تاریخ: ۱۴۰۴/۱۰/۱۰
اضطراب آخرشب؛ چرا شب‌ها ذهن‌مان طغیان می‌کند؟!

شب برای بسیاری از ما زمان آرامش نیست زمان هجوم است. هجوم فکرها، ترس‌های بی‌نام، مرور بی ‌پایان گفتگوها، شکست‌ها و آینده‌های نامعلوم. در طول روز، ذهن ما درگیر بقاست: کار، ترافیک، پیام‌ها، وظایف، نقش‌ها. اما شب که می‌رسد و صداها کم می‌شوند، ذهن ناگهان بیدار می‌شود. انگار تازه فرصت پیدا کرده حرف بزند. اضطراب آخر شب، برخلاف تصور رایج الزاما اختلال اضطرابی نیست اغلب واکنشی است به زیست روزانه‌ای که مجال فکر کردن نمی‌دهد. در روانشناسی، شب زمانی است که دفاع‌ها ضعیف‌تر می‌شوند مکانیزم‌هایی که در روز، با عقلانی‌سازی، حواس‌ پرتی یا فعالیت افراطی، اضطراب را سرکوب می‌کنند. از منظر جامعه ‌شناسی، شب بازتابی است از ساختارهای فرساینده‌ی زندگی مدرن: ناامنی اقتصادی، فشار نقش‌ها، تنهایی شهری و بی‌ثباتی آینده. این اضطراب خاموش، نه فریاد می‌زند و نه حمله‌ی پانیک می‌آورد بلکه آرام، خزنده و فرساینده است. در این مقاله می‌کوشیم اضطراب شبانه را نه صرفا به ‌عنوان یک پدیده‌ی فردی، بلکه به‌ مثابه نشانه‌ای اجتماعی-روانی بررسی کنیم جایی که روان فردی و شرایط اجتماعی به هم گره می‌خورند. شهروندی که شب‌ها می‌ترسد، فقط از تاریکی نمی‌ترسد از فردا، از ناتوانی، از جا ماندن، از دیده نشدن و از فروپاشی‌های بی‌صدا می‌ترسد.

اضطراب خاموش شبانه

اضطراب شبانه اغلب بدون نشانه‌های نمایشی بروز می‌کند. خبری از تپش شدید قلب یا تعریق نیست بلکه با بی‌خوابی، افکار چرخان و احساس سنگینی در قفسه‌ی سینه همراه است. روانشناسی این وضعیت را به فعال شدن نشخوار ذهنی نسبت می‌دهد فرایندی که در آن ذهن، یک مسئله را بارها و بارها بدون رسیدن به راه ‌حل مرور می‌کند. شب، به‌دلیل کاهش محرک‌های بیرونی، بستر مناسبی برای این چرخه است. اما چرا این نشخوار اغلب اضطراب‌‌زا می‌شود؟ چون محتوای افکار شبانه معمولا حول محور تهدید است: تهدید به شکست، طرد، فقر، تنهایی یا بی‌معنایی. ذهن در سکوت شب، به‌جای حل مسئله، به بازسازی ترس‌ها می‌پردازد. این اضطراب خاموش، نه آن‌قدر شدید است که کمک حرفه‌ای را فورا طلب کند و نه آن‌قدر خفیف که نادیده گرفته شود درست در میانه‌ای فرساینده. از منظر اجتماعی، این خاموشی بازتاب فرهنگی است که رنج را خصوصی می‌کند.

فرد می‌آموزد قوی باشد، شکایت نکند و اضطرابش را مدیریت شخصی بداند. شب، تنها زمانی است که این فشار فرو می‌ریزد و اضطراب مجال بروز پیدا می‌کند. به‌این‌ترتیب اضطراب شبانه نه ضعف فرد، بلکه زبان خاموش روانی است که در روز شنیده نشده.

