بعد از ظهر روز پیش از سیزده بدر با تنی چند از دوستان، طرف دریاچه سد مهاباد رفتیم. هنوز از ماشین پیاده نشده، داشتیم میگفتم که فردا همین موقعها اینجا زباله دان می شود! رسیدیم همان جای همیشگی که تابستانها پاتوق ماست. پیاده شده و پایین رفتیم! جا خوردیم! میدانستیم که مردمی طبیعت دوست نیستیم! اما دیگر نه تا این حد! چیزی که دیدیم جای تعجب بود! فراتر از تصورمان! هنوز سیزده نیامده کار کناره های دریاچه را ساخته بودند! فرشی از زباله بر روی زمین گسترده بود.
این زباله ها، گویای چیزهایی فراتر از خوداند. با آنکه بیرون از محدوده ی شهری بیرون ریخته شده اند اما بازگوکننده ی بسیاری از مسائل درون شهری هستند. فرهنگِ زیبایی ستیز و شهروندانِ زباله دوست ما را برجسته ساخته و جنبه هایی از سیاست زندگی ما را وضوح می بخشند. درک، تصور و میزان فهم ما را از معضله ی محیط زیست نشان می دهند و به شکلی اسفناک بیانگر ساخت اتمیزه (آن هم از نوع بسیار افراطی، بیمارگونه و معوج) جامعه ی ما هستند. ساخت یک جامعه ی اتمیزه که ماهیت آن مبتنی بر تعقیب نفع شخصی، پشت کردن به جامعه و پس زدن امر عمومی است انسان را به انزوا و پناهگاه درونی خود عقب می راند. اما این اتمیزه شدن که در میان ما از حد افراط هم در رفته است، جامعه را (که به معنای گرد هم آمدن انسانها حول یک سری ارزشهاست) از دلالت های خود تهی کرده و به "جمعیت صرف" فرو می کاهد. جمعیتی که مبنای آن گرد هم آمدن انسانها برای انتفاع از یکدیگر و توانایی ادامه ی حیاتی برهنه١، و فاقد ویژگی های انسانی است.
در چنین وضعیتی انسانها به درون لاکهای خود خزیده، جنبه های انسانی جامعه مانند عشق، دوستی، صمیمیت، ایثار، کمک به هم نوع و... وانهاده شده یا در بهترین حالت ممکن کارکردی ثانوی به خود می گیرند که ابرازشان بیشتر از منطق مبادله پیروی کرده و تالی محاسبات سود و زیان می گردد. در چنین جامعه ای، عقل ابزاری، چنان در رفتار مردم رسوخ کرده که توانایی انتزاع افراد به حد صفر رسیده و افراد قادر به پردازش هر آنچه کاملا عیان نبوده و به چشم سر قابل رؤیت نباشد، نخواهند بود. ارتباط این مسئله به نمونه ی موردی زباله های حاشیه ی سد مهاباد این است که ما هنگام دور ریختن زباله ها در این محوطه، بر این گمانیم که اجتناب از این کار و دادن اندکی زحمت به خود و انداختن زباله به سطل های تعبیه شده در محل، نوعی خدمت بیهوده به دیگران است؛ نوعی انجام دادن کاری است که به راحتی می شود انجام نیز نداد. این نوع شانه خالی کردن از زیر بار وظیفه نوعی موکول کردن کاری است که دیگری به ما موکول کرده است. در خوشبینانه ترین حالت دور ریختن زباله را به دیده ی لطفی می نگریم که می شود یا نمی شود در حق مردم انجام داد. بکلی وجدان نداشته ی خود را از این امر رهانیده ایم که این یک وظیفه است و پاک فراموش کرده ایم که وظیفه را باید انجام داد نه اینکه تفویض کرد!
