تاریخ: ۱۴۰۰/۱۲/۱۵
دو اشتباهی که باعث بروز جنگ در اوکراین شد
 
 
 

پوتین خود را شخصیتی مسیحایی قلمداد می‌کند به عنوان یک رهبر که آمده است تا روسیه را به سرنوشت و سرمنزل مقصود برساند. او رژیم سیاسی خود را مانند یک دربار اداره می‌کند اگرچه تزار‌ها با وزیران خود بسیار مودب‌تر رفتار می‌کردند.

«رابرت سرویس» مورخ برجسته تاریخ روسیه م گوید مسکو در جنگ پیروز خواهد شد، اما صلح را از دست خواهد داد و در تسخیر اوکراین ناکام خواهد بود. او می‌گوید چگونه پوتین می‌تواند برکنار شود.

رابرت سرویس مورخ کهنه کار ۷۴ساله تاریخ روسیه و استاد بازنشسته در کالج سنت آنتونی آکسفورد و یکی از همکاران موسسه هوور استنفورد است. او زندگینامه لنین، استالین و تروتسکی را نوشته است. آخرین اثر او که در سال ۲۰۰۹ منتشر شد خشم تروتسکیست‌های سرسخت در سراسر جهان را برانگیخت چرا که سرویس در کتاب خود اشاره کرده بود که قهرمان آنان به ایده‌های اساسی و مشترک بسیاری با لنین و استالین در مورد «دولت ترور و وحشت آفرین تک حزبی با یک ایدئولوژی» باور داشته است. سرویس می‌گوید که تروتسکیست‌ها هنوز تلاش می‌کنند اطلاعات صفحه مرتبط با او در ویکیپدیا را تغییر دهند یا علیه وی بنویسند. کتاب «تروتسکی؛ کاهن معبد سرخ» نوشته «رابرت سرویس» با ترجمه «بیژن اشتری» توسط نشر ثالث به فارسی ترجمه شده است.

حمله روسیه به اوکراین ناشی از دو اشتباه بزرگ استراتژیک بود.

اولین مورد در ۱۰ نوامبر اتفاق افتاد زمانی که ایالات متحده و اوکراین منشور مشارکت استراتژیک را امضا کردند که حمایت آمریکا از حق کی یف برای پیگیری عضویت در سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) را تایید کرد. این پیمان بیش از هر زمان دیگری پیوستن اوکراین به ناتو را محتمل ساخت چشم اندازی که برای پوتین غیر قابل تحمل به نظر می‌رسید. این آخرین ضربه بود. بلافاصله پس از آن مقدمات عملیات نظامی به اصطلاح ویژه روسیه در اوکراین آغاز شد.

به گزارش فرارو به نقل از وال استریت ژورنال، توافق نوامبر به تضمین‌های ضعیف‌تری که اوکراین در نشست سران ناتو پنج ماه پیش از آن دریافت کرده بود نکاتی را افزود نکاتی مبنی بر آن که در صورت رعایت معیار‌های ناتو عضویت برای آن کشور امکان‌پذیر خواهد بود. این تحرکات را می‌توان «سوء مدیریت غیرمنتظره» غرب توصیف کرد که باعث تشویق اوکراین برای عضویت در ناتو شد، اما هیچ فکری در مورد چگونگی دور شدن اوکراین از مسکوی تحت رهبری پوتین نداشت و هیچ کاری را برای آماده ساختن اوکراینی‌ها به منظور ارائه پاسخ منفی انجام نداده بود.

اوکراین یکی از داغ‌ترین و حساس‌ترین نقاط در جهان ذهنی ولادیمیر پوتین است و شما بدون ایده‌ای روشن از کاری که قرار است انجام دهید در آن سرگردان خواهید شد. غرب دست کم از سال ۲۰۰۷ میلادی زمانی که حاکم روسیه در کنفرانس مونیخ در مورد سیاست امنیتی سخنرانی کرد می‌دانست که او از پیوستن اوکراین به ناتو عصبانی خواهد شد.

