فوتبال فعالیتی نمادین است. ابزاری است برای بازسازیِ نمادین قهرمانان و پهلوانانی که در گذشته تنها با «شکستِ واقعی» حریف میتوانستند به چنین مقامی نایل شوند؛ با کشتن و خونریختن. در فوتبال قهرمانان و پهلوانان به طور نمادین بر حریف پیروز میشوند. حریف، «دشمنِ» نمادین است. البته پیروزی بر حریف، نیازمند برتری در قدرت و هوش و سازماندهی و مدیریت است، اما پیروزی در این نبرد، تنها «نمایشِ» این برتریها است نه اِعمالِ آنها. در این «پیروزی»، چیزی نه برنده به دست میآورد، نه بازنده از دست میدهد. «نبرد»، غیرواقعی و نمادین است؛ «بازی» است.
میدانهای سیاه و خاکی و خونی جنگ، که تنها میدانهای ساخته شدنِ قهرمانانِ ملتها و جوامع بودند، امروز جای خود را به سبزیِ چمن و رنگارنگیِ پیراهن و رقص نورِ تابلوهای تبلیغاتی و هنرنمایی دوربینهای فیلمبرداری و بازیِ جوانمردانه دادهاند. در این میدان، اندک تنهای به حریف «کارت زرد» دارد و خونینترین صحنهاش، نشان دادن «کارت قرمز» است.
اندکی چشمتان را ببندید و به کودکیتان برگردید. در جهانِ کودکی، «رنگ» چه هیجانِ رازآلودی داشت. رنگارنگیِ چیزها آدم را از خود بیخود میکرد. برنامهسازانِ کودک این را میدانند که برنامههایشان را آنچنان رنگارنگ میسازند. درجهان کودکی، دنیای واقعیت و دنیای خیال در هم آمیخته است. واقعیت، چیزی جز رنگهای نقاشیها و اسباببازیها و عروسکها و کارتونها نیست. به تدریج که بزرگ میشوی، آرام آرام، چیزهای دیگری خود را تحمیل میکنند. روزی میرسد که دیگر اسباببازی، عنصری جدی از جهان نیست؛ اصلاً نیست؛ «کودکانه» است؛ مضحک و بیمعنا است. آن روز، همان روزی است که دیگر از رؤیاهایمان دست برداشتهایم. دیگر سنگینی واقعیت را پذیرفتهایم. رنگهای تیز و حرکات تند شخصیتهای کارتونی جایشان را به فضاهای سرد و آرامِ آدمهای سنگین دادهاند. دیگر نه از شکسته شدن اسباببازیمان گریه میکنیم، نه از شکست خوردنِ شخصیت کارتونی. اینجا، جهانِ واقعیت است.
فوتبال دوباره جهانِ خیال را زنده میکند. فوتبال، جهان تخیل را به دنیای بزرگسالیِ ما اضافه میکند. فوتبال، کودکی ما را برمیگردانَد. دنیای رنگین فوتبال، بازسازیِ رنگارنگیِ جهانی کودکیمان است. شخصیتهای فوتبالی، همان شخصیتهای جهانِ خیالیِ کودکیماناند، با این تفاوت که حالا در بزرگسالی، باز برای شکستشان گریه میکنیم و برای پیروزیشان به هوا میپریم. شادیای که هوادار یک تیم را برای برد تیماش به کوچه و خیابان میدوانَد، شاید به آسانی برای هیچ موقعیتِ واقعیِ دیگری، حالاحالاها دست ندهد. شادی فوتبال، شادی بیبهانه است و غماش، غمِ بی رنج. در بُردِ تیممان، بدون آنکه چیزی به دست آورده باشیم شاد میشویم و در باختاش بدون آن که چیزی از دست داده باشیم غمگین.
شادیِ دنیای واقعیت، شخصی و فردی است. تنها شادیهای نمادینِ جهانِ خیال هستند که جمعیاند. به همین دلیل است که شما برای یک شادیِ واقعی در زندگی شخصیتان نمیتوانید به کوچه و خیابان بدوید؛ چون کس دیگری در شادی شما شریک نیست. این، شادیهای جمعی هستند که ما را به کوچه میدوانند. و این، از معدود موقعیتهایی است که در آنها، کوچه و خیابان «مالِ ما» میشود. از معدود موقعیتهایی است که عرصة عمومی با عرصة خصوصی یکی میشود. در خیابان فریاد میزنیم، میرقصیم، سوت میکشیم، کف میزنیم و کارهایی میکنیم که قبلاً پشت درهای بسته و پردههای کشیده، باید جوری انجام میشد که نکند چشم «غریبه»ای بیفتد یا مزاحمتی ایجاد کند.
