سند جدید راهبرد امنیت ملی ایالات متحده (NSS 2025) که در واشنگتن منتشر شده، بیش از آنکه یک برنامه عملیاتی باشد، بیانیهای صریح درباره چرخش بزرگ در سیاست خارجی آمریکاست. این سند که با شعار «اول آمریکا» و در چارچوب تفکراتی با ریشه در دکترینهای ملیگرایی اقتصادی و انزواگرایی عملگرایانه تدوین شده، به مثابه یک زلزله ژئوپلیتیک عمل میکند و ساختار سنتی اولویتهای واشنگتن را بهطور بنیادین در هم میریزد. این پارادایم جدید، خاورمیانه و بهطور خاص ایران را از وضعیت اولویت محوری به سطح «مسئلهای قابل مدیریت» تنزل داده است. تنزلی که از منظر راهبردی، پیامدهای پیچیده و چندلایه برای منطقه و ایران در پی خواهد داشت.
عقبنشینی استراتژیک از کانون بحران
بنیاد اصلی سند ۲۰۲۵ بر یک اعتراف تلخ تاریخی برای ایالات متحده استوار است؛ دوران خاورمیانهمحوری در سیاست خارجی آمریکا به پایان رسیده است. این اعتراف را باید نه صرفاً یک تغییر تاکتیکی، بلکه حاصل انباشت تجربههای پرهزینه و اغلب ناموفق دو دهه اخیر، بهویژه در عراق و افغانستان، دانست. واشنگتن اکنون در پی بازیابی توان خود در صحنه رقابتهای قدرتهای بزرگ است، جایی که چین بهعنوان چالش راهبردی بلندمدت و روسیه بهعنوان تهدید فوری منطقهای در اروپا، بخش اصلی تمرکز راهبردی را به خود اختصاص دادهاند.
این سند دلیل اصلی کاهش حساسیت نسبت به خاورمیانه را در دو عامل کلیدی خلاصه میکند. نخست استقلال انرژی آمریکا که وابستگی ژئوپلیتیک واشنگتن به منابع نفتی خلیج فارس را بهشدت کاهش داده است. دوم ارزیابی جدید مبنی بر اینکه بحرانهای منطقهای خاورمیانه دیگر آن پتانسیل سابق برای توسعه به یک درگیری جهانی تمامعیار را ندارند. به عبارت دقیقتر آمریکا میخواهد خون و ثروت خود را برای پروژههای طولانیمدت ملتسازی در جایی که بازدهی اقتصادی و امنیتی ندارد، هدر ندهد. این تغییر نه از سر بیمیلی، بلکه از سر اجبار راهبردی و تشخیص محدودیتهای قدرت فائقه آمریکایی است.
با این حال این عقبنشینی به معنای رها کردن کامل منطقه نیست. واشنگتن سه خط قرمز سخت و غیرقابل مذاکره را حفظ کرده است که حضور آمریکا را به حضوری کمتر، اما قاطعتر تبدیل میکند. این خطوط قرمز عبارتند از تضمین امنیت و دسترسی به منابع انرژی خلیج فارس، حفظ آزادی دریانوردی در تنگه راهبردی هرمز و دریای سرخ و مهمتر از همه، تعهد ثابت و خدشهناپذیر به امنیت اسرائیل. حضور آمریکا از نظارت و مدیریت بحران به بازدارندگی محدود و حفظ منافع حیاتی تغییر یافته است.
در تحلیل محتوایی سند ۲۰۲۵ شاید مهمترین نکته برای تهران، نحوه ترسیم موقعیت ایران باشد. اگر در دورههای پیشین، ایران بهعنوان یک تهدید استراتژیک بلندمدت که نیازمند یک راهبرد جامع مهار تمامعیار بود، معرفی میشد، امروز تصویر ارائهشده از ایران، تصویر یک مزاحم قابل مدیریت است.
اگرچه سند جدید همچنان ایران را مهمترین عامل بیثباتکننده منطقه معرفی میکند و بر ادامه اقدامات بیثباتکننده در حوزه هستهای، موشکی و منطقهای تاکید دارد، اما لحن آن بهطور محسوسی از سطح تقابل وجودی به تقابل تاکتیکی تقلیل یافته است. هدف واشنگتن نه ورود به یک جنگ پرهزینه و فرسایشی، بلکه ایجاد یک روایت رسانهای و سیاسی است که ایران را نیازمند کنترل کمهزینه و انعطافپذیر نشان دهد.
این واقعیت که ایالات متحده پس از دههها اعمال فشار و تحریم نتوانسته است ایران را وادار به عقبنشینی بنیادین از برنامههای هستهای و منطقهای خود کند، واشنگتن را به این نتیجه رسانده است که راهبرد مواجهه کامل، غیرعملی و از نظر سیاسی داخلی پرخطر است. بنابراین روی آوردن به استراتژی مدیریت تهدید در واقع اعتراف تلویحی به کارآمدی سیستم بازدارندگی فعال ایران و عمق نفوذ منطقهای آن است.