پوتین در آستانه کناره گیری از ریاست جمهوری روسیه (برای چهار سال نخست وزیر شدن) بود در نتیجه، آن زمان این آخرین غرش شیر درون ذهن‌اش در جنگل بود. زمانی که پوتین در سال ۲۰۱۲ میلادی به عنوان رئیس جمهور بازگشت بار دیگر به صراحت اشاره کرد که «مسئله اوکراین و عضویت آن در ناتو قابل مذاکره نیست».

در ژوئیه ۲۰۲۱میلادی او مقاله‌ای نوشت که تهاجم را پیشگویی کرد. در آن مقاله، پوتین کم و بیش اوکراینی‌ها و روس‌ها را یک ملت قلمداد کرد. پوتین پیش‌تر بار‌ها این موضوع را بیان کرده بود، اما نه با عصبانیت و نه با ضربات مشت و به گونه‌ای احساسی.

روند تحولات این احساس را در پوتین ایجاد کرده بود که اوکراین به دنبال پیوستن به غرب است. این موضوع او را آزار می‌داد نه صرفا به این دلیل که او اوکراین را به مثابه یک کشور اقماری قلمداد می‌کرد بلکه نمی‌توانست برای یک کشور همسایه اسلاو که حتی اندکی توسعه و پیشرفت دموکراتیک داشت حق حیات قائل شود. از دید او در صورت وجود اوکراین دموکراتیک مردم روسیه ممکن بود ایده‌های خطرناکی را دریافت کنند و خواستار دموکراسی در روسیه شوند.

در نتیجه تهاجم، که در ۲۴ فوریه آغاز شد ایالات متحده شروع به کار کرد، اما به نظر نمی‌رسد دیپلماسی آمریکا در حال حاضر از شکوه گذشته خود برخوردار باشد.

دومین خطای استراتژیک که به در گرفتن جنگ اوکراین منجر شد دست کم گرفتن رقبای غربی از سوی پوتین بود.

 او غرب و آن چه را به عنوان انحطاط غربی قلمداد می‌کند مورد تحقیر قرار می‌دهد. او به این باور رسیده بود که غرب از نظر سیاسی و فرهنگی دچار زوال و فساد شده است. او هم چنین فکر می‌کرد که رهبران غرب در مقایسه با وی بی‌کیفیت و بی‌تجربه هستند. در هر حال، او دو دهه در قدرت بوده است.

به نظر پوتین، تهاجم قرار بود «یک تهاجم نه تنها در مورد اوکراین بلکه در مورد غرب» باشد. او چهار سال وقت صرف کرده بود تا حلقه اطرافیان دونالد ترامپ را مدیریت کند و گمان می‌کرد که بازنشستگی «آنگلا مرکل» صدراعظم آلمان غرب را بدون سکاندار رها کرد. اتحاد دوباره غرب در زمان حمله او به اوکراین باعث غافلگیری‌اش شد. او به طور ناخواسته غرب را متحد کرده است. در واقع، او باعث ایجاد وضعیتی شد که دقیقا عکس آن را خواستار بود.

پوتین یک رهبر «بی پروا» و «میانه مایه» است.

برخی می‌گویند او «نوعی نابغه» است. به گمان‌ام این نظر مسخره است. کدام رهبر نابغه‌ای این امکان را برای آلمان فراهم می‌سازد که تسلیحات بسازد؟

پوتین ظاهرا امید داشت که جنگی در کار نباشد و تجمع سربازان‌اش در مرز منجر به فروپاشی دولت اوکراین شود. او «ولودیمیر زلنسکی» را که شش ماه پس از روی کار آمدن‌اش به عنوان رئیس جمهور اوکراین در دسامبر ۲۰۱۹ در پاریس ملاقات کرده بود دست کم گرفت. پوتین بحث و جدل وحشیانه معمول خود را با او انجام داده بود. زلنسکی از این مذاکرات آشکارا متزلزل بیرون آمد.

