تاریخ: ۱۳۹۶/۳/۲۳
روایت جداگانه دو شهروند مهابادی از جریان روز حادثه
روز چهارشنبه 17 خرداد ماه در پی حمله تروریستی داعش به مجلس شورای اسلامی و مرقد امام (ره) 18 نفر از هم وطنان بی گناه شهید و تعدادی نیز زخمی شدند. روز حادثه  چند شهروند مهابادی نیز جهت حل پاره ای از مشکلاتشان بوسیله نماینده شهرستان در میان مراجعه کنندگان به مجلس حضور داشتند و یکی از آنان جان مادر و کودکی را از چنگال داعش نجات داد که بعدها عکس همان کودک در زاویه ای دیگر و حال امداد و نجات توسط نیروهای امنیتی، سوژه خبری تمام رسانه های جهان شد. 
گفتگوی ویژه هاژه با آقایان آوات وطمانی و هیوا رسولی را در زیر بخوانید:

هاژه: ضمن سپاس از اینکه دعوت ما را پذیرفتید. به عنوان اولین سوال بفرمایید، چطور روز حادثه راهتان به مجلس افتاد؟
آوات ـ بنده مدت یک سال است که جهت حل برخی مشکلات کشاورزی به نهادهای مربوطه مراجعه می نمایم، طی چند ماه اخیر نیز چند بار به مجلس مراجعه و از طریق نماینده محترم مهاباد که عضو کمیسیون کشاورزی نیز هستند پیگیر بوده ام تا بلکه از طریق وزارت مشکلات ما را حل کنند.
هیوا ـ به علت یکی سری از کارهای اداری مراجعه نمودم و از روز قبل با نماینده مهاباد هماهنگی کرده و روز حادثه ساعت 10:12 برگه ورود به مجلس را گرفتم، پس از بازرسی وارد سالن انتظارات شدم.
هاژه ـ پس از اینکه وارد سالن انتظار شدید، چه اتفاقی افتاد و چطور متوجه حضور داعشیها شدید؟
آوات ـ دو سه دقیقه ای بود که در سالن انتظار همراه با یکی از همشهریان نشسته بودیم، یکدفعه صدای شلیک گلوله از ورودی سالن به صدا در آمد، وقتی بلند شدم و نگاه کردم دیدم مامور بازرسی روی صندلی افتاده و یک مرد پیرهن سفید نیز گلوله خورده و نقش بر زمین شده است، همزمان که این صحنه را دیدم افراد مسلح هم وارد شدند.
هیوا ـ صد متری از ورودی سالن دور شده بودم که صدای شلیک شنیدم، مردم را می دیدم که فرار می کردند.
هاژه ـ همان ابتدا فکر می کردید افراد مسلح داعشی باشند؟
آوات ـ وقتی اولین فرد مسلح وارد سالن انتظار شد فریاد زد: الله اکبر... الله اکبر و با زبان فارسی گفت: بخواب زمین بخواب زمین! همان فرد چند  گلوله شلیک کرد و یکی دو نفر را هدف قرار داد، در این لحظه دقیقا به هیچ چیز فکر نمی کردم غیر از اینکه جان خودم را نجات بدم، چون پوشش تروریست ها هم همچون افرادعادی بود ابتدا فکر نمی کردم داعشی باشند.
هیوا ـ نه به هیچ وجه، فکر کردم مالباختگان موسسه کاسپین باشند! برای همین  از ابتدا خیلی نگران نشدم، هنگامی که مردم فرار می کردند من برای نجات جان یک زن و کودک برگشتم.
