تاریخ: ۱۴۰۲/۳/۱۵
از جراحی اذهان تا جراحی صورت

چند روز قبل با مشاهده دختری نوجوان در حال بازی با هم سن و سالانش که چسب عمل جراحی زیبایی بر بینی داشت به هم ریختم.

 به کجا می رویم؟

 با توجه به پزشک بودنم مدت مدیدی است که ذهنم درگیر اپیدمی اعمال جراحی زیبایی شده است.

چه شد جنبش پر کردن زنخدان ها و ژنوساید خال ها شروع شد؟ چه شد آسیمیله شدن بینی ها شکل گرفت؟

مطب های زیبایی تحت عنوان کلینیک خودکِشی مشغول به کارند که صد البته یاد آور داستان مغازه خودکُشی هستند.

فقط مربوط به تبلیغات است؟ آیا تبلیغات می تواند تا آستانه از خود بی خود شدن پیش برود و منجربه دستکاری بیمارگونه جز به جز اعضای صورت افراد شود؟ چرا اگر بنده به عنوان یک پزشک شبکه تبلیغاتی وسیعی در راستای مزایای طبیعی بودن بینی راه بیندازم مورد اقبال واقع نمی شود؟

گویا موضوع به این سادگی ها نیست و سامانه گفتمانی قوی تری در پشت این تبلیغات نهفته است.

در بررسی مسائل همواره بهترین دیدگاه زمانی به دست می آید که کامل از قضیه دور شده و با فاصله به آن بنگریم. اما نه آنقدر دور که دیگر مسئله قابل دیدن نباشد. باید از مطلب شروع کرده و رفته رفته دور شویم تا به جواب برسیم.

داشتن احساس خوب (well being) نسبت به خود از معیارهای سلامت روان فردی می باشد (احساس رضایت نسبت به صورت و اندام های بدن) . امروزه به لطف پیشرفت علم می توان با اعمال جراحی به آن احساس خوب دست یافت. اما این یک روی سکه است. روی دیگر آن را فروید توضیح می دهد. طبق گفته فروید، خودبیمارانگاری(hypochondria) که می تواند خود را به صورت نگرانی افراطی در مورد زیبایی صورت و اندام های بدن نشان دهد ریشه در خودشیفتگی(narcissism) دارد. در واقع انرژی لیبیدو که باید متوجه ابژه عشق ( شریک جنسی و عاطفی) شود، متوجه خود فرد و اندام های وی می شود. یعنی فرد به جای ابراز عشق به دیگری عاشق خود می شود و نهایت سعی خود را جهت زیباترشدن معشوق خود که در اینجا خود فرد می باشد می کند.

 اگر اینگونه به مسئله نگاه کنیم هر کسی که اعمال جراحی زیبایی زیادی انجام می دهد خودشیفته است درحالیکه امروزه هر فردی را می توان متمایل به انجام اعمال زیبایی زیادی کرد (بهترین مثال آن بوتاکس پیشگیرانه یعنی قبل از شکل گیری چروک و تمدید آن هر شش ماه است!) و از طرفی اکثر افرادی که برای انجام اعمال زیبایی مراجعه می کنند دچار اعتماد به نفس پایین در مورد آن جز به خصوص از صورت یا بدنشان هستند و می دانیم اکثر افراد خودشیفته اعتماد به نفس بالایی دارند. پس چگونه می توان به تقاطع محل گذر خودشیفتگی و اعتماد به نفس پایین رسید؟ زیرا این دو باید به کرات در نقطه ای به هم برسند که تعداد اعمال زیبایی این چنین روزافزون است. چگونه امکان پذیر است؟

با ساختن این تقاطع از هیچ و کاشتن این فکر در اذهان که این تقاطع وجود خارجی دارد. اما به چه شکل؟ کمی از سطح مسئله دور شویم.