کلید درک پوتین اعتقاد قاطع او به این پنداره است که روسیه «قدرت بزرگ جهانی» است و حوزه نفوذ روسیه باید تا حد امکان به بسیاری از جمهوری‌های شوروی سابق گسترش یابد و هیچ کشوری برای او به اندازه اوکراین در این چارچوب ذهنی گسترش طلبانه اهمیت ندارد.

پوتین نه یک کمونیست بلکه یک ضد کمونیست است. پوتین دوره اتحاد جماهیر شوروی را به مثابه «یک گسست» در مسیر عظمتی قلمداد می‌کند که روسیه باید طی می‌کرد. پوتین به روسیه ابدی معتقد است و لنین را به دلیل جلوگیری از گسترش روسیه مورد تمسخر قرار داده و از او نفرت دارد. در حالی که ممکن است پوتین گاهی نظرات خوشایندی را در مورد استالین بیان کند، اما هرگز نکته مثبتی را در مورد لنین نگفته است.

از نظر پوتین، لنین در سال ۱۹۲۲ میلادی زمانی که قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی فدراسیونی متشکل از جمهوری‌ها با مرز‌های خود را در داخل اتحاد جماهیر شوروی تنظیم کرد مرتکب گناه اولیه شد. از دید پوتین این امر باعث شد که اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ میلادی به کشور‌های مستقل جداگانه تجزیه شود. پوتین همانند استالین که بر سر این ترتیبات قانونی با لنین اختلاف نظر داشت همواره مایل بوده همه این جمهوری‌ها در روسیه بزرگ ادغام شوند و مسکو هدایت‌گر آن جمهوری‌ها باشد.

پوتین دموکراسی را تحقیر می‌کند. او به حق رهبری برای تحمیل اقتدار دولت بر جامعه معتقد است. از نظر رئیس جمهور روسیه این برای شهروندان خوب است، زیرا ثبات و قابلیت پیش بینی را در زندگی آنان به ارمغان می‌آورد. او هم چنین به اهمیت پلیس مخفی به عنوان نهادی وابسته به دولت معتقد است. در این مورد، بسیاری از روش‌های پوتین «یادآور دوره شوروی» هستند حتی اگر از نظر ایدئولوژیک مشابه با آن دوران نباشند.

پوتین خود را شخصیتی مسیحایی قلمداد می‌کند به عنوان یک رهبر که آمده است تا روسیه را به سرنوشت و سرمنزل مقصود برساند. او رژیم سیاسی خود را مانند یک دربار اداره می‌کند اگرچه تزار‌ها با وزیران خود بسیار مودب‌تر رفتار می‌کردند. پوتین تا زمانی که وزرایش وارد اپوزیسیون سیاسی نشوند از شرشان خلاص نمی‌شود. در عوض، او آنان را زیر پا می‌گذارد و آنان را به وحشت می‌اندازد و مانند دانش آموزان مدرسه با آنان رفتار می‌کند.

او وزرا و مقام‌های زیر دست‌اش را مورد بازجویی با استفاده از پرسش‌هایش قرار می‌دهد.

 او افسر ارشد کا گ بوده و کا گ ب هنوز در روح او زنده است. آن سازمان که پس از فروپاشی شوروی به سرویس فدرال امنیت روسیه (
FSB) تغییر نام داده تنها نهادی از اتحاد جماهیر شوروی سابق بوده که زنده مانده است. در حالی که تهاجم روسیه در دومین هفته خود ادامه دارد من نسبت به تحولات بدبین هستم و با اطمینان می‌گویم که ما به سمت یک جنگ طولانی مدت پیش می‌رویم که به انقیاد اوکراین منتهی خواهد شد.

پوتین از طریق با خاک یکسان کردن اوکراین در جنگ پیروز خواهد شد. او با ویران کردن «ملت برادر» می‌تواند در جنگ پیروز شود، اما او صلح را به دست نخواهد آورد. وظیفه آرام کردن اوکراینی‌ها فراتر از روس‌ها است.