هاژه ـ چطور؟ کجا برگشتید؟ (خطاب به هیوا)
هیوا ـ من سالن انتظار را رد کرده بودم و به سالن ملاقات نمایندگان رسیده بودم و دفتر نماینده مهاباد هم درست طبقه هم کف بود که چند نفر مهابادی آنجا بودند، هر کسی برای نجات جان خودش تلاش می کرد، حیاط را که نگاه کردم یک خانمی کودکش را که توان حرکت نداشت به دنبال خودش می کشید، پسر بچه گریه می کرد، یک لحظه کودک خودم که تقریبا همین سن و سال بود تصور کردم. از یک طرف من را صدا می کردند که جان خودم را نجات بدهم و از طرف دیگر نمی توانستم مادر و فرزند را رها کنم، به همین خاطر فورا برگشتم و کودک را بغل کرده و به همراه مادرش به طرف دفتر ملاقات نمایندگان فرار کردیم. یکی از داعشیها بسیار نزدیک شده بود. به محض اینکه وارد شدیم و سرمان را پایین آوردیم ما را به رگبار بست و شیشه ها پایین آمدند.
هاژه ـ شما چکار کردید و دورو بر شما چه گذشت؟ (خطاب به آوات)
آوات ـ من اول به طرف درب طرف حیاط منتهی به سالن ملاقات فرار کردم، دم در ازدحام زیاد بود و افراد مسلح داشتن به طرف مردم شلیک می کردند، سریعا مسیر را عوض کردم و به طرف صندلیهای سالن برگشتم. وسط صندلیها خوابیدم زمین. در چند قدمی من یک خانم را که مدام می گفت: دخترم... دخترم، با ضرب گلوله کشتند! فکر می کردم تیر بعدی به من می خورد... برای مرگ ثانیه شماری می کردم و محکم با دستانم سرم را گرفته بودم.
 
هاژه ـ آن طرف ماجرا در سالن اتاق نمایندگان برای شما چە گذشت؟ مادر و فرزند چه شدند و شما کجا رفتید؟ (خطاب به هیوا)
هیوا ـ مادر و فرزند گرگانی بودند و ظاهرا این مادر به خاطر  حل یک سری مشکلات پزشکی کودکش که عماد نام داشت مراجعه کرده بود، وقتی همراه این مادر و فرزند به طرف سالن اتاق نمایندگان فرار کردیم فورا به طبقه بالا رفتیم، فکر کنم دفتر نماینده  شهر خودشان بود که مادر و فرزند آنجا مستقر شدند. وقتی سالن را نگاه کردم همه درها را بسته بودند، آسانسور را که زدم چند نفر هم آنجا بودند و نتوانستم وارد شوم و در را بستند. افراد مسلح هر لحظه نزدیکتر می شدند و نمی دانستم چکار کنم، وقتی برگشتم  یکی از درهای روبرو که اتاق نماینده سنندج، دیواندره و کامیاران بود باز شد، داخل شدم و فورا در را بستند.
هاژه ـ  شما کی از زیر صندلیها بیرون آمدید و وقتی بلند شدید چه دیدید؟ (خطاب به آوات)
آوات ـ وقتی صدای شلیک های گلوله دورتر شد، سرم را بلند کردم، سینه خیز از زیر صندلی ها بیرون آمدم، تمام لباسهایم خونی بود، افرادی را دیدم که در اطراف من و یکی دو قدمی من با ضرب گلوله کشته شده بودند، وقتی بلند شدم فورا از در خارج شدم و بیرون از مجلس با نماینده مهاباد آقای مهندس محمودزاده تماس گرفتم و ماجرا را برایشان تعریف نمودم.
هاژه ـ در اتاق نماینده سنندج، دیواندره و کامیاران چه می شنیدید و در این فاصله بر شما چه گذشت؟ (خطاب به هیوا)
هیوا ـ در این اتاق پنج نفر زیر میز قایم شده بودیم، در این فاصله چند ساعته صدای شلیک یک لحظه هم متوقف نمی شد، تا این لحظه هنوز فکر نمی کردم افراد مسلح داعشی باشند، وقتی مسئول دفتر نماینده از طریق گوشی کانال های تلگرامی و پایگاههای خبری را چک می کرد، متوجه شدیم افرادی که به مجلس حمله کرده اند داعشی هستند. در همین لحظات بود که گفتند به مرقد امام هم حمله کرده اند و یکی از داعشیها با جلیقه انتحاری خودش را منفجر کرده است. بسیار نگران شدیم و فکر کردیم کارمان تمام است! در همین لحظات بود که اتاق ما را به رگبار بستند و دقیقا گلوله از 10 سانتی متری بالای سر ما رد شد. یکی از افرادی که در اتاق بود می خواست از طبقه چهارم و از پنجره خودش را پرت کند و می گفت احتمال زنده ماندنم اینطوری بیشتر خواهد بود!
