در اعتقاد روميان باستان، نبوغ، ارواحي بودند كه جايي بين خدايان و انسانها قرار داشتند و تصور ميشد كه اين ارواح به عنوان محافظي براي هر فرد در طول زندگي او را همراهي خواهند كرد. نام لاتين اين ارواح، نبوغ بود كه از فعل gignere به معني «به دنيا آوردن» گرفته شده است. در اين باور كهن، بخشي از نقش اين ارواح، محافظت از شخصيت اخلاقي شخص بود . با گذشت زمان، اين معنا «توانايي خاص براي انجام كاري» را هم در برگرفت و در نهايت، افرادي كه كار خارقالعادهاي انجام ميدادند، به عنوان «افراد باهوش» شناخته ميشدند. آلبرت انيشتين و ايزاك نيوتون از جمله نوابغ علمي بزرگ دنيا بودند اما گاهي اوقات، براي انجام كاري نيازي نيست كه شما نبوغ داشته باشيد.فردي داراي نبوغ است كه عملكرد ذهني يا خلاقيت چشمگير يا توانايي طبيعي ديگري داشته باشد و در واقع، نابغه، داراي ذهني كنجكاو است كه براي دستيابي به تعالي نياز به كنجكاوي بالايي دارد. افرادي كه داراي نبوغ هستند، تمايل دارند در مورد مشكلات و مخاطره به روش بسيار پوياتر فكر كنند و بعيد است كه اطلاعات و حقايق بيارزش را بپذيرند . شايد به همين دليل، صحبت با كسي كه داراي صفات نبوغي است ميتواند مشكل باشد، چون ممكن است بخواهد طرز تفكر شما را به چالش بكشد چون فردي با ضريب هوشي بسيار بالا، داراي برتري ذهني متعالي است . شايد اين سوال مطرح باشد كه آيا قاتلان زنجيرهاي باهوش هستند؟ بايد گفت اين تنها يك حدس و گمان است اما ميتوان تاييد كرد كه جنايتكاران، از نردبان تكامل يك قدم به عقب برگشتهاند؛ بازگشت به نوع بدوي يا غيرانساني انسان. «ادموند كمپر» يكي از قاتلان سريالي بود كه ۱۰ نفر از اعضاي خانواده خود از جمله مادر، پدر، پدربزرگ و مادربزرگ خود را به قتل رساند . ضريب هوشي كمپر ۱۴۵ بود . اما كمپر، فقط يك مورد استثنايي بود. در تحقيقي كه در دو دانشگاه ايالاتي در امريكا با هدف بهروزرساني دادههاي قاتلان زنجيرهاي و در 4743 پرونده قتل زنجيرهاي صورت گرفت به اين نتيجه رسيدند كه ضريب هوشي قاتلان زنجيرهاي ۹۴.۵ و ميانگين آن ۸۶ است. اين نتايج نشان داد كه قاتلان زنجيرهاي بهطور كلي در پايينتر از حد متوسط ضريب هوشي قرار داشتند. حال اين سوال پيش ميآيد كه آيا مغز قاتلان با مغز محكومان ساير جرايم يا حتي افراد عادي متفاوت است؟ يكي از محققان برجسته علوم اعصاب دانشگاه شيكاگو، در تحقيقي، اسكنهاي مغزي بيش از ۸۰۰ مرد زنداني كه مرتكب قتل شده بودند را مورد بررسي قرار داد . اين محقق، دريافت كه ماده خاكستري مغز افرادي كه مرتكب قتل شدهاند يا اقدام به قتل كردهاند، در مقايسه با محكومان ساير جرايم كاهش يافته است. اين كاهشها به ويژه در ناحيهاي از مغز كه انگيزههاي احساسي را كنترل ميكند، ناحيهاي كه احساسات ما از آن نشات ميگيرند، مشهود است . اين ناحيه از مغز، با كنترل رفتاري و شناخت اجتماعي ما مرتبط هستند. نتيجه اين پژوهش نشان داد كه تفاوت مغز قاتلان با سايرين، در نحوه پردازش همدلي و اخلاقي آنهاست. اين يك تصور غلط است كه قاتلان زنجيرهاي، همه نابغه و از هوش سرشاري برخوردار هستند. بيشتر آنها داراي يك نبوغ شيطاني هستند تا نبوغي پويا و سازنده. شايد تعداد كمي از آنها كه از هوش بالايي برخوردار بودند مورد توجه عموم مردم بوده و در نتيجه بيشتر مورد مطالعه و بررسي قرار گرفته باشند اما يك قاتل زنجيرهاي اگر باهوش بود ميتوانست كارهاي مفيدتر و سازندهتري در زندگي خود انجام دهد و از وقوع يك حادثه وحشتناك كه همانا گرفتن جان انسان است جلوگيري و به جاي آن، جايگزيني هوشمندانه براي موقعيت ايجاد شده را انتخاب ميكرد. قاتلان زنجيرهاي، اغلب بيانگيزه هستند چون يك عمل شيطاني يا غيرصادقانه وقتي چند بار از سوي يك نفر تكرار ميشود سبب خواهد شد كه آن شخص در عمل مورد نظر تبحر پيدا كرده و راههاي بيشتري براي سرپوش گذاشتن جنايت خود امتحان و به خلاقيت محدود به آن كار دست پيدا كند كه اين امر در تناقض با نبوغ و خلاقيت فردي است، چراكه يك فرد خلاق به شما ميگويد كه هزاران راه براي جلب عشق و محبت وجود دارد. ما عشق را در مادري ميبينيم كه كودك گريانش را نوازش ميكند حتي اگر روزها نخوابيده باشد. اميدواريم با پيشرفت علم بتوان اطلاعات بيشتري در مورد علل رفتار قاتلان به دست آورد تا با تشخيص زود هنگام علايم هشداردهنده اوليه، قبل از اينكه دير شود مداخله كنيم.