به عنوان یک اقدام تنبیهی گرفتند. از اینرو در سرانجام جنگ که متّفقین پیروزی را از آن خود کردند، اقدام به اجرایی نمودن مفاد توافق شدند و بر اساس آن، امپراتوری عثمانی با نام جدید ترکیه، ابتدا به مناطق صرفاً ترکنشین مرکز و غرب آناتولی محدود شد و قیمومیّت موقت مناطق عربنشین امپراتوری عثمانی (عراق، سوریه، لبنان، اردن و فلسطین اشغالی) تا زمان استقلال آنها هم بین بریتانیا و فرانسه تقسیم شد و سپس مناطق کُردنشین نیز در راستای سیاست استعماری بریتانیا (تفرقه بیانداز و حکومت کن) بین ترکیه، عراق و سوریه تقسیم شد. این توافق محرمانه را که بیشتر تأمین کننده منافع استعماری انگلیس و فرانسه بود، سایکس پیکو نام نهادند، از آن جهت که "سر مارک سایکس"، دیپلمات انگلیسی و "فرانسوا ژرژ پیکو"، سفیر فرانسوی، طرّاحان این ترسیم مرزی در سال ۱۹۱۶ و با رضایت روسیه بودهاند؛ طرحی که در ۲۰۱۶ یکصد ساله شد.
اکنون آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت جهان، ضمن همراه کردن و متقاعد نمودن استعمارگران قدیم، جهت کنترل شریانهای انرژی خاورمیانه و مهار قدرتهای جدید و مخالف در برابر هژمونی خویش، تاریخ مصرف طرح سایکس پیکو را تمام شده دانسته و خواهان اجرای طرح ابداعی خود با نام طرح خاورمیانه جدید یا بزرگ شده است که میتوان آن را نسخه آمریکایی سایکس پیکو نام نهاد چرا که چینش جدیدی از پازل خاورمیانه را ارائه میکند. طرحی که آمریکا در ژوئن ۲۰۰۴ با انجام تغییراتی جزئی تحت عنوان «مشارکت برای پیشرفت و ساختن آینده مشترک در خاورمیانه بزرگتر و شمال آفریقا» در نشست گروه موسوم به G8 (سران هشت کشور صنعتی) به تصویب رساند و با این اقدام طرح مذکور را از یک سناریوی صرفاً آمریکایی خارج و به سیاست اتخاذ شده کشورهای صنعتی تبدیل نمود. این طرح دارای ابعاد وسیعی است امّا برجستهترین نمود جغرافیایی آن که مدّنظر این نوشتار است، تغییر مرزهای سیاسی و ایجاد کشورهای جدید و البته کوچک بر روی نقشه سیاسی جهان خواهد بود. از اینرو طرح مذکور زمینه سقوط نظامهای توتالیتر حاکم بر خاورمیانه و تغییر ساختارهای حکومتی آنها به ساختارهای دموکراتیک را منجر خواهد شد. به عنوان نمونه، تجزیه دو کشور عراق و سوریه به پنج کشور، تنها بخشی از طرح خاورمیانه جدید است که در صورت عملی شدن، مناطق شیعهنشین جنوب عراق مستقل خواهد شد، مناطق کُردنشین دو کشور نیز که دارای پیوستگی جغرافیایی هم میباشند، یک کشور کُرد را تشکیل خواهند داد و از ترکیب مناطق سنّینشین عراق و سوریه نیز (که همانند مناطق کُردنشین دارای پیوستگی جغرافیایی هستند)، یک کشور عرب سنّی ایجاد خواهد شد. علاوه بر این سه کشور، مناطق علوی و دروزینشین سوریه نیز هر کدام کشوری جداگانه را تشکیل خواهند داد. این طرح تنها در همین مقیاس که فقط بخشی هم از این طرح به حساب میآید میتواند منجر به تنشهای بزرگی در خاورمیانه گردد. از یک سو، نظر به روابط خوب و دیرینه اسرائیل با کُردها بر مبنای دکترین حاشیهای یا استراتژی پیرامونی تلآویو، ایران و کشورهای عرب مخالف اسرائیل، تشکیل یک کشور کُرد را بسط و گسترش حوزه نفوذ ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی اسرائیل میدانند که در عین حال پتانسیل تحریک دومینویِ مناطق کُردنشین کشورهای همجوار را نیز داراست. از دیگر سو، ایران نیز ایجاد یک کشور سنّینشین عرب را علاوه بر در تقابل قرار گرفتن با ایدئولوژی مذهبی شیعه، شکست محور مقاومت، برهم زننده هلال شیعی در منطقه و محدود شدن ژئوپلیتیک شیعه قلمداد میکند؛ از اینرو حداکثر توان سیاسی و نظامی خویش را جهت مقابله با این طرح و شکست آن که مدلی از الگوی بالکانیزاسیون است، به کار میگیرند.
