خشونت خانگی علیه کودکان ورای خشونت جسمی، شامل آسیبهایی میشود که والدین با تبدیل فرزندان به سلاح علیه همسر خود انجام میدهند؛ معضلی که افزون بر آسیب کودک و نیز بیگانگی با والدین، پیامدهای آن گریبان جامعه را نیز خواهد گرفت. به راستی راهکار چیست؟
کودکان شکلهای گوناگون خشونت، استثمار و سوءاستفاده را تجربه میکنند؛ موضوعی که در سراسر جهان و در مکانهایی مانند خانه، مدرسه و جامعه که کودکان باید بیشترین امنیت را داشتهباشند، اتفاق میافتد. خشونت علیه کودکان میتواند فیزیکی، عاطفی یا جنسی باشد و در بسیاری از موارد، کودکان به وسیله نزدیکان یا افرادی که به آنها اعتماد دارند، آسیب میبینند.
در طول درگیریهای مسلحانه، بلایای طبیعی و سایر شرایط اضطراری، کودکان ممکن است مجبور به ترک خانههای خود شوند، برخی از خانوادههای خود جدا شده و در طول مسیر در معرض استثمار و سوءاستفاده قرار میگیرند. آنها با خطر آسیب و مرگ مواجه هستند و حتی ممکن است توسط نیروهای مسلح استخدام شوند. در مورد دختران و زنان اما خطر خشونت و آسیب جنسی در این شرایط افزایش پیدا میکند.
اقدامات فرهنگی مضر و آسیبزا خطر بزرگ دیگری را در نقاط مختلف جهان برای کودکان ایجاد میکند. صدها میلیون دختر قربانی کودک همسری قرار میگیرند؛ موضوعی که در سطح بینالمللی به عنوان نقض حقوق بشر به رسمیت شناخته شدهاست.
یکی از شکلهای متفاوت کودکآزاری که در دهههای اخیر و با افزایش روند طلاق به شدت گسترش یافته تخریب شخصیت یک والد به دست والد دیگر در خانوادههاست. این معضل در طول زندگی عادی و روزمره برخی از خانوادهها به چشم میخورد اما تشدید تنش بین والدین و اوجگیری اختلاف، طلاق، یا ادامه روند حقوقی حضانت فرزند احتمال پیش آمدن آن را افزایش میدهد.
از جمله خشونتهایی که توسط والدین صورت میگیرد، اقداماتی است که یکی از والدین برای دور شدن کودک از والد دیگر انجام میدهد. بدگویی از طرف مقابل یا خطرناک جلوه دادن او دو نمونه بارز این اقدامات است؛ رفتاری که میتوانند از لحاظ شدت و ضعف یا محتوا متفاوت باشند اما همیشه برای رسیدن به یک هدف یعنی بیاعتبار کردن یکی از والدین در ذهن کودک صورت میگیرند.
به این ترتیب کودک یکی از والدین خود را به طور مداوم تحقیر کرده و از وی دور میشود. «ریچارد گاردنر» روانپزشک حوزه کودک و استاد دانشگاه کلمبیا که در دهه ۱۹۸۰ در بیش از ۴۰۰ دادگاه حضانت کودکان شهادت دادهبود، بر این پدیده رفتاری نام «سندرم بیگانگی از والد» را نهاد و آن را به اسم خود به ثبت کرد.
کودکان همانند سلاح در خانواده
تارنمای «کانورسیشن» در گزارشی با عنوان «وقتی والدین بچهها را به سلاح تبدیل میکنند، تاوان آن را همه پس میدهند»، نوشت: یکی از راههای اعمال خشونت خانگی علیه کودکان میتواند این باشد که یکی از والدین از کودک به عنوان سلاحی علیه همسر خود استفاده کند؛ موضوعی که به دلیلهای گوناگون میتواند برای کودک آسیبزا باشد.
هر ساله نزدیک به ۵.۷ میلیون مورد خشونت خانگی در ایالاتمتحده به ثبت میرسد که در برخی از آنها، مادران و پدران از کودکان خود برای آسیبرساندن به همسرانشان استفاده میکنند. این رفتار میتواند شامل تحت فشار قرار دادن مستقیم کودک برای جاسوسی از طرف مقابل یا تهدید همسر مورد آزار باشد که در صورت ترک رابطه، دیگر اجازه دیدار با فرزند را نخواهد داشت.
راه دیگری که پدر و مادر میتوانند از کودک به عنوان سلاح استفاده کنند، این است که کودک را علیه یکدیگر قرار دهند. در این حالت، آزارگر به کودک این باور را میدهد که همسرشان که مورد آزار قرار گرفته دیگر هرگز کودک را دوست ندارد یا برای بودن در کنار او خطرناک و ناامن است. به این ترتیب، آزارگر ذهن کودک را خراب کرده و حتی کودک را متقاعد میکند که قربانی خشونت قرار گرفتهاست.