  به دکارت بازگردیم و جمله مشهور "من می اندیشم پس هستم". اما ربط آن چیست؟ این جمله عمیق اساس تفکر سوبژکتیویسم است (این که فکر من مرکز و مبدا است و می توان در همه چیز دست برد و آن را به شکل دلخواه درآورد زیرا فکر من اصل است و مابقی زاییده ذهن من) . باز منظور چیست؟

  اگر یکی از خیابان های تهران را که مملو از پسران و دختران نوجوان است به شما نشان بدهند( به شرطی که از روی ساختمان ها و تابلو ها نتوانید حدس بزنید کجاست) و بگویند از روی پوشش افراد حدس بزنید در کدام کشور هستید، نمی توانید با قطعیت بگویید زیرا همان لباسی که در آمریکا و اروپا بر تن نوجوانان است، بر تن همین نوجوانان می باشد. اما باز تکلیف جمله "من می اندیشم پس هستم" با قضیه روشن نشد.

 ذهنیت سودگرای سرمایه داری بازار (شامل شرکت های مد و لباس) از این قاعده سوبژکتیویسم استفاده کرده و با اندیشه خود در مسیر شکل دادن ابژه است (در اینجا همان نوجوانان) و اینگونه خود را اثبات می کند. اما این فکر در مورد نوجوانان هم صادق است؟ یعنی آنها هم فکر می کنند که خود" می اندیشند پس هستند"؟ بله. چگونه؟ آنها که فقط از اندیشه دیگری الگوبرداری می کنند و اندیشه خود را نمی اندیشند. بگذارید توضیح دهم:

از نظر نوجوان لباس نشان دهنده ویژگی های فردی او و به بیان ساده تر بیانگر ذهنیت و عقاید اوست و از طریق نحوه آرایش و مد لباس می تواند خود را نشان دهد. اما اینجا که گفتیم نوجوان نه افکار خود که افکار دیگری را عینیت می بخشد (همان تولید کننده مد و لباس) اما با یک تغییر اساسی؛ "من اندیشه اندیشنده را می اندیشم پس هستم" در حالی که پیش خود فکر می کنم "من می اندیشم پس هستم"! یک نفر آن سوی جهان در مورد نحوه لباس پوشیدن نظر داده و نوجوان اینجا به میل خود( به زعم خود البته) آن را انجام می دهد و توهم انتخاب دارد. می گویید این گونه نیست ما در خیابان ها شاهد طیف وسیعی از سلایق هستیم. درست اما همه گیر شدن هرازگاهی نوع خاصی از لباس ها چی؟ یک سال شلوار ها راسته، یک سال کوتاه و یک سال چسبان و سال بعد از آن مدل بگ. گویی در بازه های زمانی مشخصی ترندها عوض می شوند و در حاشیه آن ترند های سابق به حیات خود ادامه می دهند. باز بیشتر به خیابان ها نگاه کنید، شلوارهای پاره، رنگ موها ، اپل واچ ها. باز این همه گیری را نمی بینید؟ خیابانها شامل ترندهای حال حاضر به صورت گسترده و ترندهای سابق به صورت محدود است انگار تنها انتخاب ما در رنگ ها و طرح های کمی متفاوت است. مثلا یک نفر می تواند شلوار لی چسبان پاره رنگ مشکی به پا کند و دیگری بگ آبی. یا اکثر افراد شلوار راسته می پوشند و یک نفر آن وسط به صورت تافته ی جدا بافته! یک شلوار چشبان کوتاه. ولی این هم که جزو همان ترندهای سابق است. بله کلیات یکیست. حیطه انتخاب ها محدود است. (جا دارد اینجا یادی از آن زمان کنیم که خیابان ها پر از ملکه های خودخوانده شورهای خیالی شده بود که پشت مانتویشان با عبارت

Keep calm I am a queen مزین شده بود.)