فرهنگ حاصل برخورد انسان و طبیعت است. اگر در جهان مدرن انسانها نوشاک از عصاره ی جان طبیعت برمی گیرند، اینقدر نیز دریافته اند که نباید تفاله ها را در سرچشمه های اولیه شان که همان طبیعت باشد رها کنند. اما ما که هیچ از طبیعت نمی دانیم، به ناگزیر فرهنگ ستیزانی هستیم که انواع زباله های فکری و صنعتی و در کل مظاهر دست دوم تمدن مدرن را برگرفته و به جان طبیعت زبان بسته انداخته و برای کم کردن شرّ صفت بی فرهنگ از سر خود، تقصیر را به گردن مسافران نوروزی می اندازیم. دست آخر، بر سبیل شتر دیدی ندیدی، سوت زنان به زباله پراکنی خود ادامه می دهیم و انگار نه انگار که قرار است همین هفته ی آینده باز به همان تنها تفرج گاه شهر برگردیم. بماند که از این اندک مایه عقل سلیم نیز محروم ماندیم که این گمان به ذهنمان خطور کند که قرار است بچه ها و نواده های بخت برگشته مان در این شهر زندگی کنند. تا اینجا داشته باشید: مسافر!
آنان که با تبرئه ی شهروندان از اتهام زباله پراکنی و مقصر دانستن مسافران در این امر، به زعم خود از جامعه دفاع می کنند، رگ غیرتشان از بی فرهنگ خطاب کردن جامعه برآمده (طرفه آنکه اکثرشان حتی زبان مادری نمی دانند) و به گمان خود از نگارنده ی حقیر به این فرهنگ محرم ترند (که پیشاپیش گیریم که باشند). این افراد غیر ضروری و غیر مؤثر که استاد کوتاهی در و به مسامحه برگزار کردن امورات جدی و مهم اند، هنوز ندانسته اند که پیوند میان میراث فرهنگی یک جامعه و مردمان آن پیوندی ذاتی، ازلی و ابدی نیست. روشنترین بیان این مسئله در این بیت، که از فرط تکرار به مثل بدل گشته، نمایان است: گیرم پدر تو بود فاضل / از فضل پدر پسر چه حاصل؟ به زبانی ملموس و بازاری هیچ فرهنگی چک سفید امضا به میراث بران خود نمی دهد! هر نسلی تنها در صورتی می تواند ادعای با فرهنگ٢ بودن کند، که بتواند به اندازه ی پدران فرهنگی خود در چنته داشته باشد. به درستی معلوم نیست کسانی که خود زبان کردی نمی دانند با چه معیاری آثار شاعران و ادیبان کرد را سنجیده اند و بی بدیل بودن آن را استنتاج کرده اند؟ و چطور از این نتیجه ی نگرفته این پل را به این قضیه ی بی ربط زده اند که آن زباله های حاشیه ی سد مهاباد کار مسافران بخت برگشته است نه شهروندان زباله دوستمان؟!
صرف نظر از این مسئله، بسیار بعید است که بتوان تملک غیر قانونی ده ها و شاید صدها هکتار اراضی حاشیه ی سد مهاباد را به مسافران و گردشگران نسبت داد. حتی به فرض تملک قانونی این زمین ها، بسیار بعید به نظر می رسد که هیچ مسافری نسبت به تغییر کاربری اکیدا غیرقانونی آن اقدامی انجام داده باشد. به فرض محال اگر هر دو مورد فوق را بتوان به مسافرین نسبت داد دیگر طیره ی عقل است اگر مسئولیت سرریز پسماندهای کودها، سموم و آفت کش های مورد نیاز این کشاورزان به داخل آب سد را متوجه مسافران ساخت. لابد به یاد دارید پارسال عکسی منتشر شد که نه پسماندها بلکه عین قوطی سموم کشاورزی را مستقیما به داخل آب دریاچه انداخته بودند. داشته باشید: مسافر!
حال کسی که اندک توانی برای تعمق در آن واحدهای درسی نداشته که به ظاهر پاس کرده است و به باطن هرگز، به شکلی عاقل اندر سفیه، که خصیصه ی بارز انساهای جاهل است، و به ریشخند، از نگارنده ی این سطور می پرسد: مگر معارضین زمینهای سد مهاباد چند درصد مردم مهاباداند که همه را به یک چوب می رانی؟! باید به این منتقد پوزیتیویست نشان داد که انتقادهایش، اتفاقا با همان معیارهای پوزیتیویستی، چه اندازه درب و داغان است!