نتیجه این فرآیند همان چیزی است که روانشناسان آن را «بیگانگی از والدین» مینامند. کودک به شدت نسبت به والدین احساس بیگانگی، خیانت، صدمه و عصبانیت میکند؛ احساسی شبیه به یک معشوق طرد شده اما بدتر از آن زیرا این امر در ارتباط با پدر یا مادری است که کودک به او وابستگی اولیه داشته و نیمی از هویت وی را تشکیل میدهد.
آنچه در ادامه اتفاق میافتد، مجموعهای از آسیبهای زیر است که به طور مستقیم کودکان را هدف قرار میدهد:
۱. از دست دادن اعتماد به نفس
وقتی این اتفاق میافتد، محققان به این رخداد «سلاحسازی کودک» میگویند. در این مسیر، کودک اعتماد خود را به خاطرهها یا تجربههایش با والد مورد آزار، از دست میدهد، زیرا با آنچه آزارگر برای وی تعریف میکند در تضاد است. بسیاری از بزرگسالانی که در کودکی به این دلیل از والدینشان دور شدند، اعلام کردند احساس درماندگی و مشکلاتی در اعتماد به دیگران دارند.
۲. از دست رفتن معصومیت و بیگناهی کودکان
والدین بدسرپرست میتوانند با قرار دادن کودک در معرض عقاید و رفتارهایی که به هیچ عنوان مناسب نیستند، بیگناهی و معصومیت کودک را از بین ببرند. آزارگر ممکن است از کودک بخواهد تصمیمی در سطح بزرگسالان بگیرد؛ مانند انتخاب زندگی فقط با یکی از والدین. والدین بدسرپرست همچنین اغلب میتوانند نیازهای رشدی کودک مانند تشویق به استقلال را نادیده بگیرند و گاهی کودک را به توجه به نیازهای والدین وادار کنند.
۳. از دست رفتن ارتباط کودک با والدین
هنگامی که کودک از والدین خود دور میشود، نیمی از هویتش را انکار میکند زیرا آسیبدیده و عصبانی است و اذعان به این قطع ارتباط بسیار دردناک است. این از دست دادن ارتباط، اثرهای منفی کوتاهمدت و بلندمدتی مانند غم و اندوه حل نشده و عزت نفس پایین را با خود به همراه دارد.
۴. از دست دادن پیوندهای خانوادگی در سطح گسترده
همانگونه که کودک از والدین مورد آزار، بیشتر دور میشود، این احتمال وجود دارد که روابط خود را با دیگر اعضای خانواده، فامیل و اجتماع نیز از دست بدهد. بنابراین، کودک از انواع تجربهها و فرصتهایی که این افراد مرتبط میتوانند فراهم کنند، مانند حمایت اجتماعی یا فرصتهای حرفهای ممکن، خود را محروم میسازد.
۵. از دست دادن ارتباط اجتماعی
برخی از این والدین فرزندان خود را از نظر اجتماعی منزوی میکنند. به عنوان نمونه، آنها کودکانشان را در خانه آموزش میدهند، دوستیهایشان را محدود میکنند یا حتی آنها را به شهر یا کشوری دیگر منتقل میکنند یا او را میربایند. هنگامی که این اتفاق میافتد، کودک همه ارتباطات اجتماعی، آموزشی، تفریحی و فرهنگی قبلی خود را از دست میدهد.
بیگانگی با والدین، شکل ناشناخته خشونت خانوادگی
رفتار نسجیده والدین با کودکان که پیشتر به مواردی از آن اشاره شد در نهایت به بیگانگی فرزندان با والدین منجر میشود. تارنمای (doi.apa) در گزارشی با عنوان «رفتارهایی مبتنی بر بیگانگی با والدین، شکل ناشناخته خشونت خانوادگی»، نوشت: با وجود تاثیرگذاری این معضل بر میلیونها خانواده در سراسر جهان، بیگانگی با والدین در بیشتر موارد بهوسیله متخصصان حقوقی و حوزه بهداشت به عنوان نوعی خشونت خانوادگی پذیرفته نشده یا رد شدهاست. مانند سایر اشکال خشونت خانوادگی، بیگانگی والدین عواقب جدی و منفی برای اعضای خانواده دارد.
براساس مطالعات انجام شده توسط روانشناسان، مشخص شده بدگویی، توهین، تحقیر و انتقاد افراطی و تخریب یکی از والدین توسط دیگری برای جلب توجه کودک، علاوه بر ایجاد آشفتگی و تناقض ذهنی و روحی در وی، نوعی حس نفرت و کینه را در ذهن و روان کودک بنیان مینهد که بیشتر در عمق وجود او ریشه دوانده و بزرگسالی وی را تحت تاثیر قرار میدهد.
این معضل در بزرگسالی زندگی فرد را با مشکلات پیچیدهای مواجه کرده و گاهی منجر به تخریب زندگی آینده وی میشود. روانشناسان بر این باورند که این نفرت میتواند منجر شود که کودک از دیگر همجنسهای والد بیگانه شده نیز متنفر شود، به ویژه اگر والد بیگانه شده جنس مخالف کودک باشد.