با نگاهی به تاریخ برای مقایسه، به گمان‌ام وضعیت امروز را نمی‌توان با چکسلواکی در سال ۱۹۶۸ میلادی مقایسه کرد و به جای آن نمونه مجارستان در سال ۱۹۵۶ میلادی مدل بهتری برای مقایسه است زمانی که تانک‌های شوروی برای سرکوب یک قیام بزرگ وارد بوداپست شدند. زمانی که شوروی انقلاب مجارستان را سرکوب کرد مجبور شد هزینه‌های اقتصادی آن را بپردازد. مقام‌های شوروی مجبور شدند به مجارستان نفت و گاز یارانه‌ای ارائه دهند.

مسکو بار اقتصادی زیادی را برای حفظ مجارستان در مدار سیاسی خود متحمل شد و این امر در مورد اوکراین امروز نیز صدق می‌کند. همزمان همانند وضعیت آن روز‌های شوروی امروز نیز روسیه مورد نفرت نزد افکار عمومی قرار می‌گیرد. هم چنین، در سال‌های آینده با فقیرتر شدن مردم در روسیه وزن تسکین اوضاع بر دوش پوتین خواهد بود.

کنار گذاشته شدن پوتین از قدرت تنها راه پایان دادن به عذاب اوکراین است.

 اما این امر چگونه امکان‌پذیر است؟ این سناریو می‌تواند به دو صورت رخ دهد. اولین مورد «کودتای درون کاخ ریاست جمهوری» است که در حال حاضر «بسیار بعید» به نظر می‌رسد، اما ممکن است در آینده رخ دهد. دومین شکل می‌تواند یک قیام توده‌ای باشد که با افزایش عظیم تظاهرات خیابانی در نتیجه مشکلات اقتصادی تحمیل شده توسط جنگ و تحریم‌های غرب امکان‌پذیر خواهد شد.

برای موفقیت یک کودتا درون کاخ ریاست جمهوری باید نارضایتی محسوسی در تشکیلات و نهاد‌های روسیه وجود داشته باشد. کلیسای ارتدکس روسیه به عنوان نهادی تاثیرگذار هنوز جنگ را محکوم نکرده است و همچنین آکادمی علوم نیز درباره محکومیت جنگ سخنی نگفته است. به طور کلی، نهاد‌های اصلی سیاسی و مذهبی روسیه سکوت کرده اند. با این وجود، منافع شخصی و جمعی نخبگان حاکم روسیه در معرض خطر است.

تحریم‌ها نه تنها آنان را از سفر به ریویرای فرانسه یا فرستادن پسران‌شان به کالج ایتن انگلستان برای ادامه تحصیل بازمی دارد بلکه آنان را مجبور می‌سازد پشت «رویکرد سیاسی واقعا بی‌پروا» که از سوی پوتین دنبال می‌شود قرار بگیرند رویکردی که روسیه را ملزم می‌سازد تا در بزرگترین کشور اروپا که اکنون مملو از مردمی سرشار از حس خشم و انتقام جویی است حضور داشته باشند.

در اینجا می‌توان نگاهی به تاریخ داشت به مورد «لاورنتی بریا» رئیس دستگاه امنیتی دوره استالین. تقریبا به طور قطع پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ میلادی تصور غالب بر این بود که او جانشین استالین خواهد شد. در آن زمان، اما مسئولان وقت با «نیکیتا خروشچف» گردهم آمدند و به اجماع نظر رسیدند که با وجود «بریا» در امان نیستند.

آنان با کمک ارتش او را دستگیر، محاکمه و اعدام کردند. چیزی که من را در مورد «بریا» به فکر وا می‌دارد این است که به نظر می‌رسید هیئت حاکمه شوروی در آن زمان تحت تاثیر انگیزه و ابتکارعمل‌های بریا کاملا مسالمت‌آمیز کار می‌کرد. با این وجود، پایان او برای جهان و بدون شک برای شخص «بریا» غافلگیرکننده بود.