با این حال، باید توجه داشت که مدیریت تهدید لزوماً به معنای بیعملی نیست. همانطور که در تحلیلها نیز آمده، سند جدید، وزن نظامی سیاست آمریکا را افزایش داده (تا حدود ۷۰ درصد) که میتواند زمینه را برای اقدامات نقطهای، محدود و کمهزینه فراهم کند. این اقدامات شامل حملات سایبری، عملیات هدفمند علیه نیروهای نیابتی یا اعمال فشارهای اقتصادی سریع است که بدون ورود به درگیریهای بلندمدت، تلاش میکند ایران را از دستیابی به یک نظم جدید منطقهای مورد نظر تهران بازدارد.
سند ۲۰۲۵ عملاً یک دکترین مونرو نسخهی ترامپی را در دستور کار قرار میدهد که بر دو ستون اصلی استوار است، امنیت مرزی داخلی آمریکا (کنترل مهاجرت) و رقابت در نیمکره غربی (مهار چین در آمریکای لاتین). این چرخش راهبردی، ایران را با خطرناکترین وضعیت دو دهه اخیر مواجه میسازد یعنی تهدید بیاهمیت شدن.
هنگامی که یک کشور از سطح دشمن راهبردی به مزاحم مدیریتپذیر نزول میکند، دو پیامد ناگوار برای آن متصور است، زمانی که ایران دیگر در مرکز توجه استراتژیک واشنگتن نباشد، فضای مانور دیپلماتیک و توان چانهزنی آن در سطح جهانی محدود میشود. بازیگرانی که قبلاً برای مدیریت تنشهای آمریکا و ایران نقش میانجی ایفا میکردند، اکنون ممکن است بهسادگی ایران را از اولویتهای خود خارج کنند. همچنین کاهش اهمیت راهبردی، حساسیت بینالمللی نسبت به اقدامات تهاجمی احتمالی آمریکا یا اسرائیل علیه منافع ایران را کاهش میدهد. در این منطق جدید، اعمال فشار نقطهای میتواند بدون هزینه سیاسی بالا در مجامع بینالمللی انجام شود.
در مقابل واشنگتن تلاش میکند تا معماری امنیتی جدید خاورمیانه را نه بر اساس تقابل مستقیم با ایران، بلکه بر محور توافقهای ابراهیم و تقویت ائتلافهای منطقهای با بازیگران همسو بنا نهد. در این چارچوب، ایران نه یک بازیگر تعیینکننده، بلکه صرفاً مانعی برای استقرار نظم جدید آمریکایی-اسرائیلی در نظر گرفته میشود. تمرکز بر پایداری خطوط کشتیرانی، تقویت زیرساختهای حیاتی انرژی و همکاریهای نظامی و اطلاعاتی با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، ابزارهای کلیدی واشنگتن برای عادیسازی حضور ایران در حاشیه تحولات راهبردی منطقه است.
سند امنیت ملی ۲۰۲۵، عمق تغییر پارادایم در واشنگتن را نشان میدهد. پارادایمی که در آن، خاورمیانه دیگر آن وزن حیاتی را در معادلات آمریکا ندارد. این تغییر اگرچه در ظاهر نشاندهنده عقبنشینی آمریکا از درگیریهای بزرگ است، اما نباید آن را به معنای پایان چالش دانست. آمریکا امروز در حال طراحی استراتژی هوشمندانهتری برای کاهش هزینهها و افزایش بازدهی از طریق مدیریت تهدید است، نه حذف آن.
برای ایران چالش اصلی که این سند راهبردی پیش رو میگذارد، نه صرفاً تداوم خصومت، بلکه تغییر ماهیت و سطح این خصومت است. واقعیت راهبردی این است که آمریکا در حال سوق دادن ایران به حاشیه محاسبات کلان جهانی است. تلاشی هدفمند برای بیاهمیت جلوه دادن تهران تا امکان اعمال فشار نقطهای، سریع و کمهزینه فراهم آید.
در چنین فضایی این تحلیل مطرح میشود که راهبرد ایران در آینده ناگزیر بر محور بازتولید اهمیت راهبردی متمرکز خواهد بود. تقویت حداکثری عمق راهبردی منطقهای و حفظ توان تاثیرگذاری بر نقاط حیاتی، بهگونهای که ایران همچنان بهعنوان یک متغیر تعیینکننده در سه خط قرمز تثبیتشده واشنگتن باقی بماند. تنها از این مسیر است که استراتژی مزاحم مدیریتپذیر که در سند ۲۰۲۵ ارائه شده، میتواند در عمل برای آمریکا به یک دغدغهی مدیریتناپذیر و پرهزینه تبدیل شود.