در همین راستا میتوان گفت که روند بحران ژئوپلیتیکی خاورمیانه از آغاز تا کنون با بر هم زدن نظم ضعیف ژئوپلیتیکی موجود، بسترهای آمادهسازی منطقه جهت اجرایی نمودن طرح خاورمیانه جدید آمریکا را فراهم نموده است. موج دومینویِ در اصطلاح بیداری اسلامی یا بهار عربی را میتوان سرآغاز این بحران دانست که آمریکا با سوار بر موج ایجاد شده و اتخاذ رویکردهای جدید از جمله عدم مداخله نظامی و پیگیری سیاستهای حمایتی در قبال اقلیّتهای قومی، مذهبی و گروههای آزادیخواه، ضمن حفظ استراتژی امنیتی ـ نظامیاش، برای خویش نوعی حقانیّت سیاسی جهت ایفای نقش مدیریتی در مناطق بحرانی ایجاد نموده است و با فعّال نگهداشتن کانونهای بحران و تقویت نیروهای گریز از مرکز، ساختارهای حکومتی کشورهای اسلامی را ضمن به چالش انداختن، در مسیر فروپاشی قرار داده و با حمایت پنهانی از گروههای افراطگرای اسلامی، سعی در ایجاد پدیدهای به نام اسلام هراسی در سطح جهانی نموده است که به نوبه خود میتواند قدمی به سوی القای نظریه «برخورد تمدّنها»ی هانتینگتون تصوّر شود.
آمریکا و اسرائیل با خلق داعش به عنوان افراطیترین گروه سلفی اسلامی تا کنون و باز گذاشتن مسیر آنها در جهت توسعه ارضی و ایجاد رعب و وحشت در مردم، منطقه را علاوه بر درگیر بودن با یک بحران مُسری (خیزش دومینویِ ملل عربی) به بحرانی خانمانسوز فرو برد و با تشکیل ائتلاف مبارزه با داعش، مدیریت بحران را در دست گرفت امّا با فرسایشی نمودن جنگ و اعلام این موضوع از سوی "جان کری"، وزیر امور خارجه پیشین این کشور در ژوئیه ۲۰۱۵، که نابودی داعش سه تا پنج سال زمان میبرد؛ این معنا را میرساند که آمریکا میخواهد داعش را تا زمان رسیدن به وضعیت مطلوب خود در منطقه حفظ نماید و از داعش به عنوان ابزاری جهت اجرای سایکس پیکوی جدید خود بهرهبرداری کند. سایکس پیکویی که "محسن محمد صالح"، رئیس مرکز مطالعات الزیتونه از آن با عنوان سایکس پیکوی اجتماعی، طایفهای و نژادی نام میبرد.
در راستای همین نوشتار، لازم به ذکر است که داعش در رابطه با کُردها نیز عملاً از هر دو بُعد خدمت و خیانت به کُردها ایفای نقش نموده است که از یک سو میتوان به جنایات و صدمات جبرانناپذیر وارده به کُردها در جریان جنگ که تبعات آن برای سالیان مدیدی باقی خواهد ماند، اشاره نمود و از جنبه دیگر میتوان احیای هویّت کُردی، افزایش احساس تعلّق کُردهای عراق، سوریه و ترکیه به یکدیگر در جریان حمله داعش و استقبال کُردهای عراقی از آوارگان سوری و بویژه کُردهای سوری و همچنین تشکیل جبهه مشترک برای آزادسازی شهر کوبانی از طریق خاک ترکیه که در مجموع منجر به جهانی شدن دوباره مسئله کُرد گردید، را ذکر نمود. بازتابهای جهانی جنگ کوبانی به همراه شجاعت و جنگجویی نیروهای مردمی کُرد و بویژه نقش زنان و دختران کوبانی برای دفاع از شهرشان به عنوان یکی از نمادهای مقاومت و ایستادگی در جهان، روزانه سر تیتر مشهورترین رسانههای معتبر خارجی بود.