حالا دیگر خیابان خانة ماست. به آن احساس تعلق بیشتری میکنیم. دوستاش داریم. غریبگیمان با کوچه و خیابان کمتر میشود. خیلی کارها را که فکر میکردیم در ابهت خیابان نمیشود انجام داد، حالا میبینیم که میشود انجام داد. ابهت خیابان فرو میریزد.
در موقعیتهای جمعی، «آسفالتِ خیابان» هم برایمان مأنوستر میشود. محدودهای که در وضع عادی، انگار منطقة ممنوعه است؛ توقف در آن ممنوع است؛ محدودة خطر است؛ اجازه نداری در آنجا بایستی و زود باید از آن رد شوی؛ چنین محدودهای در روزهای هیجان و شور جمعی، مالِ تو میشوند. احساس میکنی به آسفالت خیابان نزدیکتر شدهای. مثل حیوانِ وحشیای که نمیتوانستی نزدیکاش بشوی، و حالا داری روی موهای پشتاش دست میکشی. احساس میکنی خیابان را تصرف کردهای. شهر به اشغال ما در آمده است. در روزهای هیجان و شادیِ جمعی، ما شهر را به طور نمادین به اشغال درمیآوریم و ساعاتی از شادیِ سوار شدن بر دوش این غول بیشاخ و دمِ ترسناکی که اسماش «شهر» است، کودکانه جیغ و فریاد میکشیم. درست مثل کودکی که سوار بر پشت پدر میشود و از تسخیر آن موجودِ مهیبی که گاه میتواند ترسناک باشد، احساس هیجان میکند.
شادیهای جمعی، تنها موقعیتهایی هستند که در آنها، هیچکس غریبه نیست. تنها در چنین وضعیتی است که با دیگران احساس عمیق دوستی میکنیم. این، زمانی است که با آنها حس مشترک داریم. همه با هم از یک چیز خوشحالیم. احساس میکنیم همه را دوست داریم.
و چنین شور و هیجانِ جمعی، به ندرت در موقعیتهای واقعی دست میدهد. بسیاری از موقعیتهای واقعی که چنین شور و هیجان جمعی در آنها وجود دارد، ممکن است موقعیتهایی مخرب و بحرانی باشند (مانند شورشها و انقلابها). موقعیتهای نمادین و نمایشی، به ما شور و هیجان جمعی میبخشند بدون آن که بحران و مشکلی در کار باشد.
فوتبال، تنها جایی است که در آن، بدون دلیل هوادار میشویم و بدونِ نفرت مخالفت میکنیم. طرفداری از یک تیم و مخالفت با تیم دیگر در فوتبال دلایل پیچیده و فلسفی نمیخواهد. چون اینجا «حقیقتی» و «واقعیتی» در کار نیست؛ صحت و سقم معنایی ندارد. اینجا تنها جایی است که در انتخابِ تو، «اشتباه» جایی ندارد. چون حقیقت، همان است که خودت میسازی. چیزی از بیرون بر تو تحمیل نمیشود. لازم نیست بگردی و آن چیز اصیل و اصلی و درست و بهجا را پیدا کنی. نه! خودت میسازی و خودت انتخاب میکنی. این دنیا، تنها جایی است که در آن، تو سرور جهانی نه مقهور قواعد و نظامهای تخلفناپذیرش. اینجا، جهان به تو میگوید: هر طور شما بفرمایید. و تو مقتدرانه انتخاب میکنی که – مثلاً - «پرسپولیس». و در جوابِ هر بازخواست و بازجوییای که «چرا؟» به راحتی میتوانی - مانند کودکی بهانهگیر - اول چشمات را ببندی و دهانات را باز کنی و سیل بدوبیراه نثار – مثلاً - هرچه «استقلال» و «استقلالی» است بکنی و بعد بگویی چون «دوست دارم». و این، تنها دلیل موافقتها و مخالفتها در این جهان رؤیایی است: «دوست داشتن».
فوتبال، جهانِ طرفداریِ بدون ایدوئولوژی است؛ جهان دوست داشتنهای بیدلیل و دشمن داشتنهای بینفرت. دوستیهای جدی و دشمنیهای شوخی. هر قدر که در جهان واقعیت «برخورد سلیقهای» گناه است، در جهان فوتبال «سلیقه» است که حکمران است.