هاژه ـ شما تا پای مرگ رفتید، هیچوقت باورتان می شد چنین اتفاقی برایتان پیش بیاید، در این لحظه به چه فکر می کردید و حالا به چه چیزی؟
آوات ـ چند روز است به شدت دارم به این فکر می کنم که فاصله مرگ و زندگی چقدر نزدیک است. مثلا الان باید امروز چندمین روزی بود که از مرگم گذشته! وقتی آن خانم کنار من کشته شد، خودم را برای گلوله بعدی آماده کرده بودم. واقعا به غیر از مرگ به هیج چیزی فکر نمی کردم.
هیوا ـ انگار خواب بوده، هیچ وقت فکر نمی کردم چنین اتفاقی آنهم در تهران و مجلس برایم پیش بیاید، این حادثه روی من خیلی تاثیر گذاشت و الان هم صدای شلیک گلوله ها را حس می کنم. در این لحظه به کودکم فکر می کردم که بعد من آینده اش چه خواهد شد.
هاژه ـ فکر می کنید چرا داعشیها مردم عادی را کشتند و چرا به خانه ملت حمله کردند؟
آوات ـ اینها هیچ بویی از انسانیت نبرده اند، مردم برای پیگیری مشکلاتشان به نمایندگان در خانه ملت مراجعه کرده بودند، آیا انها می خواهند با کشتار این مردم بی گناه حقانیت خودشان را ثابت کنند؟ با چشمان خودمان جنایات آنها را دیدیم و همه چیز بر ما بیشتر ثابت شد.
هیوا ـ صحنه هایی که من دیدم بسیار وحشتناک بود، کشتن مردم بی گناه آنهم در این ماه چه توجیهی می تواند داشته باشد...
هاژه ـ شما چطور نجات پیدا کردید و کی از اتاق بیرون آمدید؟ (خطاب به هیوا)
وقتی از پنجره بیرون را نگاه کردم و آمبولانسها را دیدم خیلی نگران شدم، فهمیدم فاجعه روی داده، از پنجره مامورها را میدیدم که با نردبان سعی می کردند وارد اتاقها شوند، دست تکان می دادیم که ما را هم نجات بدهند، مامورها به ما روحیه می دادند و می گفتند صبر داشته باشید. وقتی از پنجره عماد و مادرش را دیدم که سالم از نردبان پایین میاورند خوشحال شدم. عماد همان کودکی بود که بعدها مهمترین سوژه خبری تمام خبرگزاریهای ایران و جهان شد. 
کم کم صدای مامورها را در سالن می شنیدیم ولی هنوز جرات بیرون آمدن نداشتیم و زیر میز قایم شده بودیم. یکدفعه مامورها در اتاق را باز کردند و بیرون آمدیم (با خنده، خیلی ترسیدیم فکر کردیم داعشی هستند)
هاژه ـ در آخر اگر سخنی دارید بفرمایید
آوات ـ از زحمات شما سپاسگزارم. همچنین از نماینده محترم مهاباد متشکریم که در این روز برای یافتن مراجعه کنندگان بسیار تلاش نمودند و مدام با خانواده آنان در ارتباط بودند و ضمن دلداری آنان را از نگرانی درآورد.  
هیوا ـ واقعا جرات و شهامت نماینده مهاباد را آنجا دیدم که چطور برای نجات و پیدا کردن ما تلاش می نمود از ایشان بسیار سپاسگزارم، همچنین از مسئول دفتر نماینده محترم سنندج، دیواندره و کامیاران که واقعا جان من را نجات داد بسیار سپاسگزارم.
 
 عکس ها:
 1. برگرفته از فیلم های مدار بسته منتشر شده در رسانه ها
 2. امید وهاب زاده عکاس خبرگزاری فارس