برای حضور وجود آدمی در این جهان و رابطه وجود آدمی با زمان و مکان و حضور داشتن در این حالت به نام وجود داشتن،انواع آشفتگی بر ذهن عارض می شود که آیا حضور داشتن در این زمان و مکان به چه سببی و برای چه غایتی است؟
موجود شدن در این عالم همانا شاملِ بهره مندی از زمان و مکان در استفاده از ذهن برای اندیشیدن در عالم برای رسیدن به حقیقت را شامل می شود.
اما ذهن را تنها یک حالت تواند به فهم آید و آن هم حضورِ خود و درک از حالتِ حال است، پس گذشته ی بی وجود و آینده ی بی وجود را زمان و مکان را چه حاصل و حالتی است؟
سنگین ترین واژه یی که ذهن آدمی آن را در خود قرار داده است و بسیاری آشفتگی را در ذهن ایجاد کرده است همانا واژه ( مرگ) است که ذهن و وجود و زمان و مکان و عالم را درگیر خود کرده است.
مرگ حالتی است که وجود، بهره مندی خود از زمان و مکان و حالتهای سه گانه را از دست می دهد
در حالت مرگ، از هر چیزی مهمتر آن است که دیگر در وجود،حتی حالت (حال ) هم معنا ندارد .
در حالت وجود داشتن، آدمی حالتهای گذشته و آینده را به سبب محدودیت زمانی و مکانی شامل نمی شود و تنها حالت حال را داراست ولی این حالت را هم در حالت مرگ از دست می دهد.
مرگ همانا ستاننده ی حالت حال بر وجودِ هر موجودی است .
ذهن از درک این حالت عاجز است که وجود، خود را در حالت حال از دست دهد و مبدل به حالتی گردد که در آن حالت،هر سه حالتِ گذشته و حال و آینده از بین بروند.
بسا چیزی غیر قابل فهم خواهد بود که وجود بی حالت باشد و گذشته و حال و آینده در وجودِ آدمی در یک موقعیت لامکان و لازمان وجود نداشته باشند.
همانا مرگ، حالتهای گذشته و حال و آینده را مبدل به بی حالتی می کند.
و در این اندک حالتی که آدمی بر خود و جهان گذر می کند و می اندیشد چیزی فراتر از مرگ نیست که آدمی بتواند آن را درک کند و راه را برای ادامه ی اندیشیدن و درک حقیقت در آدمی به ناتمامی و حیرت نکشاند.
مساُله یی هست که آدمی را در رسیدن به حقیقت و فهم موجودیتِ هر انسانی را از خود دور گرداند و علوم و تفکر و اندیشیدن را ناتمام گرداند، آن مساُله ی سنگین همانا، مرگ است.
وجود داشتن در زمان و مکان در این عالم چه بسا شاید برای درک این حقیقت باشد که از دست دادن حالتهای گذشته و حال و آینده برای وجود، برای فهم این باشد که همانا (مرگ ) همان حقیقتِ سهمگینِ موجودیت باشد