شلوغی روزمره

زندگی مدرن روز را به میدان سرعت بدل کرده است. چند وظیفگی، پاسخ‌گویی مداوم، بهره‌وری و حضور دائمی، ذهن را در حالت انجام دادن نگه می‌دارند. در چنین شرایطی، فکر کردنِ واقعی نه فکر ابزاری به تعویق می‌افتد. روانشناسی شناختی نشان می‌دهد ذهنی که فرصت پردازش هیجانی ندارد، هیجان‌ها را ذخیره می‌کند و شب، زمان آزاد شدن این ذخیره است. از منظر جامعه ‌شناسی کار، روزِ شلوغ نه فقط انتخاب فردی، بلکه الزام ساختاری است. بسیاری از شهروندان برای بقا ناچارند فراتر از ظرفیت روانی‌شان کار کنند. در این میان، اضطراب به تعویق می‌افتد و حل نمی‌شود و شب، این تعویق پایان می‌یابد. اضطراب آخر شب در این معنا، محصول فقدان زمان تامل است زمانی که در آن فرد بتواند بدون قضاوت، تجربه‌هایش را معنا کند. جامعه‌ای که تامل را تنبلی می‌داند شهروندانی می‌سازد که شب‌ها بهای این فقدان را می‌پردازند. ذهنی که در روز شنیده نشده شب فریاد نمی‌زند زمزمه می‌کند و خواب را می‌گیرد.

ترس از فردایی نامعلوم

ترس شبانه اغلب ترسی شخصی به‌نظر می‌رسد، اما محتوایش اجتماعی است. نگرانی درباره‌ی شغل، مسکن، روابط ناپایدار و آینده‌‌ی مبهم، در سکوت شب برجسته‌تر می‌شود. جامعه‌‌شناسی ریسک نشان می‌دهد در جوامعی با بی‌ثباتی اقتصادی و اجتماعی، اضطراب به تجربه‌ای روزمره بدل می‌شود.

در این شرایط، شب زمان مواجهه با کنترل‌ناپذیری است. روز با برنامه‌ها و وظایف، توهم کنترل می‌سازد شب این توهم فرو می‌ریزد. شهروند، تنها با این پرسش می‌ماند: اگر همه‌چیز از دستم خارج شود چه؟ این پرسش، هسته‌ی اضطراب شبانه است. روانشناسی وجودی این اضطراب را نه آسیب، بلکه واکنشی انسانی می‌داند. مشکل زمانی آغاز می‌شود که ساختارهای اجتماعی پاسخی برای این ناامنی ندارند و فرد را با ترسش تنها می ‌گذارند. اضطراب شبانه در این معنا، تجربه‌ی جمی تنهایی است تنهایی در مواجهه با آینده‌ای که وعده‌ای روشن نمی‌دهد.

شب به‌مثابه میدان بازگشت‌ها

شب فقط زمان نگرانی از آینده نیست زمان بازگشت گذشته است. بسیاری از افکار اضطراب‌‌آور شبانه، نه پیش‌‌بینی فاجعه، بلکه بازپخش تجربه‌هایی‌اند که به ‌درستی پردازش نشده‌اند: تحقیرهای کوچک، شکست‌های بی‌صدا، روابط ناتمام و سوگ‌های معلق. روانشناسی تروما نشان می‌دهد ذهن در حالت کاهش محرک، تمایل دارد خاطرات هیجانی حل‌نشده را فعال کند نه برای آزار، بلکه برای معنا دادن. شب، زمانی است که سرکوب روزانه تضعیف می‌شود و خاطره راه خود را پیدا می‌کند.

از منظر جامعه ‌شناسی، این بازگشت خاطره تصادفی نیست. جوامعی که فرصت سوگواری، اعتراف به شکست و گفتگوی صادقانه درباره رنج را محدود می‌کنند، خاطره را به حاشیه می‌رانند. اما آنچه در عرصه‌ی عمومی مجال بیان نمی‌یابد، در خلوت شبانه بازمی‌گردد. اضطراب شبانه در این معنا، فقط ترس نیست نوعی یادآوری است. یادآوری آنچه نادیده گرفته شده، کوچک شمرده شده یا به بعدا موکول شده است. شهروندِ شب‌بیدار، درواقع با آرشیو شخصی و جمعی خود روبه‌رو می‌شود آرشیوی که روزها بسته مانده. اضطراب، زبان این آرشیو است: ناآرام، تکرارشونده و مقاوم در برابر فراموشی.

