با نگاهی بە تاریخ دین و زمینە ظهور آن در هر عصر و زمانەای، کە بە قول هنری برگسون قدمت آن بە درازای قدمت بشر میباشد، درخواهیم یافت کە آنچنان کە ظهور خود دین در یک جامعە طبیعی مینماید، ظهور جریانات دینی نیز بە موازات آن طبیعی است.
اینکە ظهور یک جریان دینی بە موازات دین در یک جامعە، چە نسبتی با خود آن دین دارد یا همان جریان دینی چە خوانشی از دین ارائە میدهد کە آن را در جامعە بسط و گسترش دهد و همچنین مواجهە جامعە با آن بە چە صورت است؟ پرسشهایی هستند کە هم در جهان و حوزە عمومی و هم در کوردستان، نیز آن چنان کە باید جواب درخور و شایستە خود را نگرفتەاند.
بە همین دلیل پرسش از دین و جریانات دینی هموارە برای اندیشمندان و فلاسفە حوزە دین از اهمیت خاصی برخوردار بودە است. کما اینکە می توان هم در حوزە برون دینی و هم در حوزە درون دینی بە آن نگریست.
پرسش از جریانات دینی در کوردستان اما، بنا بە وضعیت سیاسی و اجتماعی و دینی منطقە نیز بیشتر متاثر از پاسخهایی بودە کە با تاثیر گرفتن از جریانات دینی برون مرزی و البتە درون مرزی کم و بیش بە آن دادە شدە است اما هرگز کافی نبودە است. سراغ این مشکل را باید در عدم بومیسازی دین و اندیشەها و تئوریهای دینی گرفت کە از طرفی احزاب و جریانات دینی آن را نادیدە گرفتند و از طرفی جریانات سیاسی کوردستان و روشنفکرنماهایی کە پیشرفت و تمدن و توسعە کوردستان را اساسن در تقابل و ضدیت با دین میدیدند و بە هر طریق ممکن نە وجود دین در جامعە را میپذیرفتند نە حاضر بە پذیرش رواج امر دینی از طرف دینداران میشدند. روشنفکرنماهای داستان ما، ضمن توهینهای فراوانی کە بە دین و دینداران میکردند، مدرنیتە و تمدن و روشنفکری را از بنیان در صورتی قابل نصب و اجرا و بارگذاری میدانستند کە قاطبە مردم جامعە کوردستان در راستای افکار و اندیشەهای آنان گام بردارند، طرفە اینکە تمام تئوری و تزهایشان را از آبشخورهایی کپی میکردند کە اساسن سنخیتی با جامعە کوردستان نداشت و اینان حتی از عهدە بومیسازی این تئوریها نیز بر نیامدند. عدم شناخت کافی و وافی اینان از زیرساختهای دموکراتیک و مدنی جوامع غرب و همچنین نادیدە گرفتن اوضاع سنتی و سیاسی و فرهنگی و حتا اقتصادی کوردستان کار را بە جایی کشاند کە چارەای نداشتند جز اینکە منافع خود را در حذف و انکار دین جستجو کنند و بنا بە توهماتشان مدرنیتە را در جامعەای نهادینە کنند کە نە تنها آمادە پشت سر گذاشتن سنت نبود کە مدرنیتە را نیز در هیچ کدام از ابعاد آن نشناختە بود.
از طرفی دیگر در کوردستان با توجە بە نبود شرایط با ثبات سیاسی و همچنین نبود جریانات سیاسی و روشنفکری مدرن، هموارە جریانات دینی نیز با محوریت اسلام سیاسی تعریف و باز تعریف شدەاند کە نە توانستەاند از سیاست تعریف جدید و درخوری ارائە دهند نە انتظارات جامعە از دین را آنطور کە باید بە منصە ظهور برسانند.