بررسیها نشان میدهد بیشتر کودکان و نوجوانانی که به صورت پیوسته تحت تاثیر بدگوییها از پدر یا مادرشان بودند، عزت نفس کافی ندارند، دچار اضطرابند و گاهی به افسردگی یا حتی به نفرت از خود گرفتار میشوند.
تارنمای (gavinpublishers) در گزارشی با عنوان «بیگانگی والدین؛ شکل جدی آزار روانی کودک و یک مشکل بهداشتی در سراسر جهان»، آورد: بیگانگی با والدین بیشتر در شرایط پرتنش طلاق رخ میدهد که با مداخله قاطعانه سازمان حمایت از کودک و دادگاه خانواده با همکاری روانشناس متخصص قابل رفع است. اگرچه تاکنون حدود ۳۰۰ مقاله حرفهای، فصلنامه و کتاب و همچنین مطالعات تجربی در سراسر جهان در این زمینه منتشر شده اما هنوز آگاهی کافی نسبت به آن وجود ندارد.
به رسمیت نشناختن بیگانگی والدین به عنوان یک مشکل جدی، عملکرد حرفهای متخصصان و رسیدگی مناسب به آن را در قانون مربوط به روابط والدین-فرزند دشوار میکند. نبود آگاهی از مشکل در عرصه سیاسی، جامعه و در میان متخصصان، خطر ابتلای کودک به علائم روانی بیرونی یا درونی را افزایش میدهد.
این معضل میتواند به اختلالهای گوشهگیر شدن، اضطراب، اختلال در غذا خوردن، اعتیاد، اختلال مربوط به استرس پس از سانحه، دورههای افسردگی یا دلبستگی، اختلال هویتی- شخصیتی و سایر اختلالهای روانپزشکی و جسمی شود.
با توجه به تجربههای غمانگیز و اثرات روانی معضل بیگانگی والدین، این امر را نمیتوان بهعنوان یک امر خصوصی خانوادگی در نظر گرفت. در موارد جدایی با درگیری بالا بین والدین، تنشهای هنگام طلاق و سایر زمینههای تعارض که در آن کودکان مورد استفاده میگیرند، خطر ایجاد بیگانگی والدین وجود دارد.
بنابراین برای رفع این مشکل حاد و چالش برانگیز، همکاری اولیه و فعال میان رشتهای همه دستگاههای مربوطه ضروری است. مساله روانشناختی بیگانگی با والدین باید به طور عمیق مورد بررسی قرار گیرد. مشاوره روانی اجباری، مداخلات دستوری یا تقابلی و اقدامات ساختاری دادگاه خانواده همچون انتقال حضانت در این راستا ضروری به نظر میرسد. بیگانگی والدین یک موضوع در حوزه حضانت است اما یک موضوع حمایتی نیز محسوب میشود.
نهادهای نظارتی اداره بهزیستی کودک و دادگاه خانواده در این مورد باید موظف شوند که در این زمینه اقدامات لازم را انجام دهند. تشخیص و مداخله باید به همان سرعتی که در مورد دیگر اشکال سوءاستفاده از کودکان همچون سوءاستفاده جنسی، آزار فیزیکی و بیتوجهی رخ میدهد باید توسط یک متخصص با تجربه در این زمینه انجام شود.
نادیده گرفتن بیگانگی والدین به عنوان نوعی کودکآزاری روانی و خشونت خانوادگی، عملی غیراخلاقی است. مرجع نهایی که میتواند تصمیم بگیرد که روند این معضل را متوقف کند یا همچنان آن را تداوم بخشد، دادگاه خانواده با همکاری کارشناسان متخصص روانشناسی-روانپزشکی دادگاه خانواده است.
راهکار چیست؟
برای دوستان و خویشاوندان، موقعیتی که در آن از کودکان به عنوان سلاح استفاده میشود، میتواند گیجکننده یا حتی عکس آن چیزی باشد که در حقیقت اتفاق میافتد. این افراد ممکن است نقش آزارگر را تشخیص ندهند و فکر کنند که والد مورد آزار در واقع بهگونهای مقصر است اما آن افراد خارجی که ارتباط نزدیکی با این خانوادهها دارند، بهترین موقعیت را برای کمک به خانواده برای شکستن چرخه خشونت و یافتن راههایی برای محافظت از کودک دارند.
آنان باید بدانند که وقتی والدین اشتباهی را به دلیل آزار و اذیت سرزنش میکنند، کودک همچنان از مشکلات رنج میبرد. حتی متخصصان سلامتروان همیشه وضعیت را به درستی ارزیابی نمیکنند و درمان را روی رابطه کودک با والدین مورد آزار متمرکز میکنند در حالی که تاثیر مداوم آزارگر را نادیده میگیرند. باید به این امر توجه داشت، تا زمانی که از کاربرد کودکان به عنوان یک سلاح در دستان والدین جلوگیری نشود، بسیاری از روابط خانوادگی شکننده باقی خواهند ماند.
منبع: میگنا