بر این اساس، پدیده داعش را در چارچوب استراتژی ایجاد آشوب و تحقّق نظریه «هرج و مرج سازنده» "کاندولیزا رایس"، از وزرای خارجه پیشین آمریکا، میتوان بسترساز شکلگیری طرح خاورمیانه جدید دانست. بنابراین با توجّه به مهیّا شدن زمینههای مقدّماتی این طرح از سوی آمریکا و همپیمانانش، قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای مخالف با این طرح، در وهله اوّل قصد دارند که با در پیش گرفتن استراتژیهای پیشگیرانه مانع وارد شدن این طرح به فاز اجرایی شوند و امّا در صورت اجرایی شدن طرح علیرغم خواست آنها، حداکثر توان خویش را جهت حفظ حوزه نفوذ و اقتدار هژمونیک خویش در راستای شکلگیری جغرافیای سیاسی جدید خاورمیانه و تغییر ساختار ژئوپلیتیکی آن به کار خواهند گرفت تا در نهایت امر بتوانند در پایان این هماوردی ژئوپلیتیکی، حدّاقل بخشی از کارتهای بازیشان را حفظ نمایند.
طرح خاورمیانه جدید در صورت اجرایی شدن آن حتّی به صورت نیمهتمام، میتواند علاوه بر تغییر نقشه جغرافیای سیاسی منطقه، سرنوشت تعدادی از اقلیّتهای قومی و مذهبی خاورمیانه و نیز جایگاه قدرتهای منطقهای و جهانی درگیر در آن را در ساختار هرمی قدرت در جهان تغییر دهد و با توجّه به روند تحوّلات جاری به نظر میآید که سوریه و عراق مبدأ شروع این سناریو باشند و اگر بصورت جزئیتر به کش و قوسهای سیاسی در این دو کشور بنگریم، پتانسیل مناطق کُردنشین دو کشور به عنوان نقطه استارت طرح خاورمیانه جدید بسیار زیاد است و نظر به اینکه رهبران کُرد عراقی نیز در طول یکصد سال اخیر همواره جهت جذب حمایت خارجی، کوشیدهاند که استقلال منطقه جغرافیایی خویش را در راستای منافع قدرتهای جهانی نشان دهند امّا این امر به دلیل عدم تطابق با معادلات سیاسی منطقهای و جهانی و منافع قدرتهای استعماری بعد از تجزیه امپراتوری عثمانی در قرن بیستم قابل تحقّق نبوده و از اینرو تلاش بیوقفه کُردها در این زمینه، آرمان اصلی آنها را محقّق نساخته است، امّا گذشت زمان و تغییر معادلات سیاسی و منافع اقتصادی قدرتهای جهانی و بویژه آمریکا در قرن بیست و یکم، این بار ورق را به نفع کُردها برگردانده است، بنابراین نتیجه میگیریم که نه تلاش کُردها بلکه منافع کنونی آمریکا و قدرتهای غربی زمینه یک فرصت تاریخی دوباره برای کُردها را فراهم ساخته است که بتوانند در جهت ایجاد یک کشور مستقل کُردی گام بردارند. امّا در عین حال تاریخ ثابت نموده است که تصمیمات سیاسی همواره میتوانند در آخرین لحظات همچون ورقهای بازی به یکباره عوض شوند؛ برای نمونه میتوان به ایجاد کشور ارمنستان بزرگ و منطقه خودمختار کُردی در جریان معاهده سِوِر (Sever) به سال ۱۹۲۰ اشاره نمود که در پی ظهور ترکیه جدید به رهبری "آتاتورک" به عنوان یک قدرت نظامی و پشتیبانی روسیه از آن؛ با عقب راندن ارمنیها و محدود نمودن قلمرو آنان به ارمنستان کوچک (فعلی) و شکست یونانیان، دیگر چارهای برای نیروهای متّفقین جز صلح با "آتاتورک" در توافق ۱۹۲۳ لوزان باقی نماند، در نتیجه وعده متّفقین به اقلیّت کُرد و ارمنی ترکیه به سرانجامی نرسید.
بر این اساس، کردستان عراق که اکنون داعیهدار استقلال است؛ آیا توانسته است به درجهای از بلوغ سیاسی و دیپلماتیک برسد که بتواند خود را از عواقب احتمالاً ناخوشایند چنین تصمیمی حفظ نماید و تاریخ آن را به عنوان برگ دیگری از شکست کُردها در عراق ثبت ننماید؟!