در اینکە جریانات دینی در کوردستان، مانند هر جریان تاریخی و غیرتاریخی دیگر نە دارای طرحی از پیش افکندە و دارای راهبرد خاص و استراتژیک بودند نە از وحدت و یکپارچگی لازم برخوردار بودند و نە چنانکە لازم مینمود از مبانی و آبشخور فکری و فلسفی خاصی تغذیە می کردند شکی نیست. اما این بدان معنا نبودە کە از اساس منکر وجود چنین جریاناتی نیز شد. این جریانات دینی کە عمومن از تاریخ ظهور پدیدەهای متبوعشان فاصلە زمانی و مکانی گرفتە بودند هرگز نتوانستند در فهم مبانی خود و نسبت ان با جامعە کوردی، بە انسجام و جمع بندی کلی برسند.
اینکە ظهور هر جریان دینی در کوردستان بلافاصلە بە اسلام سیاسی و خشونت دینی و گروههای افراطی گرە زدە میشد ناشی از نبود همین پرستیژ و عدم نهادینەشدنی بود کە از ابتدا دامنگیرشان شد. البتە در ایجاد این فضا و گرەخوردن جریانات دینی در کوردستان، باید مسایل دیگر را نیز دخیل دانست کە ذکر انها در این یادداشت کوتاە نمی گنجد. اما باید بە این نکتە نیز اذعان داشت کە مشکل اساسی انگاە رخ داد کە این جریانات و اسلاف و اخلافشان بە ندرت موضع خود را در مورد اسلام سیاسی و گروههای افراطی و تکفیری (کە ازقضا رابطەای با اسلام هم نداشتند)، مشخص کردند اما هیچگاە نسبت خود را با جامعە کوردی آن چنانکە باید و شاید، مشخص نکردند.
تلقی این جریانات دینی از دین کە در بسیاری از موارد کاملن انتزاعی بود در جامعە انومیک کوردستان (کە بعضن آن را در حال گذار میدیدند)، مثمر ثمر واقع نشد. زیرا از طرفی اعلام موجودیت و ریشەگذاری ملموس این جریانات همزمان شدە بود با جنگ عراق و بی در و پیکرشدن مرزهای آن در پی حملە آمریکا و ساقط شدن حکومت دیکتاتور خون اشام عراق و از طرفی نیز باز شدن مرزهای اقلیم کوردستان و سهولت رفت و آمد بین شرق و شمال کوردستان، آنهم زمانی کە حضور ملموس تر این جریانات در اقلیم بیشتر قابل مشاهدە بود.
نکتە اصلی ماجرا اما اینجاست کە با وجود مراودات بین جریانات دینی در شرق و شمال کوردستان، باز هم عدم فهم سیستماتیک از جوهرە دین و کلیت بخشیدن بە خوانشهای مدرن از آن و مبناسازی برای فراهم کردن بستر مناسب باعث شد کە بسیاری از این جریانات دینی نتوانند عملن خود را از اسلام سیاسی مبرا کنند کە پیشینە قابل دفاعی از خود بە جا نگذاشتە بود. چنانکە قبلن نیز اشارە شد عدم برائتشان از اسلام سیاسی کە عمومن بر تفسیر بە رای شخص از اسلام شکل گرفتە بود هیچگاە بە آنان هویت مشخص، مستقل و مدرنی نبخشید. از طرفی ظهور اسلام سیاسی کە بیشتر بر پایە منافع غربی شکل گرفتە بود، تلقی این جریانات از سیاسی بودن اسلام را نیز زیر سوال بردە بود. از یک طرف دین سیاسی و سیاست دینی دو مقولەای بودند کە این جریانات در منفک کردنشان دچار مشکل شدند و از طرفی وجود این جریانات بە مثابە یک روند فکری مدرن و تئوریزە شدە نتوانست خود را در جامعە بشناساند.
زیست_ واقعیت جامعە کوردستان و تجربەهای تلخ سیاسی نیز کە عمومن یا بە نام دین انجام می شد یا بر ضد دین، افکار عمومی را بە نحوی از انحا چنان دچار تعارض کردە بود کە انتخاب بین دین و سیاست را عملن و علنن دچار مشکل میساخت چە برسد بە اینکە در محدودە جغرافیایی خاص و دارای تاریخی خاص بتوان از عهده رخدادهای نامنسجم و تدریجی و نامتجانس و در بیشتر اوقات متناقض برآمد. آنهم درست در شرایطی کە حیطە زمانی آن محدود و بستە بەشرایطی باشد کە بە هیچ وجە بومی نیست.