امروزه علوم اعصاب گمان هایی در این مورد زده است که دقیقا اندکی قبل از اینکه ما بین دو شی یکی را انتخاب کنیم، مغز تصمیم خود را گرفته است. حالا این مغز بر چه اساسی این تصمیم را می گیرد؟ طبق مطالبی که ذکر آن رفت نتیجه انتخاب هایمان و همه گیر شدن هر از گاهی نوعی از لباس پرواضح است که بازتاب دهنده اندیشه دیگری هستیم. یعنی حتی در انتخاب لباسهایمان و نحوه آرایش هم آزاد نیستیم و با یک پیش زمینه انتخاب می کنیم ولی توهم آزادی در انتخاب داریم. (در اینجا حرف از استثناها نمی زنم که خاصیت زیبای بشری همین است بلکه در اینجا بحث از کل است)

  این است همان فریاد شادی آزادی های فردی. تا بیخ و بن در تاروپودی تنیده شده ایم اما

سرخوش از انتخاب آزادیم. انتخابی آزاد در شبکه تار عنکبوت جهانی که هیچ وقت دیده نمی شود.

 باز صد رحمت به حشراتی که در تار عنکبوت واقعی گیر می کنند. دو سرنوشت بیشتر ندارند، یا

می میرند یا آزاد می شوند ولی گیرافتادن ما به شکل مردنی هر روزه در زندگیست.

 

تار تمام اطراف را تنیده است اما باز هم احساس آزادی داریم آزادی حرکت باقیمانده از محدودیت

ناشی از تار. به قول کافکا اکنون میله های قفس در سینه هایمان است، آنها را حمل

می کنیم اما از آنها خارج نمی شویم چون آنها را نمی بینیم. آیا این میله ها از ازل بوده اند و ما

آنها را ندیده ایم؟ خیر، زندگی در چندصد سال قبل سیمایی به کلی متفاوت داشت. چه شد به

این نقطه رسیدیم؟ کی این تار عنکبوت در حال تنیده شدت بود و ما نمی توانستیم آن را ببینیم؟

 

لازم است بار دیگر از موضوع فاصله بگیریم. نیچه در کتاب تبارشناسی اخلاق، به وجود آمدن

اقتدار بیرونی را عامل ایجاد روان می داند. بگذارید بیشتر توضیح دهم و از کتاب تمدن و ملالت

های آن از فروید کمک بگیرم.  فروید فراخود یا سوپرایگو را به صورت دولت درون در نظر

 می گیرد که در پاسخ به دولت بیرون شکل می گیرد. قبل از شکل گیری دولت های قدیم به

شکل اقتدارگرای آن همانند حکومت فراعنه، نحوه عملکرد آدمیان به کلی متفاوت بوده است و تا

این حد به جزئیات خود وارد نمی شدند ( به قول نیچه وجدان بد نداشتند) .

دولت مقتدر قدیمی در پاسخ به تخطی هر کدام از افراد وی را مجازات می کرد اما

دولت درون (سوپرایگو) منتظر ایجاد بی نظمی از جانب فرد نمی ماند بلکه با گذشتن فکر تخطی

از ذهن فرد مچ وی را گرفته و به سزای اعمالش می رساند زیرا تمامی افکار فرد به صورت بی پرده

در مقابل سوپرایگو حاضر است. جالب است گویی فرد در مقابل حکومت خودکامه بیرونی سنتزی

ایجاد کرده که به شکل دولت درونی است و هر چقدر حکومت بیرون پیچیده تر باشد، دولت درون

هم پیچیده تر می شود. حال بیایید روند پیچیده تر شدن همان دولت و جهانی شدن آن را توضیح

دهیم.