اگر این مجاهد منتقد سر سوزنی منطق آمار می دانست باید بر این نکته واقف می بود که نسبت معارضین زمینهای اطراف دریاچه ی سد را نباید به شمار مردم مهاباد سنجید! بلکه نسبت بالای آن را باید با زمینهای قابل کشت اطراف دریاچه قیاس کرد! کجای این دریاچه ی نگون بخت، زمین بخت برگشته ی قابل کشتی یافت می شود که معارضی بیل به دست به جان آن نیفتاده باشد؟ اگر سرانه ی زمین های این دریاچه در عرف معمول منطقه به اندازه ی تمامی خانوارهای مهاباد می بود، شک نمی توان کرد که همه ی مهابادی ها معارض بودند٣! به دلیل این آمار ندانی، امر بر منتقد ما مشتبه شده که گویا بحث از تعمیم جزء به کل است. نه؛ هر کسی با مایه ای قلیل از عقل سلیم می داند که در این جامعه به سختی می توان کسی را یافت که شانس تصاحب زمینی را داشته باشد و تصاحب نکند؛ امکان فرار از مسئولیت اشتباهی را داشته باشد و فرار نکند؛ امکان دست اندازی به اموال عمومی داشته باشد و دست اندازی نکند.
تنها راه خروج از بن بست پیش رو صداقت فکری است. در بررسی وضعیت فرهنگی خودمان باید از توهم وصل بلافصلمان به خزانه ی گذشتگان به در آییم! تا کی می توان از سرمایه های اندوخته ی گذشتگان خرج کرد؟ باید بین جایگاه نمادین مهاباد و وضعیت بالفعل آن تفکیک قائل شویم. می بایست صادقانه از خود پرسید نسبت ما با گذشته ی طلایی فرهنگ مهاباد چیست؟ چقدر در خدمت بازتولید آن بوده ایم یا چقدر در مسیر افول آن گام برداشته ایم؟ این همه فرار از مسئولیت اجتماعی فرد فرد ما، این همه انگشت گذاشتن بر عوامل بیرونی و این همه توجیه و لاپوشانی اشتباهات افراد جامعه ای (یا درستتر بگوییم، جمعیتی) که سر در لاک زندگی شخصی و خصوصی فرو برده، به قیمت جان تک تک آن کسانی تمام شده که با افزایش رو به رشد آمارشان، دست به خودکشی می زنند. این کمترین هزینه ای است که تا کنون متحمل شده ایم.
شاید در بادی امر اندکی ساده لوحانه به نظر رسد که توجیه دور ریختن زباله ها را علت خودکشی افراد تک افتاده بدانیم. اما اگر اندکی عمیقتر به مسئله بنگریم، درخواهیم یافت منطقی که بر زباله پراکنی سرپوش می گذارد، همان منطقی بود که چشم بر آن همه ایراد می بست و ما را بافرهنگ می پنداشت و آن منطقی که چشم بر آن اشتباهات می بست، همانی بود که مسئولیت اجتماعی ما را از گردنمان ساقط می کرد. منطقی که مسئولیت اجتماعی را از گردن مان ساقط کند، ما را به پیله ی تنهایی و لاک درونی خود عقب می راند و همبستگی های اجتماعی را تضعیف می کند و این امری بدیهی است که تضعیف همبستگی اجتماعی بزرگترین عامل خودکشی است.
پانوشتها
١- حیات برهنه، مفهومی از والتر بنیامین که بعدها توسط جورجو آگامبن بسط داده شد. منظور از آن حیات حیوانیِ صرف است که هنوز به سطح انسانی ارتقا نیافته و دارای هیچ جنبه ی نمادینی نیست.
٢- مفهوم فرهنگ را در این سطور با مسامحه ی بسیار بکار برده ام. پژوهش های نظری اخیر در باب مقوله ی فرهنگ، آن هاله ی استعلایی سابق را از دور آن زدوده است.
٣- سرانه ی زمین در عرف معمول منطقه برابر با آن میزان زمینی است که کفاف هزینه های یک سال هر خانوار را (آن هم بسته به حجم خانوار در منطقه) می دهد. این یکی از مبناهای تقسیم اراضی، در اصلاحات ارضی سال ١٣٤٢ بوده است. بنگرید به مقاله "حکومت و مناسبات ارضی، پیش و پس از انقلاب ایران" در کتاب "طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران" اثر احمد اشرف و علی بنوعزیزی. پیشاپیش گفته باشم که نویسندگان دقیقا از مفهوم سرانه ی زمین استفاده نمی کنند و به کار بردن آن تنها برای تقریب به ذهن است.
٤- بنگرید به اثر کلاسیک امیل دورکیم در جامعه شناسی، تحت عنوان خودکشی.