بدیهی است کە انتقاد از جریانات دینی در کوردستان، هیچگاە بە معنی تایید عملکرد، حذف و انکار انها و یا تحولاتی نیست کە در یک برهە خاص مشاهدە شد. تاکید این نوشتار کوتاە بیشتر بر آنست کە بە این نتیجە برسد کە وجود جریانات دینی در شرق کوردستان، بیش و پیش از آنکە در راستای فهم و خوانش و قرائتهای نوین و مدرن از اسلام باشد، ناشی از گروههای فشاری بود کە از مرزها بر ان وارد شدە بود. برهمین اساس در نهادینە کردن خوانشهای خود بر اساس (موقعیت_زمان) کوردستان، آن چنان کە باید و شاید موفق نبودند. از طرفی در نهادینە کردن مسالەای بە نام پلورالیزم دینی نیز دچار مشکل شدند چون اساس و جوهرە اصلی آنان بیشتر بر رد و انکار یکدیگر بود تا درک و همپوشانی یکدیگر و تعامل با دیگری و این برای جامعەای مانند جامعە کورد کە همواره از اختلافات درون حزبی و برون حزبی صدمات زیادی دیدە، بسیار پر هزینە بود.
صورت بندی فرمی و محتوایی جریانات دینی در کوردستان کە هموارە درگیر مشکلات درون متنی و برون متنی بود ضعیفتر از آن بود کە بتواند ایجاب کند کە اهداف این جریانات بیش از اینکە در راستای منافع حزبی و سیاسی باشد، بر پایە مصلحت عمومی جامعە کورد پی ریزی شود. چیزی کە جریانات سیاسی کوردستان هم در پی ریزی ان دچار مشکلات عدیدەای شدند. در حالی کە جریانات سیاسی در کوردستان هموارە از جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) صحبت میکردند، مستقیمن جریان سکولاریسم و علی الخصوص ناسیونالیسم را بە بسترهای ضد دینی هدایت کردند. درحالیکە مسالە سکولاریسم در غرب بە خوبی جا افتادە و نهادینە شدە بود، دکترین جریانات سیاسی هرگز موفق بە کشف زیرساختهای سکولاریسم نشدند. فارغ از تفاوتهای روتین و سطحی اسلام و مسیحیت اما، همانطور کە گفتە شد نە جریانات سیاسی کورد توانستند تعریفی جامع از سکولاریسم مورد نظر خودشان ارائە دهند نە مانع جا افتادن تئوریهای پیش پا افتادە و ضعیف و من دراوردی شوند کە از سکولاریسم ارائە دادە بودند.
فقر تئوریک و نقصان گفتمان و ضعف باز تعریف مفاهیمی همچون رابطە اسلام و ناسیونالیسم و همچنین مبانی سکولاریسم، کە بدون پیشینە و مبانی نظری و تئوریک توسط جریانات سیاسی کوردستان بە جامعە تزریق شدە بود، نە تنها جریانات دینی در کوردستان، کە جامعە کوردستان را نیز درگیر خود کردە بود. آنها از یک طرف میبایست جهت ترمیم آسیبهای ناشی از تعاریف جریانات سیاسی از سکولاریزم و رابطە بین اسلام و ناسیونالیسم اقدام میکردند، از طرفی هم نسبت بە جا انداختن قرائتهای بروز شدە و مدرن از اسلام تلاش میکردند کە این دو هدف بنیادی بە علت تاثیر گرفتن شدید انها از اسلام سیاسی (مبتنی بر تعاریف غربی)، بە شدت دچار مشکل شدە بود. از طرفی نیز در درون خود انان با سیستمی مواجە بودند کە بە هیچ عنوان راە را برای عملی کردن اندیشەهایشان باز نمی کرد. در کنار همە این عوامل باید بە مسایل مهم دیگری نیز اشارە کرد کە ذکر انها از حوصلە این نوشتار کوتاە خارج است.