در مقابل حکومت مقتدر مغول ها دنیای تصوف در ایران شکل گرفت. زیرا در مقابل قدرتی چنین

سترگ، چاره ای جز فرار به درون نبود. لازم به ذکر است که حکومت مغول ها افراد را در سطح

اجتماعی سرکوب و مجازات می کرده اما دخالتی در نحوه شکل گیری دنیای درون افراد نداشته

است. پس می توان گفت که زندگی مردم را در مرحله مرگ در دست داشت یعنی هر وقت اراده

می کرد جان افراد را می گرفت پس مردم به جای سیر در آفاق سیر در انفس را انتخاب کردند و

به درون خود پناه بردند(تغییر خود به جای دیگری بزرگ) . حکومت مرحله نیستی ایشان را در

کنترل داشت و آنها در پاسخ، هستی خود را در درون به دست می گرفتند و آنگونه که دوست

داشتند آن را شکوفا می کردند.

اما اکنون مثل دوران قدیم نیست و می توان از دولت جهانی مقتدر (همان عنکبوت بزرگ) حرف

زد. شبکه جهانی  یا تار عنکبوت دور تا دور افراد را تنیده است و همه افراد به صورت کالا دیده

می شوند که شکستن آنها ( به سان دولت های مقتدر قدیمی در شکل کشتن) سزاوار نیست بلکه

حفظ آنها و بهره برداری از ایشان به صرفه تر است. در واقع اقتدار (به شکل دولت قدیمی) از

وظیفه گیرنده جان های خطاکار (کنترل کننده مرگ) به در آمده و به شکل دولتی جهانی در

 نقش کنترل کننده زندگی (کنترل تمام جان هی بی آزار جهان) وارد شده است.

تار عنکبوت دور تا دور ما را تنیده است و همان طور که گفتیم در پاسخ به آن دولت درون هم

دهشتناک می شود. اما با یک تفاوت، درست است فرار به درون در تصوف از جانب حکومت اعمال

می شد اما شکل گرفتن آن توسط خود مردم و در اعتراض به حکومت بود کمااینکه اکنون  هم

ایجاد  فردگرایی و هم نحوه فرورفتن در لاک خود توسط خود دولت جهانی شکل می گیرد. یعنی

شبکه جهانی خود همان تار  عنکبوت را درست کرد و خود آن را درونمان تنید و ما اجازه تنیدن

به سان صوفیان نداشتیم.

یعنی تار از خارج تنیده شده تا درونی ترین افکار ما نفوذ کرده و انتخاب هایمان را شکل می دهد

 و ما از آن بی اطلاعیم. اینکه چه بپوشیم چگونه راه برویم چگونه تعامل کنیم توسط همین تار به

ما القا می شود و از آن شگفت انگیزتر که به سطح بدن هایمان رسیده و اعمال زیبایی مختلف را

جهت تصرف و یکسان سازی صورتهایمان پیشنهاد می دهد. سامانه ای بسیار پر قدرت که توسط

علمی نشان دادن کلیه اعمال جراحی زیبایی جهت توجیه آنها به کار گرفته می شود. از جانب 

آکادمیسین های مد دانشگاه های مطرح پشتیبانی شده و از طرف غول های داروسازی حمایت می

شود.

انسان همزمان به صورت سوژه و ابژه شناخت واقع گشته و تجزیه می شود. اندامهایمان همچون

اجزای بدن یک ربات می باشند که می توان آنها را تغییر داد و از نو ساخت. ذهنیت محاسبه گر تا

آنجا پیش رفته که گونیا و نقاله را روی زاویه فک هایمان گذاشته و در مورد مقدار زاویه مورد نظر

برای رسیدن به حداکثر زیبایی بر اساس مطالعات آکادمیک نظر می دهد.

خال ها که روزگاری با انواع تعابیر شاعرانه توصیف می شدند تهی از معنی گشته و به ضایعات

پوستی ناشی از رشد گروهی ملانوسیت ها (سلول های تولیدکننده رنگدانه) تقلیل داده شده اند

که هر لحظه اراده کنیم می توان از شر این ضایعات خلاص شد. چال زنخدان به اختلال عملکرد

ماهیچه ای فروکاسته شده و با تزریق عامل فلج کننده بوتاکس می توان آن را در هم شکست.