بدن بیدار

اضطراب شبانه فقط ذهنی نیست بدنی است. اختلال در ریتم شبانه‌‌روزی، نور مصنوعی، مصرف کافئین و استفاده‌ی مداوم از صفحه ‌نمایش‌ها، سیستم عصبی را در حالت هشدار نگه می‌دارند. روان‌زیست‌شناسی نشان می‌دهد بدنِ ناتوان از خاموش شدن، ذهن را نیز بیدار نگه می‌دارد.

اما این وضعیت صرفا حاصل انتخاب‌های فردی نیست. سبک زندگی شهری، ساعات کاری نامنظم و فرهنگ همیشه در دسترس بودن بدن را علیه خواب بسیج می‌کند. شب به ‌جای بازسازی، به میدان ادامه‌ی روز بدل می‌شود. در چنین بدنی، اضطراب نه حادثه‌ای ناگهانی، بلکه پیامد طبیعی فرسودگی است. بدن خسته اما بیدار، پیام خطر می‌فرستد حتی اگر خطری در کار نباشد. اضطراب آخر شب، در این سطح، زبان بدن نادیده‌گرفته‌شده است.

تنهایی شبانه در شهر شلوغ

پارادوکس شهر مدرن این است: تراکم جمعیت و فقر ارتباط. شب، این پارادوکس را عریان می‌کند. روابط روزمره اغلب کارکردی‌اند شب، نیاز به پیوند عاطفی آشکار می‌شود. جامعه‌‌شناسی تنهایی نشان می‌دهد احساس تنهایی، نه به کمبود آدم‌ها، بلکه به فقدان ارتباط معنادار مربوط است. اضطراب شبانه در این بستر، ترس از رهاشدگی است حتی در میان دیگران. شبکه ‌های اجتماعی این اضطراب را تشدید می‌کنند: مقایسه، دیده نشدن و احساس جا ماندن. شب، زمان مقایسه‌های خاموش است. در این معنا، اضطراب آخر شب محصول شهری است که رابطه را به نمایش بدل کرده و صمیمیت را به حاشیه رانده است. ذهن شبانه، در جستجوی پیوندی است که روز نیافته.

چرا برخی شب‌ها بدترند؟

همه‌ی شب‌ها یکسان نیستند. شب‌های پیش از تصمیم، پس از شکست یا در آستانه‌ی تغییر، اضطراب ‌آورترند. روانشناسی تحلیلی این شب‌ها را زمان فعال شدن تعارض‌های حل‌نشده می‌داند. ذهن در آستانه‌ی انتخاب، از پیامدها می‌ترسد. از منظر اجتماعی، این شب‌ها اغلب با فشارهای بیرونی هم‌زمان‌اند: موعد اجاره، قرارداد کاری، امتحان یا بحران‌های جمعی. اضطراب فردی و جمعی بر هم می‌افتند. این هم‌زمانی نشان می‌دهد اضطراب شبانه پدیده‌ای تصادفی نیست واکنشی معنادار به گره‌خوردگی زندگی شخصی و ساختارهای اجتماعی است.

شنیدن اضطراب به جای خاموش کردن

رویکرد غالب، خاموش کردن اضطراب است: قرص، حواس‌پرتی، سرکوب. اما اضطراب شبانه اغلب پیامی دارد. روان‌شناسی معاصر بر شنیدن اضطراب تاکید می‌کند فهم این‌که از چه می‌ترسیم و چرا. در سطح فردی، ایجاد زمان تأمل در روز، تنظیم مرزهای کاری و بازسازی رابطه با خواب اهمیت دارد. اما در سطح اجتماعی، بدون کاهش ناامنی‌ها، فشارهای اقتصادی و تنهایی ساختاری، اضطراب شبانه باقی می‌ماند.

شاید پرسش اصلی این نباشد که چرا شب‌ها مضطرب می‌شویم، بلکه این باشد: چه چیزی در روز آن‌قدر نادیده گرفته شده که شب، چنین قدرتی پیدا می‌کند؟ اضطراب آخر شب، اگر شنیده شود می‌تواند آغاز فهمی عمیق‌تر از خود و جامعه باشد؛ نه دشمن خواب، بلکه نشانه‌ای از زیستی که نیاز به بازاندیشی دارد.

منبع: میگنا