بنابراین، کاملا ممکن است که شرکای ظاهرا مغرور پوتین در کرملین به این اجماع نظر برسند که منافع ملی روسیه و منافع جمعی آنان با خلاص شدن از شر پوتین به بهترین وجه تامین خواهد شد. با این حال، پوتین مطمئنا از آن چه بر «بریا» گذشت آگاه است و بر این اساس خود را آماده کرده است. او بسیار گریزان و بسیار عصبانی است. تصور می‌کنم دستورات و ترتیبات امنیتی او بسیار شدید هستند.

هر چه جنگ اوکراین بیش‌تر ادامه یابد احتمال این که روسیه شاهد جنبش‌های اعتراضی باشد افزایش می‌یابد به خصوص اگر در صفوف پلیس روسیه افرادی با تظاهرکنندگان احساس همدردی داشته باشند.

قیام‌های مکرر در تاریخ روسیه وجود داشته‌اند. در سال ۱۹۰۵ میلادی قیام‌ها به انقلاب منتهی شدند. در فوریه ۱۹۱۷ میلادی تاریخ شاهد قیام مجدد در روسیه بود. هم چنین، تظاهرات خیابانی بسیار قدرتمندی در اوایل دهه ۱۹۳۰ میلادی در روسیه رخ داد که استالین را تکان داد.

اعتراضات در اردوگاه‌های کار در اواخر دهه ۱۹۴۰ میلادی و هم چنین هنگام مرگ استالین در روسیه دیده شدند. در سال ۱۹۶۲ میلادی به دلیل قیمت بالای گوشت تظاهرات علیه رژیم شوروی رخ داد و در سال ۱۹۸۹ اعتصاباتی از سوی کارگران معدن زغال سنگ روسیه انجام شد که سیاست شوروی را بی‌ثبات ساخت. در سال ۱۹۹۱ میلادی، یک کودتا علیه «میخائیل گورباچف» باعث تظاهراتی در خارج از پارلمان شد جایی که رئیس جمهور آینده روسیه «بوریس یلتسین» به شکل معروفی با یک تانک شوروی روبرو شد.

مخالفان در روسیه تنها دو بار موفق به سرنگونی نظام سیاسی شدند با این وجود، اگر ترکیبی از بی‌اعتراضات مردمی در خیابان‌ها و ناآرامی سیاسی در هیئت حاکمه روسیه وجود داشته باشند همانند آن چه در سال‌های ۱۹۱۷ و ۱۹۹۱ رخ داد این عوامل می‌توانند به سیل قدرتمندی تبدیل شد. احتمال تحقق این سناریو در آینده نزدیک بعید است، اما ممکن است در بلند مدت رخ دهد.

با این وجود، من مطمئن هستم که کنترل اوکراینی‌های تحت اشغال قرار گرفته برای روس‌ها دشوار است. اوکراینی‌ها در طول قرن بیستم هوشیارتر شده‌اند و مردمی مغرور هستند و زمانی که تحت انقیاد از سوی اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفتند دیدند چه بر سرشان آمد. نمی‌توان تصور کرد که آنان بار دیگر انقیاد را بپذیرند.

آنان در اوایل دهه ۱۹۳۰ میلادی، زمانی که میلیون‌ها نفر در دوره استالین جان باختند تبعات وجود شوروی را احساس کردند. آنان در اواخر دهه ۱۹۴۰ میلادی، پس از پایان جنگ دوباره با وضعیت مشابهی مواجه شدند که سرشار از مرگ و قحطی بود. من فکر نمی‌کنم آنان اجازه دهند تاریخ دوباره تکرار شود.

حمله به اوکراین تنها برای اوکراین یک تراژدی نیست. این یک تراژدی برای روسیه است. مردم روسیه لیاقت حاکمی بهتر از پوتین را دارند. آنان در ۱۵۰ سال گذشته چندان در مورد نوع حاکمانی که داشتند خوش شانس نبوده اند. در واقع، آنان از نظر شانس داشتن زمامداران خوب در وضعیت وحشتناکی به سر برده اند.