اکنون رهبران کُرد عراقی با وجود آگاهی از خطرات احتمالی بروز یک جنگ منطقهای، تنها تحقّق آرمان دیرینه خویش را مدّنظر قرار دادهاند و نمیخواهند این فرصت تاریخیِ ایجاد شده را به هیچ قیمتی از دست بدهند!
در خصوص کسب منافع آمریکا و قدرتهای غربی از اجرایی شدن نسخه آمریکایی سایکسپیکو شکّی نیست امّا برنامه زمانی برای عملیاتی نمودن چنین طرحی با در نظر گرفتن آرایش ژئوپلیتیکی قدرتها در خاورمیانه و جهان، قطعاً برای آنها حائز اهمیّت بسیار است و اکنون نیز بیانیههای صادره از سوی دولت آمریکا و دیگر همپیمانانشان بیشتر حاکی از نامناسب بودن بازهی زمانی تعیین شده جهت برگزاری رفراندوم استقلال از سوی رهبران کُرد عراقی است تا مخالفت با اصل برگزاری و حتّی استقلال! از اینرو قبل از هر چیز میتوان پی برد که فرجام بحران ژئوپلیتیکی خاورمیانه از سوی آمریکا و قدرتهای غربی در قالب اجرایی نمودن نسخه آمریکایی سایکس پیکو از پیش تعیین شده است!
امّا این موضوع پیش میآید که آیا رهبران کُرد عراقی با وجود آگاهی از این امر، تصمیمات سیاسی خود را همسو با آنها نمودهاند و یا اینکه یکجانبه عمل نمودهاند؟ در صورت همسو بودن، آمریکا و قدرتهای غربی، کُردها را از چتر حمایتی خویش اعم از حمایت مالی، سیاسی و نظامی، جهت برون رفت از مشکلات داخلی و تنشهای منطقهای احتمالیشان با همسایگان برخوردار خواهند کرد، امّا در صورت عدم اعتماد و اقدام یکجانبه از سوی کُردها، احتمال یک شکست مقطعی برای آنها دور از انتظار نخواهد بود. چرا که اولویّت در سیاست خارجی هر کشوری رسیدن به منافع و اهداف از پیش تعیین شده بر اساس کُدهای ژئوپلیتیکی خویش است و در این خصوص هیچ کشوری منافع راهبردی خود را فدای منافع و آرمانهای دیگر کشورها و یا ملّتها هر چند که دوست و متّحد هم باشند، نخواهد کرد. برای نمونه میتوان به حمایت فعلی آمریکا از کُردهای سوریه علیرغم مخالفت ترکیه به عنوان متّحد استراتژیک آمریکا اشاره نمود. جدای از این امر، باید حفظ و یا تغییر مناسبات سیاسیِ منطقهای و جهانی (همچون بحران کره شمالی - آمریکا و یا بحران قطر با دیگر کشورهای عربی و ...) را نیز در نظر داشت که خود مؤلفهایست که تا زمان برگزاری رفراندوم میتواند ورق بازی را هم به نفع کُردها و هم به زیان آنها برگرداند.
حال نظر به اینکه، رفتار یکجانبه گرایانه در طول تاریخ چه از جانب دولتها و چه از جانب رهبران سیاسی نتوانسته نتایج مطلوبی را در بلند مدّت به همراه داشته باشد. آیا جدّیت کردستان عراق در برگزاری رفراندوم استقلال با وجود مخالفت برخی کشورها حاکی از چراغ سبز شرکای استراتژیک قوی بویژه آمریکا و توافق پنهانی با آنهاست؟ پیامدهای این اقدام از بُعد بینالمللی و داخلی چگونه خواهد بود؟
در صورت درست بودن این فرضیه میتوان نتیجه گرفت که عدم حمایت رسمی و آشکار از سوی دولت آمریکا و قدرتهای غربی قبل از برگزاری رفراندوم، تظاهری بیش نیست و در واقع نمیخواهند تاریخ، آنها را در آینده به تجزیه عراق به عنوان کشوری به رسمیّت شناخته شده و دارای پرچم محکوم کند که خلاف قوانین و هنجارهای بینالمللی است و این موضعگیری در صورت برگزاری و حمایت مردمی بالا از آن، به احتمال زیاد تغییر پیدا خواهد کرد و آن زمان نیز حمایت از دموکراسی و آراء حداکثری مردم مبنی بر حقّ تعیین سرنوشت را همچون برگ برندهای جهت مشروعیتبخشی به اقدامات خویش به کار خواهند گرفت و در این میان به سبب ورود بازیگران دیگری همچون سازمانهای حقوق بشری، قدرت چانهزنی اقلیم کردستان در برابر حکومت مرکزی عراق هم بالا خواهد رفت. بنابراین چالش فعلی مشروعیّت و حمایت حداقلی بینالمللی از رفراندوم استقلال در این مقطع زمانی با فرض درست بودن فرضیه مذکور، موقت خواهد بود.