بینی های عقابی همچون ویروس آبله ریشه کن شده و جای آن را بینی های دارای تابع با ضابطه

درجه دوم البته به شکل نیم سهمی معکوس با نوک تیز (احتمالا به دلیل مزایای آیرودینامیکی

آن) گرفته است. غب غب ها که شکلی از مهربانی به افراد می داد با مزوتراپی طی جلسات متعدد

بمباران گشته و فک هایی استخوانی با چاشنی حداکثر جاذبه جنسی ساخته شده است. پوست

های صورت را لیفت کرده و آن را تا مرز خفگی محکم بر جای خود می بندیم. دیگر خط خنده بر

صورت های خندان باقی نمی ماند زیرا بوتاکس آنها را فلج کرده و با فیلر چالشان کرده ایم. خط

های پیشانی که به تعبیری شاعرانه نشان دهنده دهه های عمر ما هستند از بین برده و صورت

 هایی ماسکه با حداکثر احساس خوب(well being) خواهیم داشت. احساسی  که انگار بر

ستون های کاهی استوار است. عیب هایی در صورت یافت می شود که به مخیله وسواسی ترین

اذهان نمی رسید و باید جهت رفع آنها از جدید ترین تکنیک های اصلاح صورت کمک گرفت.

از سفیدشدن موهایمان(این طبیعی ترین امر ممکن) خجالت می کشیم. همان طور که آلن بدیو

در کتاب زندگی حقیقی می گوید، پیری از جایگاهی که نشان دهنده اوج خرد و تجربه انسانها

بود به نخواستنی ترین قسمت زندگی بدل شده است و اکنون جز کودکان که طبق تمایل

طبیعی بشر هستند و می خواهند زودتر بزرگشال شوند، کسی آرزوی بزرگ شدن ندارد!

فیلریسم، بوتاکسیسم و ساکشنیسم با پشتوانه داده های علمی تا عمیق ترین قسمت های ذهن ما

رسوخ کرده در حالی که شبکه جهانی ادعا می کند دوران "ایسم ها" به سر آمده است. این همان

نقطه عطف ایدئولوژی عصر ماست که به قول ژیژک، خود را در نبودن حل می کند و دیده نمی

شود اما دیده نشدن ایدئولوژی به معنای وجود نداشتن آن نیست.

از سیستم جهانی تا درون مغز ما مسیری یکطرفه برقرار است که در آن سوار بر اتوبوسی به نام

هوس دیگری شده و به مقصدی نامشخص در حال حرکتیم و اوج آزادی ما در انتخاب

شماره صندلی هایمان می باشد. حال عده ای تحت عنوان مصلح پا را فراتر گذاشته و می گویند

لازم است تغییر ایجاد کنید. خودتان دست به کار شوید و برای راحتی بیشتر، صندلی ها را به

 حالت تخت شو درآورید! حق خود را بگیرید! یاد فیلم ماتریکس افتادم که نئو فکر می کرد حق

تعیین تکلیف در زندگی خود را دارد اما در نهایت فهمید که قادر به جابه جا کردن بدن خود نبوده

است.

این همان محل تلاقی  خودشیفتگی با اعتماد به نفس پایین است که به لطف شبکه جهانی تار

عنکبوت عینیت پیدا کرده و همه گیر شده است در حالی که این تلاقی بسیار نادر بوده است.

اکنون شایسته است پارادایمی متفاوت ایجاد کنیم، خودمان کنترل اتوبوس را به دست بگیریم و

جنبش را از شخصی ترین محل نفوذ تار عنکبوت یعنی سطح بدنهایمان شروع کنیم. بیایید

موهایمان را از کوره های سوزاننده لیزر نجات دهیم، بیایید هیتلرهای درون را در نطفه خفه کنیم،

بیایید، بیایید بدن هایمان را پس بگیریم. به پا خیزید!