امّا در صورت تصمیم یکجانبه کُردها به برگزاری رفراندوم، یعنی نادرست بودن فرضیه چراغ سبز آمریکا در این بازه زمانی؛ چنین اقدامی از سوی رهبران کُرد عراقی، افزایش تنشها را در بُعد منطقهای سبب خواهد شد و کردستان عراق فشارهایی را از جانب همسایگان بطور موقت، مضاعف بر فشارهای داخلی متحمّل خواهد شد.
از بُعد داخلی این اقدام میتواند دو نتیجه متفاوت در بر داشته باشد؛ بروز جنگ داخلی به عنوان یک نتیجه بد و یا امتیازگیری از حکومت مرکزی به عنوان یک نتیجه نسبتاً خوب در قیاس با استقلال.
در خصوص جنگ داخلیِ احتمالی؛ کردستان عراق، علاوه بر احتمال از دست دادن بخشهایی از مناطق تصرّف شده خویش در جریان جنگ با داعش، ممکن است زمینههای یک توافق خوب با بغداد را در آینده نیز از دست بدهد. همچنین در صورت فرسایشی شدن جنگ، احتمال از دست دادن تجهیزات نظامیِ دریافتی از آمریکا و قدرتهای غربی در جریان مبارزه با داعش نیز متصوّر است که این امر کاملاً خوشایند حکومت مرکزی خواهد بود، چرا که بخشی از اعتماد به نفس بالای رهبران کُرد عراقی در این مقطع زمانی ناشی از افزایش توان نظامی به پشتوانه کمکهای آمریکا و غرب است.
امّا در صورت ورود بازیگران و قدرتهای خارجی جهت میانجیگری و متوقف ساختن جنگ و کاهش تنش در منطقه و یا بطور کلّی انجام اقدامات پیشگیرانه جهت جلوگیری از جنگ داخلی که احتمال آن بسیار زیاد است و با نظر به اینکه پروسه رفراندوم هم در صورت نتیجهدهی مثبت (به احتمال زیاد)، قرار نیست که در کوتاه مدّت به استقلال و جدایی ارضی منجر شود، بنابراین نتیجه مثبت رفراندوم حکم یک کارت فشار را پیدا خواهد کرد که انتظار میرود حکومت مرکزی عراق را ناچار به دادن امتیازاتی به حکومت اقلیم کردستان کند که از جمله میتوان به پرداخت بدهیهای معوقه، افزایش بودجه اقلیم، افزایش سهم آنها از فروش نفت و گاز و پیگیری مادّه حل نشده ۱۴۰ قانون اساسی در خصوص مناطق مورد مناقشه و ... اشاره نمود.
در پایان لازم به ذکر است همانگونه که قبلاً اشاره گردید، در صورت بروز اتّفاقات پیشبینی نشده با توجّه به فاصله زمانی تا برگزاری رفراندوم (۲۵ سپتامبر ۲۰۱۷) و نیز درهم تنیدگی استراتژیهای قدرتهای منطقهای و جهانی در خاورمیانهای كه به قول «جفري كمپ: رقابتها در آن شديد، فاصلهها كوتاه و دشمنها با هم همسايه هستند»؛ بسترهای این موضوع، پتانسیل بروز نتایج گوناگون متعدّدی را میتواند در بطن خود دارا باشد.
·
انتشار
یادداشت های تحلیلی در هاژه لزوما به معنای تایید محتوای آن از سوی گردانندگان نیست
بلکه در راستای ﺣﻖ ﺩﺳﺘﺮﺳــﯽ ﺑﻪ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻭ ﮔﺮﺩﺵ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﺧﺒﺎﺭ به عنوان ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺣﻘﻮﻕ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺷــﺪﻩ ﯼ ﺑﺸﺮﯼ ﺍﺳﺖ.